هنوز دیر نیست
هنوز صبر من،به قامتِ بلندِ آرزوستعزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای؟
ه.ا.سایه
سه و نیم صبح.از خواب پریدم.چه خوابی می دیدم؟! خدا عالمه.خاطرم نیست واقعا.
ولی یادمه.به جای .از این پهلو،به آن پهلو شدن .بلند شدم.پشت پنجره ایستادم و ماه را در میان هاله ای از ابر.که حریر مانند بود ..با
کلی ستاره،دور و اطرافش ...تماشا کردم و ،...گل از گلم شکفت.
همیشه اینجور بوده.خوشی و ناخوشیِ دیگران،خوشی و ناخوشی ماهم بوده.ما؟!منظور نانا،اجی،خاله جان،مامان و...
وقتی متوجه ی خوشی و ناخوشی دیگران بشه.اول باهام تماس می گیره.
القصه
واسه حدیث،دختر ۲۷ ساله ی همساده.خاستگار اومده.مامانش خوشحاله .
شکر خدا،پسر،پسر خوبیه.
قرارِ بله برون گذاشتن و...
حالا عین فیلم ها و سریال ها
می نو یسن؛چند روز بعد
یعنی پس از قرار بله برون...
وخوب.حالا با نگرانی و ناراحتی...،باهام تماس گرفت.
چون مامان حدیث،آمده سیر تا پیاز مراسم خاستگاری رو ،که قرار بود یهو بله برون باشه،،، تعریف کرده.
مامان حدیث،از ولایت محمد باقر،، ن و ب خ ت، ایناس/که عروس ولایت پدری شده.
پدر و عمو و مادربزرگ و عمه ی حدیث،خواهان پانصد و چند سکه .به مهر و صداق و فلان و بیسار شده....
که گویا مادر پسر،با شنیدن این تعداد سکه ها.برج زهر مار شد و
منم.جرات حرف و کلامی ندارم...
(منظور از منم"مادر حدیثِ.)
شما حدیث رو ندیده اید.اگر می دیدید.حرف مرد شریف رو تایید می کردید.که حدیث .خودِ نیکول کیدمنیه که. روسری سر کرده.
ادامه مطلب ...
نامت را
به تمام پرنده ها یاد داده ام
به آسمان
به ابرها
و به شعرهایم
دفترم را باز کن
هر شعری پرواز بلد نباشد
مال من نیست...
#رضوان ابوترابی
دی شب رفتم به اجی سر زدم.
این چند روز.
اونقدر گریه کرده که.جفت چشم های جراحی شده اش( آب مروارید )کاسه ی خون شد.
وقتی دیدمش.عین چند ساله بچه ها.گفتم سلام اجی،گفت سلام زای،هَندِم تو. قنبر وفا دار.https://fa.wikifeqh.ir/%D9%82%D9%86%D8%A8%D8%B1_%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C
ادامه مطلب ...