این عکس یاد شعر زیبای همشهری فقیدم ابراهیم شکیبایی لنگرودی انداخت ؛ غروب لنگرود غمگین لاکوی تی دامون میثل گول رنگین لاکوی می ورجاجی نشو تی داغ دوری به دوش کول مو سنگین لاکوی
غروب خونه پدرشما اینقد غمگین ببینین غروب خونه پدریم تو لنگرود چقدر سنگین و غمگینه
تی دُونبال کو به کو صحرا به صحرا ئی روزان گردانم؛تنهای تنها تَ پیدا کنم آخه می جون لاکو اگر ماهی بِ بی بِ شی بِ دریا البته ،تَ پیداکنم،می جون وچه بختربون
مرسی از شما هم استانی فرهیخته و بزرگوارم
آقای مهندس؟آقاجان پدربزرگ مون هیسه. اَجی می ننه هیسه،.ایشون می مار جان پئرو مار هیسن.بگو خا
خدا پدرمادربزرگوارشمارو همراه عزیزانشون حفظ بکنه
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کیست آن گوش ، که او می شنود آوازم !
چه عنوان خوبـی
تصاویرم خیلی هنری و حرفه ای بود ،
خلاقانه گرفتی افتادن سایه درخت ها توی آب ،
و یا خورشیدی که پُشت اَبر های تکه تکه دیده میشه ...
کلن خوشمان آمد
راستی گفتید که یه خاطره یا نمیدونم قصه است ،
چی می خواستید بگید ، ماجرا از قرار است
خیلی ممنون
استادبنی؛تفسیرگرِ تصاویرهنری و حرفه ای
شیخ؟
مفسر کی بودی شما
کلا خیلی خوشحالم خوش تان آمدو
مرسی برای تفسیر تیزبینانه شما
چشم،خدمت شما عرض می نمایم
سلام بر خواهر فرزانهام
چقدر عکسها زیباست، نقاش چیره دست طبیعت وقتی قلم دست بگیرد...
سلام به روی بهتراز ماهتون
عزیز دلی مهشید خاخورجانم
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
میکنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدمها.
سایهای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غمها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
من وتو دیر زمانی است که خوب می دانیم
چشمه آرزوهای من و تو جاری است
ابرهای دلمان پر بارند
کوه های ذهن و اندیشه ما پابرجا
دشت های دلمان سبزو پرازچلچله ها
روز ما گرم و شب از قصه دیرن لبریز
من و تو می دانیم
زندگی در گذر است
همچو آواز قناری در باغ
من و تو می دانیم
زندگی آوازی است که به جان ها جاری است
زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است
زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو
زندگی یک رویااست که تو امروز به آن می نگری
زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی
زندگی خواب خوشِ کودک احساس من است
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
زندگی قطره اشکی است فرو ریخته بر گونه تو
زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ
زندگی حرف نگفته است که تو می شنوی
زندگی یک رویا است که به خوابش بینی
زندگی دست نوازشگر تو است
زندگی دلهره و ترس درون دل توست
زندگی عشق نهفته است به اندیشه تو
زندگی این همه است
من و تو می دانیم
زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال
زندگی تصویری است که به آئینه دل می بینی
زندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگری
زندگی یک نفس است که تو بامیل به جانت بکشی
زندگی منظره است،باران است
زندگی برف سپیدی است که بر روح تو بنشسته به شب
زندگی چرخش یک قاصدک است
زندگی یک رد پایی است که بر جاده ی خاکی فرو افتاد ست
زندگی بوی خوشِ نسترن است
بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاه من و تو
زندگی خاطره است
زندگی دیروز است
زندگی امروزاست
زندگی آن شعری است که عزیزی نوشته است برای من و تو
زندگی تابلو عکسی است به دیوار اطاق
زندگی خنده ی شاپرک است بر گل ناز
زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست
زندگی یک حرف است،یک کلمه است
زندگی شیرین است
زندگی تلخی نیست
تلخی زندگی ما همچو شهد شیرین است
من و تو می دانیم
زندگی آمدن است
زندگی بودن و جاری شدن است
زندگی رفتن و از بودن خود دورشدن است
زندگی شیرین است
زندگی نورانی است
زندگی هلهه و مستی و شور
زندگی این همه است
من و تو می دانیم
زندگی گرچه گهی زیبا نیست
یا که تلخ است و دگر گیرا نیست
رسم این قصه همین است وهمه می دانیم
که نه پایدارغم است و نه که شاد می مانیم
زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است
نغمه وترانه و آواز است
بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت
زندگی زیباست
من و تو می دانیم
اشک و لبخند همه زندگی است
ناله و آه و فغان زندگی است
بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است
رفتن و نیست شدن همه یک زندگی است
این همه زندگی است
من و تو می دانیم
زندگی، زندگی است...
+ان شاءالله دکلمه این شعر رو از وبلاگ شما بشنویم
تصاویر زیادی از آسمان سراسر دنیا ثبت شده. با اینحال هر تصویر، حرف جدیدی واسه گفتن داره...
ممنون از حضور و نظر ارزنده شما
باخوندن واژه های کامنت تون؛"ره آسمان درونست پرعشق را بجنبان .....،"ازحضرت مولانا خاطرم آمد
خیلی مرسی عزیزجان
این عکس یاد شعر زیبای همشهری فقیدم ابراهیم شکیبایی لنگرودی انداخت ؛
غروب لنگرود غمگین لاکوی
تی دامون میثل گول رنگین لاکوی
می ورجاجی نشو تی داغ دوری
به دوش کول مو سنگین لاکوی
غروب خونه پدرشما اینقد غمگین ببینین غروب خونه پدریم تو لنگرود چقدر سنگین و غمگینه
تی دُونبال کو به کو صحرا به صحرا
ئی روزان گردانم؛تنهای تنها
تَ پیدا کنم آخه می جون لاکو
اگر ماهی بِ بی
بِ شی بِ دریا
البته ،تَ پیداکنم،می جون وچه بختربون
مرسی از شما هم استانی فرهیخته و بزرگوارم
آقای مهندس؟آقاجان پدربزرگ مون هیسه. اَجی می ننه هیسه،.ایشون می مار جان پئرو مار هیسن.بگو خا
خدا پدرمادربزرگوارشمارو همراه عزیزانشون حفظ بکنه