<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

ناصر وحدتی ،سیاهکل،آبشارلونک ،توت فرنگی وحشی؛باقی ماجرا

.....

آقای ناصر وحدتی؛

خواننده ،نویسنده ،پژوهشگر موسیقی است که به زبان گیلکی ترانه می خواند.تمام ترانه های او ،ترانه های فولکلور گیلان هستند.

آقای وحدتی ترانه های خود را با تحقیق در روستاهای گیلان وبیشتر از زنان می یابد.ایشان چند اثر داستانی هم در کارنامه خود دارند.اوکه سابقا در گروه "شمشال" فعالیت داشته گروه موسیقی "گیل وآمارد" را تاسیس کرد.

مشهورترین ترانه های فولکور که شهرت ملی را نیز دارا میباشد ؛"رعنا" و"آها بگو" توسط ایشان اجرا شده است.

....

                                                

آقای ناصر وحدتی 12تیر1326در روستای "لیش" به دنیا آمد.او از کودکی به خوانندگی و موسیقی علاقه داشتو نشانه این علاقه مندی را می توان در چهل سال برای جمع آوری اشعارترانه ها و ملودی ها ی محلی مشاهد کرد.او.فعالیت خود را از سال 65آغاز نمود و کنسرت هایی  زیادی در زمینه موسیقی گیلکی  در شهر های ؛تهران ،رشت،لاهیجان،رودسر،لنگرود،آستانه،انزلی ،صومعه سرا،خرم آباد،ساری ،آمل و...اجرا نمود.وی همچنین بیش از 20کنسرت در کشور هایی چون؛آلمان،ایتالیا،سوییس،کرواسی،ارمنستان،روسیه،کردستان وعراق اجرا نمود است.

کتابها،مقالات و رمانها؛

√دریافت دیپلم افتخار ازچهل و پنجمین جشنواره مویسقی فولکلور جهان در کرواسی 

.....

                                  

آلبوم های منتشر شده؛زرنگیس-شورم نقش-دامون-آها بگو.رمان ها؛تا فردا دیر نیست-من ریحان هستم-داستان یک زندگی

......

        

نمایی از منطقه آبرفتی اطراف سیاهکل.

سیاهکل یکی از شهرهای استان گیلان است.

نام محلی سیاهکل بدانگونه که مردمانش تلفظ می کنند؛سی کل است. "سی "به معنی صخره بزرگ و کوه با شیب تند و "کل "به معنی آبادی ؛در واقع نام.سیاهکل به معنی آبادی کنار کوه با شیب تند است.

سیاهکل؛یکی از شهرستانهای خوش آب و هوای استان گیلان است وهمچنین طبیعت بکری دارد.

زبان؛زبان بخش مرکزی سیاهکل گیلکی و زبان مردم کوهستان،دیلمی است که به دلیل مراودات چندین ساله شبیه هم شده اند.

√معروفترین روستاهای سیاهکل؛لیش ،موشا اسپیلی،میکال می باشد.

.....

آبشارلونک؛

آبشارلونک در منطقه جنگلی کنار جاده کوهستانی سیاهکل به دیلمان پس از شهر سیاهکل قرار دارد.و فاصله ی آن تا شهر سیاهکل 25کیلومتر است.مسیر رسیدن به آبشار درختان سر به فلک کشیده راش،ممرز،توسکا ،خردمندی،انجیری،رستنی ها گونا گون وگلهای رنگارنگ پیرامون آبشار لونک  و همچنین آب و هوای مساعد زیبایی و جذابیت ویژه ای به این آبشار بخشیده است.وجودگونه های مختلف  پرندگان یکی از جاذبه های توریستی مهم استان وحتی ایران تبدیل کرده است.

القصه؛

سال 87ما بهمراه جمعی مسیر متذکر شده آبشار راطی نموده؛تصویر(توت فرنگی وحشی) هم در همین مسیر رسیدن به آبشار ثبت شده است. جای شما خالی (دلتون نخواد) خیلی خوشمزه ی خوش عطربوی عجیج مجیدی ببوده بود.

+مسیر آبشار دره هایی بالغ بر 100 متر وجود داره ؛اگر روزی روزگاری گذرتان به آن طرف ها افتاد؛مراقب باشید.

(ازاون سال تا به اکنون؛جرات نکردم که برم:|)

آن پیراهن!

....

 مبحث پیراهن مردانه ؛

هرگیله  زنی در  فصل کاشت و داشت و برداشت؛از پیراهنه همسر خود ؛جهت کار در مزرعه استفاده میکند؛مزایای این کارمیتوان ؛ چند لارج بودن و راحتی درحین کار-بخاطر دکمه ی آستین ؛که ببسته شود بسان مچ بند کاربرد دارد-وآن جیب پیراهن که؛آدامس-قرص هایی که به دلیل پا درد- فشارخون -عارضه های قلبی....برگ های ریاحین وگل محمدی ،سنبل..انواع شکلاتهاوجدید تر ها هم تلفن همراه  گذاشته می شود؛ولیکن اگر دگمه داشته باشد که چه بهتر ؛وگرنه باکی نیست؛سنجاق قفلی میبندند؛ما خودمان چندین بار به درخواست خود صاحب جیب:دکمه باز نموده :قرص ازجلد جدا نموده ؛در دهان خانم  کارگر روزمزد گذارده؛ایضا آدامس و شکلات و....(دست خودشون گلی بود از من خواستن )

بهرجهت؛هیچ کسی عیب و عار نمی داند که؛بلوز همسرپوشیده ؛حتی درزمان غیرکار.کاملا طبیعی ومرسومه اهالی روستایمان هست...

√چقدر ما ازدست "نوشا"حرص خوردیم.

.....

استاد ایمان ملکی در 20 اسفند 1354- در تهران متولد شد واز دوران کودکی علاقه زیادی به نقاشی داشت.ایشان از 15سالگی فراگیری نقاشی را تحت نظر اولین وتنها معلم خود "استاد کاتوزیان" -که بزرگترین نقاش واقعگرای ایران است آغاز نمود.در سال 1380 اقدام به تاسیس آتلیه نقاشی آرا و آموزش نقاشی با رعایت ارزشهاهای سنتی و کلاسیک این هنر نمود.

+  دلم می خواست راجب پیراهن نقاشی شده بنویسم.بگذریم.بماند برای بعد:|

 مولانا؛

دل چو سنگ در آن است 

که گوهر گردد

عشق فارق کندش 

از گهر بی گهری...


+شیرکوبیکس؛ انسانی که با سکوت دم خور نشود-چگونه خواهد توانست با عشق من دم خور شود-کسی که با چشمان اش <باد> را نبیند-چگونه می تواند کوچ ام را درک کند-آن کس که به صدای سنک گوش نسپارد-چگونه می تواند صدایم را بشنود-وآن کس که در ظلمت نزیسته-چگونه به تنهایی ام ایمان آورد!؟...


مژدگانی بده ؛یک دوست رسید...*

...

.....

.....

 تصایر فوق ، " یلدا بانو  " جان ؛جمعه -19آذر ماه سال جاری ؛ثبت نمودن.

ایشان از دوستان عزیزمان هستند؛وآشنایی ما با ایشان (مدیون دایی جان کوچیکه مان هستیم )

یلدا بانو علاوه بر تدریس ؛مشغول تحصیل در مقطع دکترا هستند.

+جزء اون دسته از انسانها هستند که؛ نشته پهلوی شان شدین یقینا گذر زمان حس نخواهید کرد.

√موزه میرث روستایی گیلان.(لینگ شم تو لینگ دونی هست)

√*سانس آخر؛کجاست؛من میگم رسید.

برای نخستین بار؛پ.ن ؛نمی دونم چرا از کلمه "پخته" و "پختگی"..یه همچین چیزهایی؛ارتباط خوبی برقرارنمیکنم.شاید منو یاد مرغ پخته؛گوشت پخته؛یه چیزی درمرحله ی فاسد شدن و...نمی دونم.واقعا نمی دونم.

ودیگر این که؛ وقتی می شنوین."دختر ترشیده" ذهن تون میره سمت لغت نامه دهخدا!؟یا معین؟یا فرهنگ عمید؟

پس کجا میره!؟دخترهمساده؟

بهرجهت  برش گردونید ؟تا مابهش بگیم که;در ولایت ما به دختربچه های نابالغ "بینیشته لاکو"یا همان

    "دختر ترشیده" می گویند.چرا؟فرض بفرمایید دختربچه ای  (ازهمان دسته ی ذکر شده)مشغول نقاشی که چه عرض کنم؛خرچنگ غورباقه کشیدن باشد و عاقله زنی که آبستن است ؛همراه شوی خود ؛مهمان شان ببوده....

حال این عاقل زن را دس به کمر تصور بفرمایید ؛ که راه می رود و نالان که چه؛شکم مبارک شان قلنج نموده ؛که آن بچه هه همان طوری که  در توهم پیکاسو گری بود ؛گفت؛اگه با یک لا پیراهن بیرون نمی رفتی اینطوری نمی شدی..برو شیکم تو با روسری کلفت ببند؛بزار گرم شه و عرق کنه؛اینقدم راه نرو ؛حالم بهم میخوره؛زن آبستن چون بشنید؛آن هم  درحضور شوی خود؛برآشفت و گفت؛بینیشته لاکو(آیکن چهره آن خانم با عصبانیتی که مقصود بدجنسی طرف مقابل)

شوی محترم شان که تصدیق می نمودن؛آن زن عجیج ؛حرص می خوردن؛وتکرار و تکرا رو...(آیکن نمی دونم.چی)

+بینیشته=نشسته.لاکو=دختر. نشسته دختر همان ؛دختری که بسیارسال شده درخانه پدرنشسته است و به خانه ی شوهر نرفته است.نه طفل زیرهفت سال.

