چادر برسر نمودیم و
برفتیم روی صندلی و
پنجره ی شرقی گشودن؛ دی
کله ی مان را ازپس حفاظ پنجره ،بیرون فرستادیم و
ده دوازده متر آن سوتر را نگریستیم/:
بانویی به غایت سبزه رو ؛دم در مون ایستاده بود:)
باور بفرمایید یه لحظه فکر کردیم ، زن عمو میشل خودمان است؛اونم با حفظ شئونات ثدا صیمایی؟ دم درمون چکاردارن؟
لاجرم از سیمای بامزه و سبزه طورش...
و آن لب لوچه ی زن عمو میشلایی اش،که با گره ی روسری اش مچ شده بود...
لبخندمان گرفت و
سلام توام لبخندی نثارشان نمودیم:):)
وی بالبخند متقابل، پس از پاسخ به سلام ؛کسری از ثاتیه گفت ؛ با مامان این خونه کار داشتم عزیزم:)
یه لحظه هنگ کردیم وبگفتیم؛بفرمایید،مامانِ این خونه خودمم:)
گفتن؛عِههههشوخی میکنی
خنده ام گرفت:نتونستم چیزی بگم /:
(دکترهم پشت پنجره اش بودو
خنده اش گرفت/:)
گفتن؛مامان؟که شیش تا دختر و یه پسر داره؟ مامان تون ؟ :)
هااا..همساده بقلی منظورتونه:)
عِههه اشتباه در زدم؟
منزل خانم لطیفی اون در قهوه ایِ اس:)
وعذرخواهی کردن و
من هم قربان شما و
خواهش میکنم و
خداحافظی نمودیم و
خواستم پنجره رو ببندم ،مثال تصویر بالا بهم ...
مدیونید اگه فکر کنید،بعد بستن پنجره قاه قاه نخنده باشم+_+
****
***
وبعد رفتم روی پاگرد پله ها ؛با چونان منظره ای روبرو شدم:)
بله،همون شبدر زینتی یا اگزالیس هست.