کمرم بخاطر زیاد نشستن بود اجووووووووو که الان به لطف خداااااا خوب خوب شدم مبارکااا باشه
چه پر اشتهااااااااااااااا وااااااااااااا نچ نچ نچ بنده خدا همسر اول اون مردا رو باس حلق آویز کرداااااااااا که میرن سر زن اول یه زن دیگه می گیرند اصلا خوشم نمیااااااااااااااااااد اصلاااااااااااااااااا اجو اصلااااااااااااااااااااا اجوو این غیر ممکن هست هر پنج تا زن با هم خوب باشند یه کدورت هایی بی شک پیش میاد محال هست و محااااااااااال
آجووو خوبه دیگه از این کمتر شم دیگه چیزی برام نمی مونه و محو می شم که شوهر چیه اجوووووو ؟ اینطوری راحتم بهترین دوران دوران تجرد هست و بس ( بیخیالی ، راحتی ، هیچ دغدغه ای هم نداریم ) راحت عه اجووو داغان چیه خوبم بابااااااااااااا
آره..هیچ دغدغه ای بجز کمر مبارکت حنایی؟!وایت برد بیار کبی سوال پرسیده خوبی؟واگرد بینم +نزدیک منزل مان بانوی بسیار بسیار مهربانی بوتیک دایر نموده .ولیکن ما بهمراه مامان جان مان..با هماهنگی های لازم و ملزم..ز منزل خارج جهت خرید تونیک و بلوز. بعد تماشا و پسندیدن و حساب کتاب...خانم فروشنده گفتند کجا می رید!؟حالا یکم بمونید پیشم!! القصه..ایشان پرسش..ما پرسش بعد کلی گپ و گفت دانستیم همسر ایشان از دوستان دایی جان مان ببوده است ولیکن تر ها بفرمودن؛متولد سال 37پدرم حاج آقا و پیش نماز....ببوده..و من از پنجمین همسر ایشان هستم.خدا رحمت کند حاج آقا و چهار همسر ایشان و نوه شهید شان را بله میگفتیم ؛ ودر ادامه بفرمودن:پدرم جهت مراسم رمضان کریم به لاهیجان برفته بودن..شب ها هم خانه کدخدا می ماندن...چون آن زمان جاده راه..ماجین نبود که... .اواسط ماه کریم...حاج آقا طبق روال جهت وضو سر چاچه برفته بودن...بعد این که با کرد خاله آب کشیدن و وضو... همین که سر بلند نمودن جهت مس پری دختری میان حیاط کدخدا حاج آقا پرسان پرسان از خدمه ها...دانستن که دختر ،دختر کدخدا ببوده...طبق سنت ها از ابوی دختر جهت سنت پیغمبر و باقی ماجرا.. بعد اتمام ماه کریم هریک سوار بر اسب خویش.پیتکو پیتکو کنان ..سمت خانه و چهار همسر دیگر. به جان عزیز شما..بدون دغدغه.....آنقدر پنج هوو ها همدیگر را دوست داشتند ایضا فرزندان و نوه ها. آنقدر از صلح و صفای هوو ها و...ایشان تعریف نمودن. ما هم طبق معمول نیش تا بناگوش..بلکم بیشتر خودشان نیز هم الان به ما سپردن هررر..وقت بیرون اومدی بیا پیشم...سلام علیک بنما بعد برو به کارت برس خدا حفظ شان نماید هااا...فقط اون لحظه وضو و سر بلند نمودن.....من داشتم خفه میشدم...حوض همساده ها
(خنثی)
آب پرتغال ؟:-P
همون که من گفتم هیچ مردی حق نداره بره سر زنش یه زن دیگه بیاره
فقط کابل
ماجان؟؟یکم آب قند بده کبی...خیلی عصبانی شده:))
کمرم بخاطر زیاد نشستن بود اجووووووووو
که الان به لطف خداااااا خوب خوب شدم 
اون مردا رو باس حلق آویز کرداااااااااا که میرن سر زن اول یه زن دیگه می گیرند 



مبارکااا باشه
چه پر اشتهااااااااااااااا وااااااااااااا نچ نچ نچ
بنده خدا همسر اول
اصلا خوشم نمیااااااااااااااااااد اصلاااااااااااااااااا اجو اصلااااااااااااااااااااا
اجوو این غیر ممکن هست هر پنج تا زن با هم خوب باشند یه کدورت هایی بی شک پیش میاد محال هست و محااااااااااال
یس یس خدا حفظشان بفرماید
چقدر قرمز میشی باحاله
آجووو خوبه دیگه