√چندی پیش دوست عزیز و بزرگواری ؛باعث یادآوری این خاطره شد واین که؛این بینیشته لاکوکی موروثی ببوده؛مادرو مادربزرگ و..الی ماشاالله.

++مهمش این بود که؛چند ساعت بعدمشکل آن بانوی باردار رفع شد.(:

شمس؛

آدمی مخفی ست در زیر زبان 

این زبان پرده است بر درگاه جان

مولانا؛

کیستی تو؟

شمس؛

تیرپران بین و ناپیدا کمان 

جان ها پیدا و پنهان جانِ جان 


گل پالدو!

....

....گل پالوده  یا پالدو؛حهت درست کردن فرنی

 آرد برنج یا گندم

شیر

کره

شکر

گلهای پر پر شده "پالدو"یا پالوده...

آرد باشعله ی ملایم تفت داده میشه تا فقط؛خامی آرد گرفته بشه؛ سپس زیر اجاق خاموش میشه تا آرد تفت داده خنک بشه...بعد خنک شدن شیرو شکر و کره اضافه میشه ؛دوباره روی اجاق با شعله ی ملایم ؛مداوم هم زده میشه..تا به قول معروف فرنی ببنده...یک ربع قبل خاموش کردن اجاق گلهای پر پر شده اضافه میشه...

√عطر این گل ترکیبی (به نظرمن) از گل محمدی و نسترن هست.

+"آشپزی گیلان" را در ویکی پدیا دنبال کنید.

(...)

....


مشک را گفتند؛

تورا یک عیب هست،

با هر که نشینی 

از بوی خوش ات به او دهی.

گفت:

زیرا ننگرم باکی ام ،

به آن بنگرم که من کی ام!

*مولانا *

+ "بى تابانه" ى ؛آقاى زندوکیلى.

به قول سوسن جون؛" بَد "نیست!! عه!؟تو هنوز زنده اى بچه!؟

+21 مرداد ماه سال جاری؛ یکی از غروبهای عجیب و عزیزُ مجیدِ عمرمان...(بله.قابل تکرار نیست.)

√سر شاخه شوکران بابگ گرندى ازهمان غروب...

+√آرش هیچکس؛در غروبی مبهم-بازآفتاب را نظاره نشسته ام-آوای شبح زده ی شب-آخرین عریانی های مرا می شوید-لبانم برآماسید-دستانم تاول زد-پاهایم بی صدا ماند-ومن-برای تو-ازجنگل شوکران-حرف ها دارم....!!

....

شوکران گیاهی علفی دوساله با ساقی صاف وبدون کرک وگلهایی به رنگ سفیداست...بیخ شوکران وعصاره برگ و ساقه اش سمی وجنون آوراست.

√یک مسیرراه باریکه ای روهمراه با علف های نرم وشیرینش ومابین شون بوته شوکران  رو تصور بفرمایید به انضمام گاوی رو مشغول چرا...

(به نیم ساعت نمی کشه)اینجوری میبینید -->..............................

گر نگه دارمن آن است که من می دانم....

....

....ما به این نرده های چوبی میگیم؛دستک سورایی 

سورایی؛به معنی نشان دهنده راه یاهمان نرده است.خودتان بهترواقفید که سورایی انواع مختلف دارد؛سورایی فلزی-سورایی پلیمری-سورایی سنگی-سورایی بتنی-سورایی کامپوزیتی -(این سورایی با آن صراحی لبریز آرزومندی فرق داره؛) -تصویر- روزهای پایانی شهریورماه سال جاری ثبت شده.

توجه به هشتی تصویر داشته باشید!! آن هشتی وهشتی های دور تا دور این بالکن (که مابهش میگیم -تَلار)بسی خطرناک هست -(براى بچه های 9 ماهه تا چهارساله ی بازیگوش ) 

القصه؛ سالها پیش منزل پدر بزرگ  ازهمین تلار بزرگتر +یک اطاق در منتهی الی تلار که مابهش میگیم؛تَلااوطاق -داشت.یکی از نوه ها  به تنهایی مشغول بازی در وسط تلاربود-نوه نه ماهه عاشق سبدو قابلمه و...بود؛یعنی هرچقدرعروسک و اسباب بازی دور ورش می ریختن ؛می رفت سراغ آبکش و سماپالان و دیگ وبشقاب وبه قول اجی کاسماسه ها؛)...آن روز مذکورنوهه یک سبد قرمز رنگ دستش بود-سبد رو مثله آینه میگرفت تو صورش ؛ازبین لوزی لوزی ها -اطراف و نگاه میکردغش غش میخندید -بعد میگرفت سمت نور خورشید -لوزی های نوردارتو صورتش -چشاشو میچلوندغش غش -بعد عین فرمون ماشین هی سبد رو نیم دور میچرخوند تا بانور وانعکاس وباقی ماجرا سرگرم بشه...که نمی دونیم شیطون گولش زد که چی!!سبد رو گذاشت رو فرش و چهاردست پا:شروع کرد به حول یا سُراندن سبد روی حصیر...(چه لیزی هم میخوره).چی میشه که ازاون هشتی رد میشه؛خدا عالمه!

.....

......

 با همون سبد ؛ از هشتی رد میشه -منتهی سبد رو ول نمی کنه ، محکم گرفته بودتش...

 لابد هین(سقوط آزاد)... طی کردن ارتفاع شش متری با اون سرعت غیرمجاز- ازسوراخ های لوزی لوزی باد میومد؛اینم دوباره چشاشو فشرده بوده و دهن شو بازکرده ؛هوا بلعیده!! 

زنبورها چطوری توی گلها کله ملق میشن!؟این نوه نه ماهه همون طوری تو سبد فرود اومد؛ حالا زنبوره اگه با اون سرعت جت فانتومی کله ملق بشه؛چیزی از اون گله طفل معصومی باقی نمی مونه؛منتهی این سبد یه ترک کوچولو برداشته بوده!خودبچه هه ؛وقتی خودشو تو حیاط مابین مرغ وخروس ها دید...شُکِ شده بود... شروع می کنه به ؛گریه کردن -منتهی توام با خنده...(گلاب به رو تون ازبلع هوای زیادی..هم)

والدینش ومابقی حاضرین...فکر کردن مغزش عیب کرده؛(خدا عالمه شایدم کرده) بردنش ؛بیمارستان  چکاپ کامل واسش انجام دادنو...که دکترها گفتن؛ شما جدی میگن!؟این ازارتفاع شش متری افتاده!؟این که ازمنو شما سالم تره که!!

√جالبه!!والدینش بعد خروج بیمارستان ؛میبرنش آتلیه؛ تا چند عکس داشته باشن :|


زیبایى اى درخت!....

 "گلو خشک شده"؛ به آن معناست که درختی بر اثر سرما و خشک سالی ،…… تنه ی نازنینش چروکیده و چاک چاک خورده و زخیم  شودو ...شاخه های جوانش خشک و تردُشکننده شوند...

وقتی گلوی آدم خشک بشه...لب های آدم تَرَک بر میداره...مثل لب های روزه داران ...مثل لب های شیرخواری که...

اما خشک سرما خیلی شکنجه گراست...

 که وقتی باشدت سوز و گز گز سرمای جان سوزش....خودش را محکم به لب لوچه میکوبد...لب ها ترک خوده.. سپس ها ز ترکها خون جاری ..که انگاری سوزپفیوز با پشت دستش؛محکم خابونده به توک مچه و....خونی مالی اش نموده...

خلاصه اینکه؛ دردا که بپختیم در این سوز نهانی/وان را خبر از آتش ما نیست که خام است...


*یک پست آرشیوی بجهت یادآوری گلوخشک شده.خس خس گلوی خشک .یعنی همان بلایی که بر سر لب ها...

توک مچه=لب لوچه.

این اصطلاح (گلوخشک شده)رو مابرای شیرخوارها بکارمیبریم.که وقتی مامانش توی برنجزارمشغول نشاء-وجین-دروی محصول است...میگن؛بوشو اونه مارجان دوخان=برو مامانشو صدا بزن.زاک گلوخشک بسته=گلوی بچه خشک شده.


ادامه مطلب ...

گیله زن ها!

....

از پل که گذشتیم ؛سخن دوست خوش تراست...(منظورم اون پله چند پست پیشین هست) 

پدر کشاورزنیست!(شغل دوم شان کشاورزیست)طبیعتا جزء پوران به امید گنج هم ؛نیست نبود ونخواهد بود؛....چه خوب خواند "همای" 

او خواند که؛

خدا در روستای ماست 

خدا در روستای ما کشاورز است 

خدا را دیده ام با کارگرها مهرمی کاشت 

ایمان را درو می کرد

خدا روی چمن ها می دمید و می دوید از روی شالیزارها 

بله میگفتیم؛آن کارگرهای روزمزد عزیزتراز جان جزء همان خانم های روستایی هستند که؛انسان شناس آن هم جزء انسان شناسان متخصص ایران که بیش از سه دهه به تحقیق درباره جامعه و فرهنگ ایران به خصوص منطقه فرهنگی گیلان پرداخته؛ولیکن  دکترای خود را از دانشگاه "پرووانس" با پایان نامه ای در باره گیلان دریافت نموده ونکته قابل توجه ایشان در مورد پژوهشهای گیلان که متذکر شده اند چونین است که؛

تمام فنون کاربردی مردم گیلان رابطه ای دقیق با روحیات و فرهنگ آنها دارد.نوع خانه ها ،معماری های سنتی ،آشپزی ،تقسیم کارو....در گیلان به خوبی روحیات مردم را نمایش میدهد.درتمام دنیاکارهای زنان روستایی معمولا با دست ، بدون ابزاری ساده وابتدایی انجام شده...ولی در گیلان در چند مورد خاص میبینیم زنان از ابزارهای پیچیده و مشکل استفاده میکنن که باید اصولا مورد استفاده مردان باشد.حال آنکه همین زنان همزمان کارهای خاص زنانه را درکنار این مشاغل به نحو احس انجام میدهند..علتش روحیه و فرهنگ این منطقه است که درآن مقام زن نسبت به سایر نقاط خاور میانه بالاتراست...

