به به چه شعری چه عکسی طنین اسم کوچک خودم اوووف کشت منو
یادمه ،زن عمو مهوش یه روز همراه خواهر زاده و دوس دخترش اومد خونه مون و گفت، چند روز این بچه ها اینجا باشن.تا خانواده دختر خانم رضایت به این وصلت بدن. پدرم قبول کردو رفتن عاقد آوردن و محرمیت موقت خوندن.(یهو یاد ماشیآی گذرموقت که وقتی بخوان از استان خارج بشن،مرخصی میگیرین و پلاک شون تغییر میکنه افتادم؛) خلاصه جووونم براتون بگه که، خواهرزاده زن عمو مهوش ،صبح زود ،داشت می رفت سرکار ما اون موقه کلاس سوم بودیم و بالا پله ها،زیپ پوتین مونو می کشیدیم بالا و منزل مون از سه مسیر به خیابون اصلی راه داشت و خواهر زاده زن عمو مهوش،از مسیر اول رفت و نوه ارباب (لطفا استاد فرامرز غریبان رو توی فیلم "بندر مه آلود"متصور شین.البته با سیبیل فیلم "دو نفر نصبی" =نوه ارباب )مسیر سوم ،سیگاری گریانده بودن و قدم میزدن.... مسیر مام ،مسیر دوم بودو وقت بود،که برسیم به درس مشقمونولیکن یهو عروس خانم از اطاق بیرون اومدو ازم پرسید،"علی"کو؟ با دست گفتم،اون وری رفتن و ایشون دوتا یکی پله های بالکن رفتن بالا و با تمام وجود فریاد کشیدن"علی؟" فکر کنین،سر صبحِ و نوه ارباب همین جور که دل ی دل ی کنان می رفت،خواست پُک کشداری بزنه و یهو طنین اسم کوچکش سکوت منطقه رو کنفیکون کرد اوووف.اصن منم از این سکانس طنین آواز کشته شدم و از واکنش بدل استاد قریبیان ،همون بالای پله ها،ریز ریز
نیست اسم استاد صالحی " على"آقاهه.یادِ اون روز افتادم و لحن و تلفظ اسم کوچک چقدر تاثیر داره کاکتوس جانچی؟صدای سگک کمربند میاد
بعضی از عکس های وبلاگتون خیلی سنگینه. یادمه یکی از عکس هاتون 16 مگابایت بود. یعدی به اندازه 5 تا فایل موسیقی.
خب آخه همه سرعت اینترنتشون اونقدر بالا نیست که فوری و در چند ثانیه تصویر رو باز بکنه.
بعد هم اینکه خرید بسته ی اینترنت
می دونید که
می بخشیدا.
فقط خواستم بگم. جسارت نکرده باشم
خدا پشت و پناهتون باشه
بلامیسر (این کلمه رو از شما یاد گرفتم)
وجدانن من الان یاد داداشم(مردشریف) افتادم چرا؟بابت جمله داخل پرانتز تون (این کلمه رو از شما یاد گرفتم) اخه وقت چرخ زدن تو حیاط آقاجان،سفارش میکنه،یه وقت چیز اضافه به پسرش یاد ندم،که گرفتاربشه دوساعت توضیح بگه و همیشه بعد چرخ زدنمون میگه،خدا میدونه امروز چیا ازت یاد گرفت
خواهش میکنم آقاخیلی ممنون از انتقاد تون و وجدانن من هنوز یاد نگرفتم چطوری میزون کنم عکس ها رو
راستی بابام از دهات سیب آورده. انقدر خوش بو و خوش مزه و آبداره که نمی تونم توصیفش کنم.
شما چون اهل طبیعت هستید و تو بهشت ایران زندگی می کنید حتما متوجه میشید چقدر طعم این سیب ها قشنگه.
سلام بر شما آقای حمید ممنون از لطفت تون
به به من یه درخت و یه عالمه شکوفه های معطراحوال و بامزه ی سیب رو متصور شدمکه هر هفته بهشون سر زدم و سیب های خوش بو و خوش مزه و آبدار ... یه تصویر از اون شکوفه هست،سنجاق میکنم ببینید
خدا به بابای شما سلامت و تندرستی، توام عمرباعزت به اتفاق عزیزان عنایبت کنهدست شون درد نکنههه راستی؟از روستا برام قدری عناب فرستادن و یک نفس خوردم و یادم رفت عکس بگیرم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
به به
چه شعری
چه عکسی
طنین اسم کوچک خودم اوووف کشت منو
یادمه ،زن عمو مهوش یه روز همراه خواهر زاده و
ولیکن
سکوت منطقه رو کنفیکون کرد


