-
یک تصویر و یک (دیدگان من چرا بارانیست!؟)پرسش؟
شنبه 20 اردیبهشت 1404 13:26
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اردیبهشت 1404 16:14
از نیمه اسفند تا حالا _فرصت ی دست داد ... بین خرت و پرت ها به دنبالِ کِش مو می گردم. کِش مویِ نویی که_ پنج شنبه بازار سیاهکل _از یه خانومه دست فروش_ ۲۵ هزار تومن خریده بودم. پارچه اش ساتن ابریشمی سفیدِ و توپ توپ های مشکی داره.بین بساط چشمم رو گرفته بود. دیروز هم به ذهنم رسید کجا رو بگردم؟... مجددن زیرِ پله پیچُ_ میون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 08:15
آه ای غمِ نو! تو از چه راه آمده ای؟ _شفیعی کدکنی
-
شرح در تصویر!
جمعه 5 اردیبهشت 1404 20:24
-
دیالوگ!
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 07:56
جیم؟ بیا. به حرفم گوش کن. بیا.بیا اینجا. _دارم گوش می دم. ببین جیم!!هر چی که زشته بیرحمانه ست احمقانه ست اما مهم تر از همه،زشته. و همه اش تقصیر توئه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اردیبهشت 1404 18:32
طراحی اصل و بنیان تمام هنرهای تجسمی است، همان گونه که سایه از بدن جدا شدنی است. . . "میکل آنژ" بشنویم از ضبط ماشینِ خانومِ مش هادی: آفتاب و مهتاب خوب. استاد مرضی راجب زمان و مکان و چگونگی برگزار شدنِ کلاس هاش صحبت میکردند... یهو یکی از بچه ها به اش گفت:اُستاد ؟شما عالی هستیدا،فقط چین و چروک های پیشونی تونُ...
-
سعدی علیه رحمه
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 11:32
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردین 1404 16:06
یه لحظه ای هست که رویاها و خاطره هات با هم ادغام می شن و یه دنیایِ بی نقصُ به وجود میارن اون بهشتِ و هر بهشت منحصر به فردهِ..، و اون دنیای توئه زمین پر از چیزاییِ که برات عزیزن و آسمون و هر چیزی که بتونی تصور کنی بهشتِ من پره از اسب های خوب و دشت های باز و دام های وحشیِ. . . -دیالوگ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 فروردین 1404 22:06
بینایی چیزی جداست از ظلمت. تاریکی را هم باید به چشم دید. برای دیدن، روز کافی نیست. چشم میخواهد. "ابراهیم گلستان"
-
stapes
سهشنبه 26 فروردین 1404 10:22
حالا که می نویسم.غن ناهارِ.و لب زدن ماهی گلی ها از گوشه ی دنج_ شنیده میشه. وارش همچنان پودری روی شکوفه های سیب و پرتقال و نارنج و نارنگی و لیمو شیرین و گل محمدی می باره. و هوا محشر و کاملا عسلِ اردی بهشتیِ... و از نظر بنده. بهترین زمان ممکن واسه ی اردو رفتن به شرق گیلان= چابکسر و رامسرِ. پ.خ هیچ چیزی بدون زحمت بدست...
-
می دیلِ به واست:*
سهشنبه 19 فروردین 1404 16:13
-
چهارشنبه سوریتان مبارک
سهشنبه 28 اسفند 1403 18:03
که سوزانید بدی را در آتش، تا ز آتش برون آید نیکی..... _زرتشت
-
که زندگی دو سه نخ کام است. . .
دوشنبه 27 اسفند 1403 09:29
-
بانویِ مینابی
شنبه 18 اسفند 1403 17:57
وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج هایش تنها بماند و چگونه بر اشتیاقش بر گریختن چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد. - آلبر کامو
-
زن خوش منش دل نشان تر که خوب. . .
شنبه 18 اسفند 1403 11:00
-
کایامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است
جمعه 17 اسفند 1403 21:01
دوستان عزیزِ دیده و نادیده ام_خیلی ممنونمم از لطف و محبت تان؛خداوند شما را همیشه _سلامت و دلشاد_حافظ و نگهدار باشد. آمین.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 دی 1403 08:24
سلام و سپاس از لطف شما. سلامت بمانید. والا بستگی به خودتون داره- خودم ؟ خوب وقت هایی که- ذهنم شلوغ میشه-کفش واکس می زنم یا اتو می کشم. اگه کفش و لباسی ام واسه واکس و اتو کشی پیدا نکردم...- قطعا بالکنُ شیلنگ میگیرم
-
Mom
شنبه 1 دی 1403 20:42
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 آذر 1403 17:12
از وقتی که اینجا ساکن شده ایم. بجای اینکه برای در و همسایه خیرات ببریم. که بابت سگ های ولگرد-جراتش را نداریم-نذر و خیرات را راهی اداره می کنیم. منطقی است که آدم. گاهی ته دیگ پلویش تا دیواره های قابلمه بالا بکشد و عسلی -حتی سیاه شود.خورشتش ته بگیرد و غذاهایش بدمزه-کم نمک-پر نمک-ترش و ظلمات...چه میدانم -چه مزه ای شود....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آذر 1403 10:57
جعفری ها رو پاک کردم.همین طور برگ سیر ها و پونه ی وحشی رو. فضای خونه-عطر و بوی سیر و جعفری و پونه گرفته و طبق معمول-خواب آلود شدم. و در نتیجه-پتو مسافرتی رو به خودم می پیچم و پای بساط سبزی پاک کردن-ولو شدم و پلک هان اتوماتیک وار بسته شدند . با یه نفس عمیق... شالاپی می رم تهه دره.اماحین رفتن - به تهه دره رسیدن-- صدای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذر 1403 09:35
معمولا اوایل اسفند-زمین های کشاورزی رو آب یاری میکنند. بهمین خاطر-گاوها نمی تونن برن چراء- و معمولا-گاودار-براشون علف می بُره- و اینجور بود که-وقتی آقاجان با فرقون- که پر از علف تازه بود.. نزدیک شون می رسید .بعضی از گاوها-صورت شونو فرو می بردن توی فرقون-توی علف ها و بلند بلند بو می کشیدند و ناره می کردن. ناره-با...