لازم به ذکر است ؛پروفسور کریستیان برومبرژه -گیلان شناس فرانسوی همواره از سر عشق به گیلان ،گیلان را "میهن دوم " خود خطاب می کند-وعنوان نمودن که"گیله مردفرانسوی" هستم.(ایشان را درویکی پدیا دنبال کنید)

بله میگفتیم؛ ایشان ؛مسلط به گویش گیلکی هم هستند..باکی نیست متهم به بیگانه پرستی...بشویم ؛که هرچه هست که هرچه نیست مان ازآن آشنای  ننالیده هست و بس!!...ولو این که ما تحصیل کرده و...کم نداشتیم.یکیش (هوشنگ پورکریم تحصیل کرده سوربن؛ایشان را هم در ویکی پدیا دنبال کنید ) 

بگذریم. 

بله چاوشی قشنگ خوانده ؛ازتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران...

خب!!مثل این که خیلی از آن خانم ها و..دور شدیم.

آنان جهت وجین شالی ها آمدن؛همان علف های هرز که مخل نفس گشیدن آن بوته های سبز می شود..ولاکن رنجورشان می نماید...

البته مقدار زمین آنقدرها نیست که نیاز به کارگرو...داشته باشد؛وقتی تماس میگیرند که؛ممدآقا ما هم بیایم!؟ممدآقا روی نه گفتن ندارد ولیکن تشریف می آورن...بعد موقع گرفتن شماره؛حواسشان بود که؛ازاین جهت با زن ممدآقا هم تماس میگیرن؛که ممدآقا خانم!منو همساده ام داریم میایم! القصه زن ممد آقا خیلی خوب بلد است نه بگوید...اما ؛ پاسخش آری ست...

خدا در روستای ماست 

خدا در روستای ما کشاورزاست

√ ما خاطره ای از کدخا و خان و ارباب رعیت...نداریم.وچون ندیدم و...نمی توانیم بگوییم که؛ برادری بین خداو...واین قهروشاکی بودن ز کدخدا...باقی ماجراو...

از پدربزرگهای کشاورز مان هم پرسیدیم ؛نظرشان منفورنبود؛اما دیگرمردمان- چرا!! بشدت شاکی!!

بهرجهت ما که ندیدیم.راست دروغ -پای خودشان ؛چون فرزند همین ارباب همساده دیواربه دیوار -شالیزارو.،،ایضا نوه ها همبازیهای مان،...هرچه دیدیم  مهرو محبت ودوستی...بود و هست و خواهد بود.

القصه؛فرض بفرمایید زمینی باچهار نفر تا ساعت هفت و نیم عصر وجینش ب اتمام می رسد...با هفت کارگر چه ساعتی!؟هشت تا!؟ازاین جهت است که؛ازدید بعضی های حساب کتاب درست و...باهم جور در نمیاد..اما موقع برداشت محصول ؛کوپه ها و دسته های درو شده و خرمن و برنج صافی ؛عجیب است که برسی ها و فایل اکسل ،ستوانسیون محاصبات...بیش از آنچه که باید بوده است؛ که هی بگرد ببین که چه؟؟؟

که باز ندا می آید؛ ازهمان دست فرستادی ازآن دگر گرفتی ست جانه پسر جان!!

خدا ازآبشارکوه های روستا جاریست 

خدا در روستای ما کشاورز است

خدا در روستای ماست...

.....

+ ( تصویر پیش رو؛ریحان وحشی "عطروبوش با ریحونِ -سفید و سیاه -سبزی خوردن فرق داره")

 √ مردشریف همراه  "همای " میخونه؛ریحانه ریحانای...

تصویر پیش رو؛حیاط یکی از منازل مربوط به جلگه ی مرکزی رشت؛در موزه میراث روستایی گیلان است.

باکسب اجازه از آن خانم ؛که مشغول تهیه ی یک نوع نان برنجی مربوط به مردمان شفت و فومن است ؛ثبت تصویرنمودیم.

موزه میراث روستایی در ویکی پدیا دنبال کنید.

اگر نامی از گیله مرد فرانسوی نبود؛ متعجب نشوید و پرتقال فروش هم سرجایش هست!!

آب چاله های ذهنی +گذافه گویی های همینجوری ام:|

....

 سنایی؛

در دشت وباغ چیست پس از یاسمین / گردونِ پُرستاره و  دریای پر شراره 

.....


+تو ذهن تون نیم کیلو سبزی خوردن پاک نکرده روتصور بفرمایید؛

بعد شروع کنید به پاک کردنش...

بعدترش؛ به ظرفی نگاه کنید که؛سرشاخه های منتخب سبزی رو جدا کردین...

دوست دارین ؟جای سبزی خوردن  عوض میشه !!مثلا  نیم ساعت گفتگو یا گوش سپردن با هرکه دلتان خواست!منتهی ظرفه باید باشه...

√بعضی ها هرکاری بکنن؛غیرممکنه کلامشون دور ریز داشته باشه.منتهی عمدا -مخصوصا یه دور ریز هایی اون گوشه کنارهایا کنارگوشه ها جاسازدارن....

همون لحظه میشه مچ شونو گرفت؛به عبارتی فازخوبی داره!بزنی به برجک؛  البته با" احترام" ویقینا از سر مهرو دوستی...

منتهی ؛ بمونه سر فرست مناسب تر"بااحترام بیشترتر و...باقی ماجرا" به عبارتی با یک تیر دونشان زدونو....بازم باقی ماجرا دار تر!!

√اوه؟اینجوریه!؟

√√هرچیزی که با ادب واحترام باشه ؛قابل هضمه.اونوقته که ؛گوشت میشه ومیچسبه به طرف.منتطقی تر هم، فکر بکنیم ؛گل بدون خاراصلا وابدا مزه نداره!! یعنی این که ؛به مضرات گوشت هم ببایستی اندیشید!!مثله روشنانی وگرمای آتش وفواید  دیگرش +خانمانسوز بودنش؛ ومضرات دیگر ترش!!

یه مثلی هست که میگن؛ما اول گوش رو دوست داریم بعد گوشواره اش را 

√√√شخصی که خودمختاره؛یا ذهنی که خودمختاره ؛هیچ وقت هیچ کسی نمی تونه؛ حرفی سخنی کلامی رو براش 

 "پر رنگ " کنه. الا خودش بخواد.

مثلا دنیا دنیا براش  از مضرات دوستی با اون شخص بگو!!یا ازفواید دوستی؛یک گوش درو گوش دگر...

آفتاب ارچه روشن است او را/پاره ای ابر ناپدیدکند

حالا همین پاره ابر مذکور؛اگه نیادو آفتاب رو نپوشونه؛خانم های شالیکار وسط مزارع ؛هنگامی که بوته های جوانه برنج کاشت میکنن تا بیکران سبز بوجود آورن....؛ازسرمهر چترابرین ناپید می کند خورشید تابان را...

√بگریدن ببینین میون سبزی ها سبزی ای با ریشه نبود؟؟اگه بود بزارینش تولیوان آب تا ریشه تر بدواند!البته ذهن هم آب چاله های جالبی داره |:




شیر مستی کز صفت بیرون بود از بسیط مرغزار افزون بود!

......

......

 ای دریغا ای دریغا ای دریغ 

کنچنان ماهی نهان شد زیر میغ 

چون زنم دم کاتش دل تیز شد 

شیر هجر آهسته و خون ریز شد

آنک او هشیار خود تندست و مست 

چون بود چون او قدح گیرد به دست 



+نهج البلاغه ؛حکمت گمشده مؤمن است.پس آن را فرا گیر هر چند از منافقان باشد.


√چو دانی که مقصود گوینده چیست 

مبین ای برادر که گوینده کیست

نباید براین قدر گوهر شکست

که از دست بی قدری افتد به دست

کی افتاد در اعجاز قرآن شکی 

وگر خواندنش بی خرد کودکی

.

+احسنت به شما که گفتید؛هرکسی مختارکارای خودشه

اقاقیای سیاه!

...


اقاقیا ی سیاه 

راسته؛ باقلا سانان 

تیره ؛باقلاییان

تبار؛اقاقیان

بومی شمال آمریکا ومکزیک -و حدود 20گونه می باشد

درختی سریع الرشد و خزان پذیر ،با تاج گسترد و برگچه های بیضوی ؛به رنگ سبز -نزدیک به آبی.

گلهای سپید مایل به کرمی آن خوشه ای و معطرین آن در اوسط بهار و اوایل تابستان ظاهر می شود ؛گلهای اقاقیا دارای شهدهای فراوانی ببوده ولیکن زنبور عسل بسان ما علاقه ی فراوانی به آن دارد.

علاوه بر عسل دهندگی فراوان این گل؛آرام بخش -توان زا-ملین و صفرابر بودگی اش؛ برطرف کننده سردرد و سرگیجه-باعث طول عمر-حفظ فشارخون-مقابله با آرتریت والتهاب-مانع بروز سرطان-تقویت کننده بینایی-کاهش دهنده وزن-برای سلامتی قلب-تقویت کننده سیستم دفاعی بدن-استحکام استخان ها-به تاخیرانداختن روند پیری-مانع تهوع صبحگاهی...وخیلی چیزهای خوب دیگر...

