....
.....
صدای تو
صدای بادو بیشه
صدای من
صدای کوه و تیشه
نگاه تو
دمیدن ستاره
نگاه من
غروب روی شیشه
....
.....
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بوئی
گفت از عیب خویش بی خبری
زان ره از خلق عیب میجوئى
گفتن از زشت رویی دگران
نشود باعث نکوروئى
توگمان می کنی که شاخ گلی
بصف سرو و لاله میروئى
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینوئی
خویشتن بی سبب بزرگ مکن
تا هم از ساکنان این کوئی
ره ما گر گج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می پوئی
در خود آن به که نیکتر نگری
اول آن به که عیب خود گوئى
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمیشوئی....
ادامه مطلب ...