من غصه را شادی کنم
گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم....
پ،ن؛http://darkstreet27.blogfa.com/post/13<--این پست ؛ باعث شد (مرسی رهگذرجان❤)،این پست از چرکنویسی دربیادو
منتشر بشه*_*دو ،سه صفر بشه.
*تو مسیر (دبیرستان)رفت،منطقه ن ظامی و
دادگاهِ.دوست ندارم چشمم به بچه های زابراه دم دادگاه بی افته،چشم هامو می بندم و
تو دلم میگم،طفل معصومآ چه گناهی کردن اخه؟.به سرعت گیر رسیدیم،یعنی دادگاهو رد کردیم.چشام بازمیکنم
تابلوی منطقه ی نظامی ...تودلم میگم،لعنت به جنگ.لعنت...
*تو مسیر برگشت،چشمم به باغ سرسبز ....می افته.از دیدنِ دیوارای طویل آجری باغ،از خوشرنگی شون..،ازرج به رج ش،لبخندم می گیره.تودلم میگم،خدایا شکرت!
*خیر و شر؛رفت تلخیه و
برگشت شیرینیه.
*دادا گفت،از این دفترچه؟یه حدیث از رسول اکرم بخونم؟خیره به سقف ،سرجنباندم.
خواند:دوست داشتنی ترین شما نزد خداوند کم خوراک ترین و
سبک ترین شماست.
تو ذهنم جمله رو مرور کردم.چهره چرخوندم و
نگاش کردم:)نگام کرد:)خیزبرداشت سمتم و هیجان انگیز گفت،حالا میره که چغربدبدن و فتیله پیچ کنه..؛ومن غش آوردم*_*
*اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست،داننده غیب وآشکاراست...وهو ارحم الراحمین(سوره حشر-ایه ۲۲)