√ یک خوشه گل اقاقیا+یک تیغه پرتقال؛اول پوسته ی سبز تیغ پرتقال را به اندازه ی یک بند انگشت جدا نموده؛چرا جدا؟خب!!باآن پوسته ی چرمینه سبزرنگه زببایش؛نمیشود قطره های کوچولو موچولوی شهدی تناول نمود که!! لیز میخورد و همش میریزد:( 

.....

 تا یادم نرفته بگویم که؛اصولا پل ها چیزهای عجیج ومجیدی هستند B-)

بله میگفتیم؛چوب اقاقیا بسیار بسیار بادوامه درمی پوسد است!!ولیکن به همین جهت اهمیت فراوانی در گذشته های مان -برای خانواده های روستایی بداشته است. (جهت ساخت وساز منازل وانبارشالی های درو شده وطویله...)

√این پل سالهاست که عابران  را ازسویی به سوی دیگر می برد.مسیری پر از اقاقیا را تصوربفرمایید؛فضای عجیج مجیدی ایضا...

√البته بدلیل مهاجرت و باقی ماجرا ها...اکنون عابران انگشت شماری بیش به خود نمی بیند T_T

یک زمانهایی چه تارف ها؛چه تارف های گذشتنی  به خود دیده استT_T

چه بچه هایی که شاتالاپان به جوی دیده است!!(مثله چوپان؛)

وچه ترسیدن هایی از گذشتن ورفتن؛زگذشته بجا ماند(گفتیم "گذشته" بد نیست یادی از گذشته جناب "فرهادی" ایضا آقای مصفا و برنیس بژوی عجیج ومجیدی بنماییم B-)

و چه دارم که بگویم!؟

جزاین که زمزمه گونه یکی از اشعار سید علی صالحی باشم و بگویم؛

دراین بادیه ،درد....

سکوت ،هراس وتنهایی تو ازمن 

حضور ،حیات و حوصله من از تو...

+ما بهش میگیم؛گولِ چوب؛گمونم بخاطر معطربودن چوب اقاقیا که عطرو بویی بگ گرند وار از گلها رو داره ؛قدیمی اسم شو گذاشتن "گُل چوب" B-) 

√گاهی پیش میومدما ازسویی  دوان دوان برسیم به پل -مردشریف وچوپان از سوی دیگر...بعداز مسخره بازی های گذشتن...شایدم گاهی تارف های نمادین که؛ارواح ملایعقوب شما بفرمایید؛مام که تارف مارفی نیستیم به ثانیه گذشتن و...دادوفغان آن دو ؛که چه!؟شاکی گون میگفتن؛ما تارف کرده بودیم!!

زاکان ؟ شیمی توانه تارفی باید تقویت ببه :|

که همین هاگیروگیرها بود ؛مردشریف عینهو آب نطلبیده ؛تنی به آب زدن (آیکن خنده های هشت سالگی)


21- آذر!

....

                                                

                                                

آذر 51-ابراهیم درآتش.

احمد شاملو؛

می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم

خیال گون 

در نسیمی کوتاه 

که به تردید می گذرد

خواب اقاقیاها را بمیرم.

می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.

در باغچه های تابستان

خیس وگرم

به نخستین ساعات عصر

نفس اطلسی ها را پرواز گیرم.

حتا اگر 

زنبق کبود

 کارد

برسینه ام گل دهد-

می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم

در آخرین فرصت گل،

وعبور سنگین اطلسی ها باشم 

برتالار ارسی

به ساعت هفت عصر 

.....

....

شهربارونی...

....

لنگستون هیوز؛

با بارش باران نقره وار

حیاتی تازه پدید آرد دگر بار

سبزه  سرسبز  سر بر زندوُ

گل ها سر بردارند.

بر سرتاسر صحرا

شگفتی دامن گسترد،

شگفتی حیات

با بارش  باران نقره وار

پروانه ها برمی افرازند

بال های ابریشمین را 

به فراچنگ آوردن ها بانگ رنگین کمان ،

و درختان باز می زایند برگچه هایی تازه 

به سر دادن نغمه یی شادمانه 

زیر گنبد آسمان ،

هم بدان سان که در گذر

نغمه سرما می دهند

....

با بارش باران نقره وار

به هنگامی که تازه است 

حیات و

بهار...

....

+پنج.شنبه برف وبارون داشتیم. الحمدالله دیروز وامروز ؛آسمان ولایت - آبیه آرام روشن است ولیکن چه زیبا اخوان ثالث بسرودن که ؛هیچ بهارو پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد...

√ازتصور طوفان وآسیاب آرام..؛پناه میبریم به خود "خداوندکریم" وشاکریم ازطوفان پیش روی.

آفتاب معرف!

                                                                                                                                                                                            

                             

پرفسور سید محسن فاطمی ؛

در اصول کافی ،

روایتی است به این مضمون که ؛خود عقل به این مسئله مى رسد که همه چیز را با عقل نمی توان پاسخ داد. یعنی خود عقل به کاستی عقل اعتراف میکند.در قرآن، خداوند می فرماید؛<< و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا >>

دل گرچه دراین بادیه بسیارشتافت/یک موی ندانست ولی موی شکافت /گرچه زدلم هزارخورشید بتافت/آخربه کمال ذره ای راه نیافت

در قرآن 44بار دعوت به تعقل شده است.

حضرت امیر(ع) می فرماید؛مامن حرکه الا وانت فیها محتاج الی المعرفه :هیچ حرکتی نیست مگر انسان در انجامش نیازمند شناخت است،

وقتی این را نگاه میکنیم و در کنارش << ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفؤ اد کل اولئک کان عنه مسئولا >>   باشد و آن چیزی را که بر آن آگاهی نداریم به زبان نیاوریم چون چشم و گوش و دل مسئول هستند.

وقتی فرد آگاهانه ازاین حوزه ها برخوردار باشد متوجه می شود "دین" در مباحث انسانی وانسان شنایی بسیار بسیار ظفر مندانه جلو می رود...

+دکتر سید محسن فاطمی را در ویکی پدیا دنبال کنید.

√کلامشان نافذ است. 

...؟ ؛عقل با عقل دگر دوتا شود ولیکن  نور افزون گشت و ره پیداشود

√راه تان همواره نور افزون و نمایان بادا...



زنجبیل!

....

.....چهارعدد به متوسط-چهارلیوانو نصفی شکر و هشت ونیم ساعت زمان!

.....مربای بِه عجیج مجیدى حاضر شد.

.اینو از سیما خانم یاد گرفتیم؛ایشون بهش میگه "کولبا" ؛آرد و خمیرمایع ونمک وکشمش و روغن و زرچوبه +شیروکشمش(من دلم خواست؛زنجبیل هم داشته باشه بعد با عسله آویشن قرمز مصرف بشه ؛)

...چای املش ؛ 6دقیقه ،دم کشیده ای B-)

.گاهی کدو با لبو فازخوبی داره؛تاکید میکنم "گاهی"

.هنوز خسته ی یک روز نسبتا؛ پرمشغله ای- رو به اتمام نرسونده بودم که؛چوپان تماس گرفت؛مش فری (صیاد وسماک باشی ) پیام فرستاده ؛رفتم سپیدرود هشتا ماهی سفید گرفتم،ازمیون شون یکی سفارش شما بود...


دست هر دوتا شون درد نکنه ؛بیسته بیست بود.

_________

√+زنجفیل ؛

اشتها آور -انرژی دهنده -تقویت کننده کبد و همچنین برای حافظه مؤثراست.

-سرشاراز ترکیبات ضد التهابی است که برای مقابله با سرطان های مختلف و کاهش درد مفاصل مفید است.

~افرادی که به فشارخون بالا مبتلا هستند ،در خوردن زنجبیل محتاط تر باشند.


گلپر!

....

...

....

....

....پرتقال با اندکی نمک  "اما" گلپر فران 


گلپر؛

گیاهی است گلدار که بومی ایران بوده و در نواحی مرطوب کوهستانی و اطراف آن می روید.طبع گلپر گرم وخشک است.

خواص؛اشتها آور -تسکین دهنده -تب بر - ضد تشنج -ضد عفونی کننده -عرق آور و تقویت کننده ی حافظه می باشد.

ضماد؛گلپر و روغن زیتون در رفع سیاهی دور چشم مؤثر است.

√افرادی که مبتلا به بیماری های ریوی  هستند+زنان باردار؛در خوردن گلپر احتیاط کنند. (قابل توجه بهارجون)

+زغال اخته+آلوچه+آلبالو؛پخته شده -خنک شده؛گلپرپاچیده شده :|

فسنجان-گلپر پاچیده شده|:

اناروآب انار؛فراوان گلپری:|

پرتقاله فراوان گلپری :|

عجیج مجیدی ببوده اند.

√سال قبل ازارتفاعات ماسال و همان حوالی ها؛گلپر گرفتیم.(بیست) سال قبل ترش؛مامان جان طالقون رفته بودن؛گلپر گرفتن(بیست) خودمون پاکش کردیم ؛ریختیم توی مولینکس (فضای گلپری ومعلق).

هرکی دل دارد آیینه کند آن دل را...

....

....

....

مولانا؛

چون ترا گرم کند 

شعشهای خورشید 

فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری 

ور سلامی 

شنوی از دو لب یوسف مصر 

شکراندر شکراندر شکری 

همه مخمور شدستیم بگو ساقی را 

تا بکی صرف دهد باده مشتاقی را 


آقای برادرزاده مان!