چی؟صدای سگک کمربند میاد


دوس دخترش اومد خونه مون و
گفت،
چند روز این بچه ها اینجا باشن.تا خانواده دختر خانم رضایت به این وصلت بدن.
پدرم قبول کردو
رفتن عاقد آوردن و
محرمیت موقت خوندن.(یهو یاد ماشیآی گذرموقت که وقتی بخوان از استان خارج بشن،مرخصی میگیرین و
پلاک شون تغییر میکنه افتادم؛)
خلاصه جووونم براتون بگه که،
خواهرزاده زن عمو مهوش ،صبح زود ،داشت می رفت سرکار
ما اون موقه کلاس سوم بودیم و
بالا پله ها،زیپ پوتین مونو می کشیدیم بالا و
منزل مون از سه مسیر به خیابون اصلی راه داشت و
خواهر زاده زن عمو مهوش،از مسیر اول رفت و
نوه ارباب (لطفا استاد فرامرز غریبان رو توی فیلم "بندر مه آلود"متصور شین.البته با سیبیل فیلم "دو نفر نصبی" =نوه ارباب )مسیر سوم ،سیگاری گریانده بودن و
قدم میزدن....
مسیر مام ،مسیر دوم بودو
وقت بود،که برسیم به درس مشقمون
یهو عروس خانم از اطاق بیرون اومدو
ازم پرسید،"علی"کو؟
با دست گفتم،اون وری رفتن و
ایشون دوتا یکی پله های بالکن رفتن بالا و
با تمام وجود فریاد کشیدن"علی؟"
فکر کنین،سر صبحِ و
نوه ارباب همین جور که دل ی دل ی کنان می رفت،خواست پُک کشداری بزنه و
یهو طنین اسم کوچکش
اوووف.اصن منم از این سکانس طنین آواز کشته شدم و
از واکنش بدل استاد قریبیان ،همون بالای پله ها،ریز ریز
نیست اسم استاد صالحی " على"آقاهه.یادِ اون روز افتادم و
لحن و
تلفظ اسم کوچک چقدر تاثیر داره کاکتوس جان
فدایی داری خاخور جان
من هم بد نیستم
قربانت؛ امیرِ همیشه کیهان برار جان





الهی شکر
خانم باران









)
یه انتقاد
میگما
بعضی از عکس های وبلاگتون خیلی سنگینه. یادمه یکی از عکس هاتون 16 مگابایت بود. یعدی به اندازه 5 تا فایل موسیقی.
خب آخه همه سرعت اینترنتشون اونقدر بالا نیست که فوری و در چند ثانیه تصویر رو باز بکنه.
بعد هم اینکه خرید بسته ی اینترنت
می دونید که
می بخشیدا.
فقط خواستم بگم. جسارت نکرده باشم
خدا پشت و پناهتون باشه
بلامیسر (این کلمه رو از شما یاد گرفتم
وجدانن من الان یاد داداشم(مردشریف) افتادم




خیلی ممنون از انتقاد تون و


چرا؟بابت جمله داخل پرانتز تون
(این کلمه رو از شما یاد گرفتم)
اخه وقت چرخ زدن تو حیاط آقاجان،سفارش میکنه،یه وقت چیز اضافه به پسرش یاد ندم،که گرفتاربشه دوساعت توضیح بگه و
همیشه بعد چرخ زدنمون میگه،خدا میدونه امروز چیا ازت یاد گرفت
خواهش میکنم آقا
وجدانن من هنوز یاد نگرفتم چطوری میزون کنم عکس ها رو
وخداوند پشت و
پناه شما هم باشه:جان قُربان
خانم باران سلام
چه شعر قشنگی
راستی بابام از دهات سیب آورده. انقدر خوش بو و خوش مزه و آبداره که نمی تونم توصیفش کنم.
شما چون اهل طبیعت هستید و تو بهشت ایران زندگی می کنید حتما متوجه میشید چقدر طعم این سیب ها قشنگه.
سلام بر شما آقای حمید









که هر هفته بهشون سر زدم و



دست شون درد نکنههه



ممنون از لطفت تون
به به
من یه درخت و
یه عالمه شکوفه های معطراحوال و
بامزه ی سیب رو متصور شدم
سیب های خوش بو و
خوش مزه و
آبدار ...
یه تصویر از اون شکوفه هست،سنجاق میکنم ببینید
خدا به بابای شما سلامت و
تندرستی، توام عمرباعزت به اتفاق عزیزان عنایبت کنه
راستی؟از روستا برام قدری عناب فرستادن و
یک نفس خوردم و
یادم رفت عکس بگیرم