مادر:
پس خودت کِی غذا می خوری؟
پسر:گفتم که-من از اون غذا نمی خورم-همه شون زرشکی شدن...
مادر:
اینقد از نعمت های خدا ایراد نگیر پسرم-گناه داره ها
پسر ؛
نه خیر ام
خودت گناه داری که نعمت های خدا رو زرشکی کردی!
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبه ء صورت است و
یک کعبهء دل!
تا بتوانی زیارت دل ها کن
کافزون ز هزار کعبه باشد،
یک دل!
"عبدا... انصاری"
ادامه مطلب ...
درد فرق سر- مال کسائیکه که برای خودشون تاجِ سر می سازن؛بعد بی تاج و
سر که میشن؛تازه وقت درد کشیدن شونِ...
#دیالوگ_عمه بلقیس
بلاخره طلسم شکسته شد و
سریال شهرزادُ تماشا کردم.
آذر رو دوست داشتم.همچنین دیالوگ های آذر و
فرهادُ.
نطق پایانیِ شیرینُ دوست(کاراکتر منطقیِ شهرزادُ دوست داشتم-خصوصا آنجا که بیخ گوش فرهاد! خابوند) نداشتم .
هنوز و همچنان/بزرگ آقا* مثال هزار دستان آدمُ به مرحله ی ذهله ترک می رسانه.
کاراکتر هاشم آقا؛
به نظرم-همه ی کارکترا خوب بودند-الا-حمیرایی که ندونم چرا؟ رو اعصاب بود..
و دیگر اینکه؛ چرا منو منع تماشای این سریال می کردند؟
می دونید؟من فکر میکنم.شهرزاد توی تفکر و تکلم اش شاقول داشت/یعنی گفتارها و کَردوکارهاش-توی ذهنم رژه میرن و..بهشون فکر می کنم...توی ذهنم،سقفی تجسم میشه که -مهراب تراز لیزی(دوست کَناف کارِ چوپان) روشن کرده بود _که ببینم؟طرز کارش چطوریه؟ )
واما
در انتهای شب
در انتهای شب
عروس بزرگه پرسید چطور بود؟
لبخند زدم.گفت بگو دیگه؟
تو دلم گفتم-به قول آقای خاکپور : "بهر حال در انتهای شب" را دوست دارم.مجدد یاد آوری می کنم" در انتهای شب" را دوست دارم."
بعد به اش گفتم؛ به احتمال زیاد چند دور دیگر تماشایش کنم.
در آدمی بسیاری چیزهاست:
موش است و مرغ است.باری مرغ قفس را بالا میبرد و
موش به زیر می کشد.و صد هزار وحوش مختلف دیگر پنهان است در
آدمی.
-فیه مافیه/مولانا
ادامه مطلب ...آه اگر بدانید؛
چه ذوقی به آدم دست می دهد که ببیند بدون اینکه تلاشی کرده باشد؛
حرفش را به خوبی می فهمند.
_فرانتس کافکا
صوفی ابنالوقـت باشـد ای رفـیق نـیسـت فـردا گــفتـن از شـرط طـریـق
تو مـگـر خـود مـرد صـوفی نـیستی هسـت را از نـسـیه خـیـزد نــــیستــی...
دی ماه۴۰۲_ دادا رو برده بودم دکتر.
هنوز بخشی از سِرم اش مانده بود که گفت...پول داریم؟گفتم بله.(اینو از خودم یاد گرفتن،پیش از خرید می پرسیم.باباجی خنده اش می گیره ادامه مطلب ...