...,.

....با احترام فراوان به تمامی آموزگاران زحمت کش

ایشان که معرف حضورتان هست!!نیست!؟آقای برادرزاده مان است؛پسرجانه مرد شریف؛دو دندان جلویی اش  را موش خورده ؛چرا!؟چونکه  اول دبستانی ببوده است! ایشان جزء آن دسته از بچه هایی ست که؛ما بسی دوست شان میداریم-نه این که بچه ی مردشریف است.نع. بخاطر بامزه بودنش -پر سوالیه بودنش -کنج کاوی های جسورانه اش-حرفهای گنده تراز دهنش-وایضا چاخان های گاه وبی گاهش.  وخیلی چیز های خوب دیگر!:)

القصه ؛ایشان معتقدند که؛مدرسه جای مزخرفیست!! همش درس و مشق همش بکن نکن-صبح های زود بیدارشدن-صف مزخرف تر ایستادن !!از همه بد تر!!آن توحالت های گند زده اش؛ من همش تو کلاس شیکمم درد میگیره؛میگم خانم اجازه!؟میگه؛زهر مار اجازه!تازه مگه ازبیرون نیومدی!؟رفته بودم هوا بخورم!؟نع.رفته بودم توحالت موقع بلگشتن یه گنجشک دیدم لبه ی آب خوری ؛ یکم سلامیک آبخوریه پریده -یه چالکه درست شده!خنده میکنی!؟میگم.چالکه درست شده!!

(مسلسل وار همه ی اینان را با چشم غره های فراوان  توصیف می نمایند...) هرکسی هم جای مابود ؛یقینا میخندید.

چندی پیش آموزگارشان ؛مامانش را فراخون نمود که؛ پسرتان مدام دس به آب میرود!شما زین پس  در قمقمه اش فقط یک استکان آب بریخته نمایید...از نظر درسی فرزند تان اوکی هست؛منتهی  تحرک و آیندو روند و...باقی ماجرایش بسی رو اعصاب مان است.

بله میگفتیم؛ اخیرا (بخاطر شیطنتهایش زیاد مزاحم اوقات آقاجان مان نمی شود؛) ایشان منزل آقاجان مان آمدن و فندک و آتیش بازی و....که آقاجان فریاد و فغان ؛بابا یکم حواستون بیشتر پی این بچه باشه ؛دی ؛وگرنه خونه و انباری و لونه ی مرغ وخروس و...ب آتش می کشه !!(اینارو گیلکی رشتی گفتند)

مرد شریف با عذرخواهی زآقاجان مان ؛ رفت پی پسرش ؛که با کپه ی آتشو پیت نفت و...

پسر چون پدر بالای سر بدید :بگفتا که؛زنگ بزنیم آتش نشانها بیایند!؟؟

نمی دانیم  ؛اگر کسی در آن لحظه ،فیگور و طرز تکلمش را می دید ؛چه واکنشی داشت (آیکن از اون ابرهای بالای سر) مرد شریف هرچقدر سعی نمود بسی ؛فیگورغضب ناکش منهدم شد اساسی ؛یعنی بغض خنده اش منهدم شد...

 ازاین جهت مابقی هم بخندستن و...در واپسین ساعات برگشت به شهر حضارر هر یک تجویزی و... جهت سکون این بچه!

که ؛

مبحث رفت سمت درس و مشق و آموزش و اجتماعی و...سپس مبحث رفت همان طرف های دور آشنا...که خاطر مان نیست؟!؛ کدام شان گفت؛ 

درس ادیب گر بود زمزمه ی محبتی /جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را*

حالا ادیب و معلمش فرقی نداره!! داره!؟

که آقای برادر زاده گفت ؛ اینی که خوندیعنی چی!؟

یعنی دستور اومده ؛ از این به بعد  پنچ شنبه جمعه؛ مدرسه ها گشوده شوند!!

عجب دستور مزخرفی!!عجب دستور مزخرفی!! من که نمی رم!

عجب اشتباهی کردم!؟سنجش برو!هی چشمو نگه داشتم؛بالا پایین-چپ.چپ. راست.راست.هی سوالهای مزخرف تر جواب دادم!!عجب کاراشتباهی کردم اسممو ثبت نام کردم!

چه واکسنه مزخرفی زدم(اینجا دیگه گریه اش گرفت طفلی؛T_T)

√مشغول گل بازی ست.پرسیدم ؛چی درست کردی!؟گفت ؛پل رو گذر!!اون چاله هم زیر گذر..اون بغل هم عوارضیه!

|:



دریچه ی بسته!

....

گُلپر و پونه 

فقط همین و هوایی خوش ،

خندیدن قشنگ و 

احوال خوبِ وقتِ شما بخیر!

+سید على صالحى =زندگی کن /شازده کوچولو /دنیا همین طوری نمی ماند...

√فروغ گفته ؛گل باقلا اعصاب کبودش را در سُکرِ نسیم می سپارد و....:بهش بگید نسپارد؛ اعصاب مان کبود تراست...ولاکن می خواهیم خواب اقاقیها را بمیریم...


آشیانه ها...

....

....

بار دگر اگر بر درختی نظر کنم 

یا از میان بیشه و باغی گذر کنم 

چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست 

چشمم به برگ نیست 

چشمم به دستهای پر شاخسارنیست 

این بار چشم من به سوی آشیانه هاست 

آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی 

و ندر هجوم سخت ترین تند باد هاست 

آماجگاه تیر تگرگ و 

پروازگاه خوشدلی و خانه بلاست 

چشمم به لانه هاست 

ای جوجگان از دل تو فان بر آمده 

چشمم پی شماست ....


*سیاوش کسرائى *

ماجراییست که درحافظه ی دنیا نیست*...

....

.....نزدیک به دو دهه باب شده روی شلتوک ها رو نایلن میکشن...

.....قبلانها شلتوک هارو می پاچیدن تو خزانه ها؛بعد کلاغ ها و زاغ ها گنجشککان ودیگر پرندگان...درحال پرواز ؛یهو ازاون بالا بستر طلایی تماشا میکردن و...شیرجه وسط خزانه.

این جهت ؛اکثر توم بجیارها که همان خزانه های شلتوک ببوده اند؛مترسک داشتن.

که شامال حال توم بیجارآقاجان مان میشد...

چه مترسکی!

آقا!

کت وشلوارپوش؛هوم!

هرسال خان عمو جهت عید دیدنی از پایتخت که می آمدن ؛متذکر میشدن؛زن داداش!؟یادم بنداز ازتو ساک یه دست لباس واسه مترسک آوردم!!

خان عمو!؟برم ساک تونو بیارم!؟برو!

هوم!...

بلوز شیری رنگ +کت شلوارقهوه ای؛چه عطر بویی!!لباساتون بوی طیران میکنن...غش غش میخندین :)

طیران نه ؛طهران!خب حالا.دوباره غش غش میخندین :)

سرتوم بیجارآدم دستش یخ میکرد؛اردی بهشت وبادهای بازیگوشش...

اجی میپرسید؛داری چیکاری میکنی!؟دارم دستامو گرم میکنم؛می دسه گرم تاودان درم..پفی میزدن زیرخنده.

چقدر کیف داشت ؛سنگ بپرانی به کلاچ وکشکرتها...که چه بشود؟که اینقدر رو شونه های طفلی کارخرابی نکنن...

چرا باور بعضی چیزا برای بعضی ها سخته!؟چرا باورنمی کردن؟!تبسم های شکرینش باعث قهقهه های ماجان بود!؟


      

+تصویر رو چوپان فرستاده؛ازکجاآوردو...ندانم.فقط میدونم ازسر حسد ورزی فرستاده؛واذیت کردنم(دارم براش)-به دادایِ منم حسودى میکرد. یه روز باهم دس به یقه شدن که دادای من؛محکم خابوند بیخ گوش چوپان و گفت؛عبدی!!

دوتا شصت ثانیه ؛چوپان خیره شد بهش؛هیچ نگفت.هنگیده بود طفلی:-P

زعفرانی_مهران مدیری)*

+ گیلک هستم ولی متاسفانه نشاء شالی بلد نیستم. یعنی نزاشتن که بلد شم. یعنی وقتی شالی کاری شروع میشه ؛سموم کاربردی مزارع...،باعث قاطی پاتی شدن آنزیم هام میشه. خاستم بگم؛موقع ثبت تصاویر بهاره ؛روسری نخی میشه ماسکم ؛دوشابم دم دستم...تا ارتحال نکنم:-P

شاید حذفیده شود

....

....جعفری -تره -شنبلیله -یک بوته گشنیز؛ جهت طبخ قرمه 

....ساتوریش کردم و تو تابه ی مس ی چونش نمودیم ؛

.....

√شال وکلاه زماهو چارقد ز شمس قرض گرفتیم ؛جهت خرید تربچه نقلی....به مغازه آسید سبزی فروش   رفتیم ؛

همیشه برایمان سوال بود که؛  آسید چون است که ؛"  ! ، ؟ ؛ : / ()" <->در  گفتار شان با مشتری همه ی  علائم و نشانه ها ى نگارشی را رعایت می نمایند!؟ یعنی دقیقا گیومه -علامت تعجب قلاب و کروشه نشانه تکرار پیکان خط تاب دار ابرو خط مایل ممیز نقطه ویرگول دو نقطه حتی سه نقطه!!!..همش در کلام شان قابل شهود است! و مدام بالای سر آدمی از آن ابرهایی با نشانه های درست و بجا پدیدار میشود

القصه در این چندسالی که از ایشان خرید می نماییم ؛همش این سوال در مخیله ی مان شلنگ تخته گون بود که ؛زچه این گونه کلامی دارن!؟واین کلام با شغل شریف شان چه ارتباطی دارد!؟ دروغ چرا؟!درذهن مان همش بسان سریال ها و پ ل ی س های مخفی که ؛یا لبو فروش بودن یا سوپری یا میوه فروش یا وانتی...

