ای آن که گاه گاه زمن یاد میکنی
پیوسته شاد زی که دلی شاد می کنی
گفتی برو؛.....ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می کنی....
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه ،چو فریاد می کنی
ای سیل اشک من !زچه بنیاد می کنی؟
ای درد عشق او!از چه بیداد میکنی
نازک تر ازخیال من،ای نگاه!لیک
باسینه کار دشنه ی پولاد می کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی رود
ای آن که گاه گاه زمن یاد می کنی...
----
----
پ.ن؛تصویر اول-بید زیرک حیاط و گنجشکک اشی مشی .دوس داشتم؟بدونم ؟به چی؟به کی؟ فکر میکنه...به قول خان؛پفففف
شعر ؛بله .سیمین بانوی بهبهانی هستن.که درست یک ماه دیگه؛سالمرگ شون هست...روحش شاد و قرین رحمت الهی...
تصویر دوم-غروب عید فطر؛کنار استخر آقاجان دیدمش ...اینجا به سنجاقک؛چیچی لاس - میگن.چیچیلاس ها چشای تیله ای وقشنگی دارن:)
این گونه اگر رفتم از این خاک زمن یاد کنید
هرجا که پرنده ای بشد در قفس آزاد کنید
هر جا که دلی شکسته دیدید زغم شاد کنید
هر جا که خرابه ای رسیدید آباد کنید
این گونه اگر رفتم از این خاک زمن یاد کنید
سلام برشما،

خیلی خوش آمدید؛آقای یوسف
بیکران سپاس ها،...
شعر زیباست و پر از حس قشنگ!
چه اصطلاح بامزه ایه "چیچی لاس"!
پدر بهرام؛زمین ها شو استخر ماهی درست کرده؛از توی استخرِ دسه دسه چیچی لاس ها ...میان بیرون و پرواز میکنن و لای درختا پنهون میشن...
فوق العاده بود این شعر...خیلی لذت بردم...


گنجشکک اشی مشی ، و سنجاقک رنگاوارنگ ...بچه که بودم کلی با گنجشکا سر و کله میزدم ، زیر سقف چوبی ایوان خانه ی بابابزرگ ، پر بود از گنجشکا
سنجاقکا هم کلی توی استخر روستا بودن ، قرمز و آبی...
الان ، خیلی کم شدن...فک کنم اصن نباشن...
شاد و سلامت باشین حضرت باران
خوشحالم دوست داشتید و پسندیدید














من از خونه ی پدر بزرگ؛درخت بادومش یادم مونده؛خیلییی
خیلی دوست دارم،شکوفه بادوم رو
بله،..اینجا هم ،سنجاقک قرمز ووسیاه و آبی هست،...روز ب روز هم کمترو کمتر میشن...
حیف ،..هزاران حیف و هزاران افسوس...
شادو سلامت زی،...دکترمیم جان
عزیزم شعر رو خیلی دوست داشتم
منم خییییلی دوسِ تون میدارم

چه شعر قشنگی ...
مچکرم
