"او می رود دامن کشان...."
#عنوان ازترنه ی" جانِ جوانی"مش ابراهیم!
*سرظهر هوا گرم و
آفتابی بود؛بعد از ظهر، خنک و
سرد شد،الان رگبارِ پائیزی.شدت بارون ،یاد آورِ دیالوگ دلشدگان(فیلمی در ژانر درام تاریخی،به نویسندگی و
کارگردانی و
تهیه کنندگیِ: استاد علی حاتمی) شد؛"کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود،همه حرف ها ترانه..."
** دیروز که داشتیم میرفتیم ...،تو ماشین هزارویک شب ابی پلی بود.چهره چهره چرخوندم سمت گلفروشی مش قاسم؛ّبغل بغل،رنگ به رنگ؛ داوودی های مینیاتوری !
یادِ داوودی های لای موهاش افتادم.تو سرم ترانه خنه بندان پخش شد.
بعد یاد افتادم،سه صفحه مشق هامو ننوشته بودم و
جریمه /:های نوشته شده دلتنگم کرد،
تو دلم گفتم:
غصه هامان گوشه گنجه بی کلید
مشقهامان نوشته،
تقویم تمام مدارس در باد!...