در همین افکار تکراری مخیله مان بودیم که ؛

یه خانومی  با آسید بحث میکنه ؛ایشون هم ناراحت میشن...بعد که خانم میرن ؛رو میکنن به یه خانم دیگه میگن؛این همه مدت تو د ا ن ش گ اه درس خوندیم فوق لیسانس  گرفتیم..این شد کار مون!!!

یه چیزی اون خانم گفت دوباره ایشون پاسخ دادن و...خلاصه حرف شون رفت سمته ؛ا خ ت لاص و رفتن به بلادستان...

اکثریت نظرم با آسید بود؛فقط این که همه رو با هم جمع ببندیم  درست نبود ؛ گفتم؛همه ی اونهایی که رفتن ا خ تلاص گر نبودن! همه رو باهم جمع نبندین!! خیلی ها شون از دانستنه زیادی رفتن اونایی که هم موندن می دونن منتهی اون طرف؛ احساساتی ها نمی تونن دووم بیارن!!

لام تا کام هیچی نگفتن...قیمت سبزی رو گوشه ی ترازو گذاشتم. تشکر کردم...اومدم خونه!!

دیگه ایام نوروز شد پشت بندش عروسی داداش کوچیه و....

دوماه بعد که رفتم ؛گفتند؛درخدمت شما هستم ؛گفتم ؛لطف میکنید؛شاهی و پیازچه وتربچه بیشترباشه؛تره گشنیز جعفری مرزه تلخون ریحون شاخه شاخه.

گفتن ؛چشم. 

در حین جمع کردن گفتن؛حقیقتش من همه ی کارام ردیف بود که برم...لحظه ی آخر ؛دیدم نه. کار من نیست!!باید مادرم کنارم باشه.. خودم ازشون نگهداری میکنم؛یعنی بیشتر خانومم زحمت شونو میکشه...سه واحدیم مامانم طبقه اول ما دوم برادرمم طبقه ی سوم...

+به ظاهر علفه میونه سبزی هست!!اما گل فراموشم نکن هرگز هستش ؛منتهی رنگش بنفش یاسیه 

√پیش اومده دلتون بخواد سوال بپرسین ؛بعد تو دلتون بگید نه!!و نپرسین!؟اونم چندین بار سوالو بیارین توک زبون تون دوباره بگین.نع. ونپرسین...که دفعه آخر با خودتون و سواله تو هاگیر و واگیر باشن و بغل دستی ادل اون سوالو بپرسه....بعد شنیدن پاسخ ؛و حدس هایی که زده بودین! بگین ؛رضا رضا رضا!!رضام بگه ؛نه بابا!!!


عجیجی ومجیدی ها *

.....

 چند شبانه روزی هست که؛احوامان را نکو نمودن؛ترکیب عطرشون عالیه:-*

بیرون ؛بادوبارونه؛یعنی پنج ونیم که بیدارشدم ؛سروصداشون میومد_سازِدلانه میباره و مى وزه...شیر برنج ها مونم هیچ وقت وا رفته نمیشن:|

....

....اینا جزء اون دسته از عجیج مجیدی های ؛خوشحال نمودنمان است :-P /اسفندماه 94-یکی شون کرم خورده بود!

 دلم نیومد تو سطل زباله بره؛ازین جهت ؛با چوب بستنی یه چاله ی نیمه عمیق تو گلدون حفاری کردم و....

بعد یه مدت ؛همه ی دونه ها سبز شد...بعد کم کم زرد شدن....ونهایتا ایشون انشالله که موندنی میشن :-*

عنوان *؛عزیزهای بزرگوار...منظورمه.مثله برگه های زردآلو که خیلی برام عجیحی ومجیدی هستن :-P

شبدر قرمز!

....

....

شبدر قرمز؛

نام یکی از گونه های سرده شبدر است.

این گیاه دریای املاح معدنی مانند؛سلیس ،آهن ،فسفر ،گوگرد ،روی،مس، پتاسیم،منیزیم ،منگنز،نیکل و کوبالت می باشد.

√شبدر قرمز گل ملی کشور دانمارک است.

+ به نظرم بنفشه ها!!قرمز نیست|:

س-ر ؛بازی

...

...برام تعریف کرده بود؛نزدیگ پ ادگانشون ؛یه تعمیرگاهی بود که....،!عکسو براش فرستادم ؛)

...برام این عکسو فرستاد :)؛پیشیه محل کارشونه!!

خانومش تماس گرفت؛که چی!؟آبجی اون کیه!؟گفتم ؛کی کیه!؟میگه اون که بابونه بدسته!؟گفتم؛ایته بنده ی خدا!!اذیت نکن آبجی!!اون کیه!؟گفتم ؛آخه من چه دانم اون کیه!؟میگه ؛پس به چه منظور عکسو فرستادی!؟گفتم؛چطور زنی هستی خاطرات سربازی شوهرت یادت نیست!؟خوب نگاه کن!میگه؛آخه سربازی چه ربطی به این عکسه داره!؟اذیت نکن آبجی!؟منو اذیت!؟ اصن هیچ. خنده ام میگیره ،بعد میگم ؛بابا جان من؛ نزدیکای پ ادگانی که مردشریف خدمت کرد؛یه تعمیرگاهی بود ؛مخصوص این مدل ماشین-فک کن از خیابون سعدی خودمون یکی ماشین شو بار جرثقیل کنه ؛ببره پایتخت تعمیرگاه...

عوضه پرسش های بیخود وبی جهت اون این وقت شب ؛ازمردخاخورت؛برو مابقی رو از خودش بپرس!فردا روز اگه دوس داشتی بیا برام تعریف کن ؛خاطرم جمع باشه چیزی رو جا ننداخته باشه!! درضمن زیادم سوال پیچش نکنی ها؛طفلی کله ی سحر باید 50کیلومتر رو طی کنه ؛برسه محل کارش!!

الو!؟ بله آبجی!؟ساکت شدی فکر کردم قطع کردی! بعد بنداومدن خنده هامون؛هروقت باهاتون کله گب میزنم حالم خوش میشه!باورکنین جدی میگم.خب!شبت بخیر باشه قربانت بوس بوس. شب شما هم بخیر.

√بابونه بدست!؟

+چند سال پیش ؛خواهر زاده آقاجان داشتن خاطره تعریف میکردن؛از اون دس خاطراتی بود جالب ؛اما تکراری...به نیمه های خاطره رسیدن ؛هرچقدر تجزیه تحلیل نمودیم!!!دیدیم یه جای کارمی لنگه؛ازاین جهت خودمان همراه بازرس پلنگ صورتی چراغ قوه بدست؛دس به ذهن شدیم - آرشیو خاطره های جناب خواهرزاده آقاجان را وارسی نمودیم که یهو گفتیم؛اینجوری نبود که!؟ اون قسمتی که فلان و بیسار بود!؟ گفتن؛ببخشید حواسم نبود!!

سالن تا انتهای خاطره ایشون ؛منهدم ناک میشد؛چرا!؟چون طی تعریف -مدام میگفتن؛درسته!؟ سرجنبان که می شدیم؛دوباره سالن منهدم میشد:|

√ایشون با خان دایی مون هم سن وسالن.یه خانم خوب و یه دخترگل هم دارن :)

*بازیِ سیا حرف نداره؛)

عطسه های پی درپی

....

....

بیژن الهی؛

مرا باز می آورند 

از بنفشِ عطسه آورِ زنبق ها 

از سنتورهاى جوبارى 

از روح تو که زلزله اى بود 

تا بهمنى عظیم فرو ریزد 

در جاده هاى زمستانىِ سالِ

هزارو سیصدو چند 

از گام های تو 

که درقلب من ندا می داد 

ازچشم گربه ام 

که روز را به شب 

از خط به دایره می برد 

از یک دریچه ی روشن بر فراز سرماها 

تا با کمال احترام 

در نوروز نفس هایم 

شقه کنند.

اون رخت ها که  روى بند پهن شده؛براى اَجى جانِ خودمونه :-*

+بحمدالله که؛ قاضیِ کشیک نیمه شب بیدار هست ؛وگرنه محتسبِ گزافه گو چه میداند ؛من اگر با عقل وامکانمی-همچوشیخان برسردکانمی:|


ما مست گشتیم از صدا*


.....

....

....

....

ازکله ی سحر؛صداش درمخیله ی نثوان ثانِ مان شلنگ تخته گون است. موسیقی پلی نمودیم-تی وی شبکه های مختلف وطنی،!..همزمان باهم.:/

بازخدارو صد هزاربارشکر؛اینگونه خودمختارببوده است.

√*مولانا-ای که چه باده خورده ای  ما مست گشتیم از صدا...

 +غلط غلوت نوشتن را دوثت می داریم.|؛

(...)

....

مابه یهویی میگیم؛ایوارکی.

پس ؛همین الان ایوارکی ؛ آسمانِ رشت جانِ مغمومِ خودمان :)

Avangard *

....

.....دم دمای غروب ؛ با اون حجم رطوبت؛کنارآتیش فازخوبی داره!

بعد گرم شدن و،دلمون خواست ؛خورشید رونماشا بنماییم ؛مگرباآن حصارهای سمت راست وباقی معضلات...

