دو استکان بنشین ؛رفع خستگی خوب است....

 ---

----

دیروز همراه دادای عزیزم ،درمحوطه منزل آقاجان گشت وگذارنمودیم.هوا آفتابی و بهاری طوربود. نسیم عطربوی دارو درختارو میآورد.عطربوی هفتم هشتم فروردین،...زنبورهای کله پشمالو وز وز طور میان گریبان گلها بودن. دوپروانه هم دیدیم .که یکی شان به سرعت برق وباد دور شد.اما ازآن دگری تصویر شکارنمودیم.راستش را بخواهید ،ازمحوطه بیرون هم زدیم،...کلی نفس کشیدیم و خوش خوشان مان بود.یک گنجشک بر بالا بلندای صنوبر جیک جیک میکرد. دوتا کلاغ و چهارتا گاو هم دربرنجزارهای آقاجان مشغول چرا بودن.البته کلاغ  چرا نمی کند.ازدورنگاهش میکنی بخیال این که دارد چرا می کند،..،نخیر جانم،داشتن برنج زاررا نوک میزدن،بلکم جک جانوری.حلزونی، کرمی ،،ازآن قبیل چیز میزی تناول کنند.طبق معمول مستر همراه اهل عیالهاش ددر ددور رفته بود.خدا رحمت کند آن  موسیوخرسی را. اهل عیالها فقط مجوز گشت زدن دور استخر را داشتن.باوربفرمایید، مرغه رفته بود نزدیک برنجزار نمی دانیم موسیو ازکجا خبردار شده بود که ،بدو بدو کنان سمتش رفت و یک اصوات عجیبی ، که گمان می کنم تشربود. طفلی مرغه رنگ رخسارش پریده شده بود،...که موسیو برگرداندش.یادم می آید دوتا ازمرغا رفته بودن تا لب مرز.لب مرزِ لب مرز نه ها.یعنی اون لب مرزنه،لب مرزِ بین شالیزار مش حسن،وآقاجان.این را میگویند،لب مرز.ممر.بین آن همسایه.وآن دگرهمسایه.ممرِ بین آن و اون.آغا موسیو سه سوته خودش را رسانید لب مرز و ازهمانجا مدام توی کله آن دومرغ نوک زدو نوک زدو توک زد،...تا رسیدن دم در لونه.که دوتا نوک دیگرو مرغا رفتن توی لونه و ۴۸ ساعت بیرون نیامدن،...البته بعد۴۸ ساعت هم که آمدن ،

نیاز به اورژانش اجتماعی داشتن،...چرا؟چون سروصورت شون خونی مالی بود،...یعنی آزارشتمی ضربی موجودبود،..

...

خاله جان کوچیکه برامون چایی دم کردن.دادا چایی شو آوردو گذاشت بغل دست چای نیم خورده ام ،...گوشی باباشو برداشت وآن چه که مشاهده میکنید ،ثبت نمودو،....

بعدگفت یکم میرین اونورطر منم کنارتون باشم،

گفتم ،بله عزیزم بله ،بیا کنارم و

• دو استکان بنشین ،

رفع خستگی خوب است ....

دوباره در دلم ،

انگار چای دَم کردند.....

.

.

تصویر اول ،دختر خانم همان دوستی هستن که غرب گیلانی )

ان شاءالله درپستی دیگر،بعضی از تصاویردیروزآپلودمیشود:)

دیگه اینکه:

یادم نمیاد چی میخاستم بگم؟؟