-
الهی تو بمیری سومی.
چهارشنبه 21 آذر 1403 07:22
دیروز مسجد ولایت پدری-مراسم ختم مامان رقیه بود. مامان گفت-همه ی فک و فامیل اجی بودند. پدر رقیه-خواهر زاده ی اَجیِ-در زبان مادری ما-رقیه ؛خالآ پسر زایِ-مامان میشه.یعنی بچه ی پسر خاله. دهه ۷۰-نوروز ۷۶- شبه پنج فروردین -خونه مون بر اثر انفجار گاز مایع-منفجر شده بود و باباجی راهی بیمارستان شده بود.پدر و مادر رقیه-پای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1403 14:43
دنیا داره نابود میشه و توی این وضعیت تازه ما عاشق شدیم! "Casablanca" پ.ن من این امیر و (زوج داون)فاطمه رو خیلی دوست دارم. خصوصا اون ویدئویی که-فاطمه انگشت اشاره اش رو فرو می بره تو لپ امیر و به اش میگه-هَمیر؟دیر کردی؟ شبه -خطر ناکه. بعد می بینه امیر جدی گرفته... سرخ و سربزیر شده- خنده اش می گیره و با سر میره...
-
تذکره الاولیاء
چهارشنبه 7 آذر 1403 16:40
رضا؛ شاد بودن دل است در تلخیِ قضا... پ.ن ترانه برهوت-ارسالی از مرد شریف . بشنویم به مامان گفتم. خواب دیدم.من و شما و خاله و یه دختر بچه دور هم جمع بودیم. گفتی بریم چشم پزشکی. حاظر شدیم. رفتیم. وقت گرفتیم. نشستیم. نوبت ما شد. دو ضربه به در اتاق پزشک زدم.درُ آهسته باز کردم و گفتم سلام.دکتر متبسم- سرش رو بلند کرد. گفتم...
-
25 نوامبر
یکشنبه 4 آذر 1403 14:13
این دنیایی که ما توشیم، به درد کار نمیخوره. قبل من و تو همهچیش اختراع شده. دنیای قصه تو، یه جور دنیاییه که خودت باید خلقش کنی، اگه میخوای بگرده، به اراده تو باید دور خودش بگرده. وقتی میخوای آفتاب شه، خورشید باید بتابه. وقتی نمیخوای، بذاره بره پشت ابرا. وقتی میخوای بارون بیاد، آسمون باید بباره، وقتی نمیخوای...
-
ورای نور و ظلمت...
پنجشنبه 1 آذر 1403 08:33
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبان 1403 17:04
سلام بر شما مخاطب گرامی. خیلی ممنون و سپاسگزارم. بله؛فیلم رو دیده ام. دو بار هم دیده ام. یک بار پیش از خواندن و دیدنِ نقد-یک بار هم پس از خواندن و دیدنِ نقدها. ممنون از لطف تون. به نظرم.آن دسته از بزرگوارانی که سواد سینمایی(همچنین اساتید روان شناس) دارند.می تونن راجب فیلم ها-کاراکتر ها- نقد و برسی و امتیاز -بنویسند و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آبان 1403 11:09
مختصر و مفید؛الحمدالله محصول امسال عااالی بود. شکر.الهی شکر. پ.ن زنا زود پیر میشن، میدونی چرا؟ چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب میشه. از 2سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن... باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری یه مادرو میخواد. گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن... -باغهای کندلوس بشنویم
-
شیته گیان
یکشنبه 20 آبان 1403 21:14
آیا در نهایت،زندگی همین نیست: ندیدنِ چیزی که درست جلویِ چشمانَمان است؟ -ویلیام گدیس گفت : قوراه مَخملآ رو ؟کِی می خوای بِدوزی؟ هان؟ می خوام ببرمت مسافرت ها. لبخندم گرفت. گفت: جدی میگم- دوخت دوزاتُ انجام بده-می خوام یه سر برم ارومیه- سر راه-تو رو هم "کردستان" پیاده می کنم. (ها ها ها ها ها ) هُدایا؟؛ مرسی که...
-
می دیل بِواست
یکشنبه 20 آبان 1403 08:15