...القصه رفتیم آن وری که حصارندارد:دلمان خواست دُرفک هم ثبت ذهنی همان روز شود:)

بله می گفتیم؛اینجایی که ایستادیم جهت نماشایه خورشید خانم؛اگر بوجه اش چپاول نشده بود الان حاظروآماده بود

چی!؟اوه!؛حواسمان نیست که!!از اطاق فرمان اشاره نمودن که؛دِاگه آماده شده بود!!می تونستی بری وسط اتوبان ب ایستی!؟که چی!؟تماشای خورشیده!؟/خدارو چه دیدی!؟شاید اتوبان رو بند آوردیم!؟شماحرص نخور:|

تصویر فوق جاده فرعی هست که؛میرسه به رشت!!منتهی مه عجیبی دید مونو به یک متر رسونده بود!!

خیلی وقت بود ؛چنین شبه مه آلودی روتجربه نکرده بودیم.

+مامانم خیلی بیشترازمن ؛ترسیده بودن.:(

√*دوئل درآینه.

گندواش+طبق معمول حرف های بی سر وته ما...وباقی ماجراش.

....

.... 

...گندواش=علف گند.

گندواش یا کینگو یا خاراگوش چینی.(ویکی پدیا)

√ساقه ی خشک شده گندواش وایضا آقاطی رو ؛کوتاکانه "ری" طور؛برای تمرین سیسارمصرف می نمودن.شبیه سیسارهای فیدله مرحوم میشد :|

+به  پسری  که؛ ازلاله زار رد بشود"ری" گویند.

کوتاکان=پسرها.

لاکوکان=دخترها.

کوتای=پسر.

لاکو=دختر.

کُر=دختر.

ری=پسر.

لاکو ،لاکوی ، کُر، کُرکى؛ دوتای اول رو برای دخترهای  سربزیر عینهو ماست بکارمیبرن(البته طرف دارهای خاص خودشونو دارن -خیلی هم طرف دار دارن:)؛دوتای دویم را برای شروشیطانها،زبان درازها ری طورها....کاربرد دارد-اینها هم بی طرف دار نیستن ؛ منتهای مراتب قطعا بدرد نقشه خونها می خورن؛ ولاغیر.

√شنیدین میگن؛فلانی یا بیساری ؛شیطان رو درس میده؟؟

نقشه خون ها ؛همان هایی هستند که؛به علوم  تدریس شیطان وشیاطین واقفند. 

√√نتیجه ی فارغ التحصیلیه  دوتای دویم چی میشه؟؛ماست چکیده اعلا.دوتای اول دوغ اعلا.|؛


سوخته=ته دیگ!

....

....لوبیاسبر بخارپز شده؛ همراه یک قاشق غذا خوری آبغوره به انضمامه یک قاشق مربا خوری روغن -نمک وفلفل و سُماق ؛بپاچین روش:|

.یک ربع ؛قبل خاموش کردن اجاق؛یه طرف زعفران ویه طرفش رو زیره سیاه  پاچیده میشه؛بخار برنج +زیره وزعفران ؛قیامته اصن:|

.. دل وجگر وفیله ی غاز ؛بهش میگیم "واویشکا" همراه پیاز تفت داده میشه.

......کوفته فسنجان معرف حضورمبارک تون :)

...پلا سوخته=ته دیگ. پلا=پلو.سوخته =پلوی سوخته شده دیگه:-P

کاربرد دیگه هم داره؛مثلا جای اینکه بگن؛پدر سوخته ی دوست داشتنی؛میگن پلاسوخته ی دوست داشتنی :|

شما تصور بفرمایید ؛روزی روزگاری ما  زن عمو "میشل " رو ببینیمو در کشاکش هم ؛دم گوشه مبارک شون بگیم؛عجب سیا سوخته ی پلاسوخته ای هستین :-*B-)

یا این که ؛خانم کیتی رو ببینیم و بگیم؛عجب پلا سوخته ای هستی:-* B-)

√سر سفره اینو برای مهمون مون تعریف کردم؛بعد شصت ثانیه تجزیه تحلیل تو ذهن شون؛ (خیلی جدی پرسیدن)الان به من چی چی سوخته میگین!؟

بالبخند گفتم؛یقیناهمونی که به زن عمو "میشل" میگم.

یکم جا خورد.بعد گفت؛هه! 

همسرشون با تحکم  گفتن؛خانم!؟

سالن ؛منهدم شد:|



محصول امسال :)

....

....این تصویر یادتونه!؟

.....این چطور!؟

.....واین!؟

....

همون شالیزارهای درو شده ؛مجددا آب گیری شدن؛به اذن خدا سبز شدن و خوشه دارشد نو - برای بار دوم ؛درو شدن...

شلتوک ها روانه ی کارخونه شدن و...تصویر نهایی، برنج راتون یا راتونِ بجْ ؛محصول شالیزار پدرجان است.ولیکن حمدوسپاس ازآن خداوند رحمان و رحیم...



چندتصویر


...اینجایی که ایستادیم؛کنار استخره -داریم اون ملک روبرو رو مشاهده میکنیم...

...حالا از ملک روبرو ؛کناراستخرو....باقی ماجرا:)

.....گاوهای مش ابول  هم که مشغول بودن :)

.....ایشون هم ؛صابون وردارِ لبه حوض هستند :|

.... اگه با دقت نگاه کنید؛لونه ی مش کلاچ رو ؛میونه شاخه های نارون می بینید :)

*کلاچ=کلاغ.سیا کلاچ=کلاغ سیاه.

آقاجان میگن؛مش کلاچ ،مام یادگرفتیم :|


نسیم نوید آور...

....

ایشون با تمام ظرافت شون ،صبح دیروز (۱۰_۹_۹۵)شکفتن.

 عصر دیروز ؛نسیم، عطرشو برامون آورد؛ما هم ،پی عطرش...،

رسیدیم بهشو...:-*

اجی گفتند؛(البته گیلکی گفتن ؛مابرگردان فارسیش نمودیم؛)

شکوفه ی گوجه سبز،پیغام آورده که؛ حلول ماه ربیع الاولِ ؛وبرهمگان فرخنده ومبارک باشه...


(...)


                

 

ثبت شده در ذهن!


هشتِ آذرِ نودُ پنج؛

یکی از آن غروبهای تکرار نشدنی عمرم...

همراه دایی جان کوچیکه و تبسم شکر خندش.

سمنو پزان؛خونه ی آقاجان!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

....

......

.....

.....

....

فروغ؛

از سیاهی چرا حذر کردن 

شب پُراز قطره هاى الماس است 

آنچه از شب بجای می ماند 

عطر سُکر آرو گل یاس است...

علق=عقل|:

....

....

ما از عطر و بوی گلاب تازه خوشمان می آید - گلاب وزعفران ؛یادآورعطر بوی کوچه های قم،سوهان و...باقی ماجراش.

شما کیک یزدی رودرنظربگیرین ؛قبل تناول نمودنش ؛چند قطر گلاب بپاچین روش یا مربای به -به اندازه ی مصرف تون بریزید تو کاسه ،ایضاچند قطره گلاب  روش...حالا همین گلاب وقتی پاچیده میشه رو فلزی چون آهن و...چونان کلافه کننده اس که نگوo_O

بله میگفتیم؛

مامان جان جهت مراسم ختم  ؛یکی از بستگان دور مان -به اسرار ما را همراه خودشان برد. وما برای رهایی از عطر گلاب مانده ی فضا - شکلات پرتقالی گوشه ی لپ پنهان نمودیم  ؛مادامی که نفس کم می آوردیم ؛  با مغنعه ی خود جلوی دهان بگرفته می نمودیم تا به آهستگی چپ و راستش نماییم و دم وبازدمی پرتقالی تقدیم ریه و شامه و...نماییم.

القصه؛

همین طور که به مزخرفات سخنران گوش بسپرده بودیم و سرمان گرماگرمه تسبی شب نمایی مان بود ؛ دستی ب زیر  چانه احساس نمودیم ؛به آهستگی هرچه آهسته تر؛سرمان را بلندنمود و ما باچون طفلی که در تصویر مشاهده می نماید رو به رو شدیم :|

دستش را زچانه مان جدا نمود و مقابل دهان مان بگرفت وبگفت؛ منم می خوام!!

گفتیم ؛چی!؟

گفت؛شُشُیات!:)

گفتم ؛ندارم.

گفت؛چرا دروغ میگی!؟تو دهنت هست!!

گفتیم؛این دهنی ببوده است!

گفت؛اشتال نداره ،بده! (ولبخندزد)

فیگور لبخند گونش ؛بقدری خنده دار بود ما جهت رهایی و نخندیدن در مجلس ختم آن مرحوم پرتاب سه امتیازی شکلات برکف دست نمودیم  ودر یک چشم برهم زدن درون دهان طفل مشاهده نمودیم!!

بغض خنده قورت نمودیم و گفتیم؛حالا برو!!

گفت؛می خوام همینجوری روبه روت بمونم!!

گفتیم ؛چرا!؟

گفت؛شاید یکی دیگه قایم کرده باشی!

گفتیم؛عجب آدمی هستی!!گفتم ندارم :|

گفت؛ نبص کنم با هم بخوریم ؟! و مابین  دندان هایش شکلات را نشان مان داد!!

حالا تصور بفرمایید ؛آب از لب ولوچه اش چونان ناودانی شادامان سر ریز شده؛ به ، مشته مزاج ترین فرد فامیل که همیشه خدا گلاب به روتون- عین زنان آبستن ویارو آوق و..تعارف چونان شکلاتی نمود!!

گفتیم ؛دهنی کسی رو نمی خورم!!برو پیش مامانت!!

خوب به تصویر نگاه کنید؛ همان طور نگاهم نمود و گفت؛تو علقن نداری!!