از این کمتر شم دیگه چیزی برام نمی مونه و محو می شم که
شوهر چیه اجوووووو ؟
اینطوری راحتم
بهترین دوران دوران تجرد هست و بس ( بیخیالی ، راحتی ، هیچ دغدغه ای هم نداریم ) راحت
عه اجووو داغان چیه
خوبم بابااااااااااااا
آره..هیچ دغدغه ای بجز کمر مبارکت

بعد کلی گپ و گفت دانستیم همسر ایشان از دوستان دایی جان مان ببوده است


حاج آقا پرسان پرسان از خدمه ها...دانستن که دختر ،دختر کدخدا ببوده...طبق سنت ها از ابوی دختر جهت سنت پیغمبر و باقی ماجرا..
ایضا فرزندان و نوه ها.
خودشان نیز هم



حنایی؟!وایت برد بیار کبی سوال پرسیده
خوبی؟واگرد بینم
+نزدیک منزل مان بانوی بسیار بسیار مهربانی بوتیک دایر نموده .ولیکن ما بهمراه مامان جان مان..با هماهنگی های لازم و ملزم..ز منزل خارج جهت خرید تونیک و بلوز. بعد تماشا و پسندیدن و حساب کتاب...خانم فروشنده گفتند کجا می رید!؟حالا یکم بمونید پیشم!!
القصه..ایشان پرسش..ما پرسش
ولیکن تر ها بفرمودن؛متولد سال 37پدرم حاج آقا و پیش نماز....ببوده..و من از پنجمین همسر ایشان هستم.خدا رحمت کند حاج آقا و چهار همسر ایشان و نوه شهید شان را
بله میگفتیم ؛ ودر ادامه بفرمودن:پدرم جهت مراسم رمضان کریم به لاهیجان برفته بودن..شب ها هم خانه کدخدا می ماندن...چون آن زمان جاده راه..ماجین نبود که...
.اواسط ماه کریم...حاج آقا طبق روال جهت وضو سر چاچه برفته بودن...بعد این که با کرد خاله آب کشیدن و وضو...
همین که سر بلند نمودن جهت مس
پری دختری میان حیاط کدخدا
بعد اتمام ماه کریم هریک سوار بر اسب خویش.پیتکو پیتکو کنان ..سمت خانه و چهار همسر دیگر.
به جان عزیز شما..بدون دغدغه.....آنقدر پنج هوو ها همدیگر را دوست داشتند
آنقدر از صلح و صفای هوو ها و...ایشان تعریف نمودن. ما هم طبق معمول نیش تا بناگوش..بلکم بیشتر
الان به ما سپردن هررر..وقت بیرون اومدی بیا پیشم...سلام علیک بنما بعد برو به کارت برس
خدا حفظ شان نماید
هااا...فقط اون لحظه وضو و سر بلند نمودن.....من داشتم خفه میشدم...حوض همساده ها
اجووو من تپلی نیستممممممممم اجووووو

من لاغرم آجوووو
وزنم شده 62 کیلو نهصد گرم اجوووووو
جون ندارم اجوووو
نچ نچ نچ گاز خوشم نمیاادااااااااااا
62/900




که مانکنی ها؟
داغان
اسقاطی 
ماشاالله..ماشالله...
حنایی ؟یکم برا کبی اسفند دود نما
10/900بعد ازدوج
10/900دوران طلایی
10/900دوران شیل طلایی
اووووو....اوراغ میشی که
که لاغری ها...؟
کلاس آشپزی مادر باران





دیگه دارم ننه میشم که




نوه گلم تکان میخوره
فقط پهلو می خوابی ها
هیچیی همینطوری گاهی اوقات گل منگلی میشه
یس یس فرمایشات شما مورد قبول
ان شا ء الله در کنار هم یه زندگی خوبی رو شروع کنند
آفنین کبی جان


دخمل تپلی ام
تی جول گازبیگیرم
یس یس تو رجب جشن هااا به اطف خدا زیاد هست

ان شا ء الله به سلامتی
مبارکاا باشه
ان شا ء الله خوشبخت عالم بشوند
مچکرم.الهی آمین.

عجیجم
چرا.لپ هات گل منگلی شده
درضمن!خوشبختی ساختنی ست..نه شدنی
نمی دونم آجووو پدری و مادری باید تصمیم بگیرند
هر وقت رفتند باکمال میل براتون عکس خواهم گرفت
یادم هست اجو جون جون جونـــــــــــم
برا عکس نپرسیدم.
این ایام عروسی اینا زیاده بحمدالله. مابین شهر ما وشهر شما عروسی دعوتیم
تو.عروس بیبی ایشاااله
خدا نکنه اجو جون جون جونــــــــم
کبی جون؟تعطیلات روستا میری
نوش جانتون آجی جون جون جونـــــــــم
فدات شم کبی جون