خدارو شکر ؛بابت امروز قشنگی که داشتیم،...

 *****

*****

    *****

******

 آفتاب را  دوست دارم 

به خاطر پیراهنت روی طناب رخت

باران را 

اگر که می بارد

بی چتر آبیِ تو ....

بیژن نجدی

.

.

.

+خلاصه اینکه؛

امروز خونه اجی بودیم و همراه مردشریف(داداش بزرگه) سه تا نهال خرمالو ،دوتا نهال انجیرکاشتیم،...کمی بعد تر مامان جان اینا خونه تکونی شروع کردن ... کمی کمک کردیم و،..بعد همراه مردشریف جیم زدیم ،یعنی چهارکیلومتر،تو هوای ابری طورِ مایل به بارش، راه رفتیم وحرف زدیم و مناظر در شرف بهاری شدن تماشاکردیم و نفس عمیق کشیدیم،....

البته؛ زمان صرف چای ،

همراه نون برنجی کرمانشاه رسیدیم :))

++تصویر دوم،دستان آقای برادرزاده مان است،که بعد پیاده روی،آتشی برافروختیم و سرگرمش کردیم.

یعنی  مامان جان گفتن، اونو،یکم از خونه دورش کن،...بلکم  کارا مون پیش رفت داشته باشه،...مام بردیمش و کلی سرگرمش کردیم ،یعنی گذاشتیم هرچقدر دلش خواست شلنگ تخته بزنه،اما با رعایت احتیاط.که بحمدالله سوخت وسوزی پیش نیومدو ،...همان طور که مشاهده میکنید،

  دستاش سیاه زغالی شد:))

خدایا شکرت،الهی شکرت)

++عنوان از ارغوان عزیزم