عمیقا تو قلبم خندیدم ؛ولی بهش اخم زدم!!

نیش خند که زد ؛ مجبور شدم از جام بلند شم و برم تو حیاط رو به دیوار یک دل سیر بخندم...

بماند که؛مامان جان بابت بلند شدن زود هنگام -سرزنشم کردن:|

√وقتی واسه چوپان تعریف کردم ؛گفت ؛او یارو شانس باورده-وگرنه کله ملق بوستی :|


بادی از آن دورها وزیدو شامه اش معلق شد...

....

....

.....یکی از آن 42 گونه -داوودی!

.... پرسیدم گفتند؛ داوودی از نوعه وحشی هست...(راست وغلط پای خودشون)

....عطر وبوش ؛یکم تند تر از داوودی معمولی هست...


دود از کله ی من بلند میشه؛چرا؟



          

وقتی دود از کله ی خونه ها بلندمیشه ؛یعنی زندگی جریان داره...یعنی اجاق خانه ها....اگر هم نشه؛لابد لوله کشیه گاز شهری نمودن ویا این که شوفاژ و...دارن :|

... وسط جنگل ؟!گاز شهری و....بعید می دونم!!!

(چرا چرا ؛الان وسط جنگل با وسط وسطهای شهر مو نمی زنه...باور نمیکنین!؟برین دوست لات...متوجه میشین )

 لابد هیزم ها رو زغالش کردن و چونان بدون دود می سوزد -پنجره ها هم ازاین جهت بازهستند که؛زغال سرشونو نگیره ...خوبه حواسشون هست.

-مثل روزی که دایی قبل رفتن حموم تشت زغال رو گذاشته بود تاحموم گرم شه...

آقاجان حواسش بود؛رفت  داییه  بی هوش شده رو  از زیر دوش آورد بیرون....

√ترس ،کودکی بزرگی نمیشناسه :هست که هست!!تمامی ترس های کودکانه...

+خوداجانی ؛تی رحم و مروت ره؛ شکر.الهی شکر.

کلبه هاتان دایم  گلستان بادا...

9595*

.....

.....-شکوفه های معطرِانبه (ازگیل ژاپنی)معرف حضورتان ؛که هست :)

..... -تمشک های یخ زده :|

.....-استخر برفی :)

.....-اردک های شاد (چقدر اینا آب بازی دوست دارن آخههه!!یک سرو صدایی هم میکنن..)

.....-همش تو فکر اون شکوفه ی گوجه سبز بودم....گلبرک هاش ریخته؛همین که هست خودش کلیه.مرسی که هستی -عزیزِ کوچولویم:-*

..... برگ های رنگ رنگ شده ی نارون....

......-سمت راست تصویر؛چوپان هست-میگه -میام دنبالت-گم نشی:|

..... -اون ترانه ی گیلکی؛رد پا و برف و ؛باقیه......؛)

.....تک برگ جدا افتاده ی ؛خوشرنگ نارون -آدم یاد چرم های خوش رنگ....فتاده میشه :|

....و نهایتا؛آسمان آبی -شاخه های بی برگ گردو!

√*=جمعه-95/9/5.

خاطرات سبز^

....

.....

....

.....

.....

....

ما این تصاویر رو دوست داریم. اون بچه هایی که مشغول کمک به زن عمو"میشل" هستند رو دوست داریم. زن عمو رو هم  خیلی دوست داریم.خوب نگاه کنید ؛به به...چه لذتی می برن...

خوبه که بچه های ما هم ازاین جور لذت ها می چشن؛ |

حیف نیست!؟باغچه ی به این قشنگی با بولدزر خراب بشه!! تا که زمین گلف... T_T

 گناه نداره زن عمو "میشل" غصه بخوره!؟ ما خودمون وقتی شنیدیم که؛با بولدرز باغ تونو خراب کردن!!

خیلی غصه خوردیم. یعنی سالها غصه ی درخت ها و مابقی بوته گیاهانی که درش بود رو خوردیم....فقط ؛وقتی خواب باغ رو میبینیم که دست نخوردس؛ یک کیفی میکنیم. جدا عرض میکنم؛خیلی لذت بخشه.


و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است 

و ذهن باغچه 

آرام آرام 

از خاطرات سبز تهی می شود....

*فروغ فرخزاد *^

چند تصویر آرشیوی

....

......

.....

......

.....

                                                       

.....+بیرون چه خبره!؟

 برف و بارون وخورشید!!همه باهم ایوارکی :|


آن گل سرخ وباقی ماجراش...

....

....یک مشت پونه ی وحشی +دوعدد سیب زمینی متوسط+یک عدد پیاز (لوشان )متوسط +یک حبه سیر+تخم مرغ دوعدد متوسط+نمک وفلفل و زرد چوبه به مقدار لازم.

....پونه ها ساتوری شدن-مابقی مواد لازم رنده ی دنده ریز ومخلوط و...سپس روغن کنجد درون تابه بریخته وچونش نمایید :)

....و نهایتا نتیجه میشه ؛تصویر پیش روی...

+قارچ و هویج تفت داده شده بقل دست این نوع کوکو؛حرف نداره.

√پیاز لوشان خوش خوراک تراز مابقی پیاز های موجود بازار هست. با اون رنگ صورتی بنفشی  که داره پیازداغ هاش محشره.خصوصا جهت تهیه ی شیرین خورشت اجی اینا حتما از این نوع پیاز استفاده میکنن.ودیگر این که؛قیمه ای که با پیاز لوشان تهیه بشود با شخصی که تناولش می نماید یقیناااا صحبت می نماید;اصن چه حق گفتگو دارد؟؟:/-واویشکا دِاصن نانورس!!B-)

روباه!؟یا شغال!؟ندانیم:|

....

....

....

....

برف ساله قبل -مرد شریف بهمراه چوپان داشتند میرفتن به آقاجان اینا سر بزنن که ؛زحمت ثبت تصویرهای فوق رو هم میکشن :-P

حالا این شال هست!؟پیچا شال هست؛ ما ندانیم.

والا اون موقع بچه کوچولو ها رو روی پا میزاشتنو تکون میدادن که بخوابن....ونمی خوابیدن ؛میگفتن ؛شال!؟بیا اونی که نمی خوابه رو بخور!:|

شال جان!؟زودبیا:|

طفلی بچه هه چشم ها شو می بست -زوزه شال رو تجسم میکرد(-چون قبل تر ها بهش فهمونده بودن  که:گوش بسپار!!؟شنیدی!؟ سرمی جنباندو....آعووو <--تقلید صدای بچه هه!!) که یهو با چشم های بسته باتمام وجود میگفت؛آعوووو

بله میگفتیم ؛ وآن شخص بترسیده دوپا هایش را از هم بگسسته  و بدین سان بچه هه جهش نموده فراربرقرار ترجیح بداه.

حال شخص بترسیده بدو بچه هه بدو!!مگه می توانستن دی طفل گریز پا را بگرفتن دی!؟


خوبان را به رحمت الهی مژده دهید..،*

...

....

مهندس قهرمانی ؛

گیلان سرزمین رویایی است که به وصف نمی آید واین سرسبزی طبیعت فقر استان را پوشانده بود وبه همین دلیل ما سالها جذب دوران طلایی سرمایه گذاری از دست دادیم و نتوانستیم هیچوقت گذشته را جبران کنیم...

.

.

________

القصه ؛

زمان خدمت ایشان همچون زمان خدمت جناب سلطانی فر برف سنگینی اومده بود؛ایشان دریک یک کوچه کوچه ها گشتند  -جهت وارسی رفاه حال شهروندان وهمشهری هاشون...اوشون کجا بودند آنوقت!؟؟پیدا نمایید پرتقال فروش را!!……

√سوابق ایشان در ویکی پدیا موجود میباشد.

آیه 45 سوره احزاب.*

طیب الله انفسکم؛جناب آقای مهندس روح الله قهرمانی چابک.

محتسب مستی به ره دیدو گریبانش درید

مست گفت ای دوست این پیراهنست افسارنیست

گفت ؛مستی زان سبب افتان وخیزان می روی 

گفت؛جرم راه رفتن نیست ره هموارنیست

گفت؛می باید تورا تا خانه قاضی برم

گفت؛رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدارنیست

گفت؛ تا داروغه را گوئیم درمسجد بخواب 

گفت؛مسجد خوابگاه مردم بد کارنیست

گفت ؛دیناری بده پنهان وخود را وا رهان

گفت؛کارشرع کار درهم و دینا نیست

گفت؛آنقدر مستی زهی از سر بر افتادت کلاه 

گفت؛در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست

گفت ؛باید خد زنند هشیار مردم مست را 

گفت؛هشیاری بیار اینجا کسی هشیارنیست

Homay

.

Farhad

....

....آخ!ازاین تصویرمادرفرزندی :)

حدودای ساعت 20بود که ؛دایی جان کوچیکه ترانه ی برف رو فرستادن....

....ساعت 21-دوستی این دو تصویر رو که از جاده دیلمان گرفته بود فرستاد.(همین امروز) 

.....جاده یعنی؛غربت!باد،آواز مسافر،وکمی میل به خواب*...

....

 طی گوش کردن به آهنگ این تصویر بگ گرند ذهنم شد...آخ!چکه های ابراز برگ-تاکه نارون پیر-دل سبک ترکند:|

نیما یوشیج؛

زرد ها بیهوده قرمز نشدن 

قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار 

صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست...

.

.

برسر شیشه هر پنجره بگرفته قرار

من دلم سخت گرفته است ازاین....

....

....شاخ پیچک و رسیدن ،وحیاط *

من و دلتنگ ،واین شیشه ی خیس.....

*سپهری *