تو وبلاگت که میام همونقدر احساس غربت میکنم که تو وبلاگ یه وبلاگ نویس مثلآ اسپانیایی میرم. حالا خوبه بیشتر عکس میذاری و مثل این پست با زبون عبری نمینویسی
وعلیکم السلامُ ورحمت الله و برکاته
بابت این احساس خیلی عذرمیخوام واز شما بابت سلیقه ی شنیداری تون بسیار ممنونم.
سلام و درود فراوون حضرت باران خوب هستین؟ احوالتون بارونی باشه ایشالا این لپ های تپل مپل منو اول از همه یاد عکس سه ماهگی خودم انداخت که دقیقا بیست و سه سال پیش توی همین آبان ماه ازم گرفتن بعدش یاد محیا افتادم ، دختر دایی م که دیگه الان دو سال و سه ماهشه و مثل من مردادی هستش ، و لپ هاش دو برابر لپ های من توی بچگیمه! و جون میده برا نیشگون گرفتن این عکس کرسی و گوشه ی دنجی که گذاشتین خیلی خوب بود، خیلی و اون پست درباره آدری هیپبورن و کپشن قشنگش و بعد انتهای پست و کوه های آلپ و ... ، دلم رو خیلی صاف و صوف کرد ، راستی من بهتون گفته بودم که حدود پنجاه شصت تا عکس از بازیگرا روی در و دیوار اتاقمون زدیم ؟ ایشالا عکسشو میفرستم براتون ، سه چار تا ازون عکسا هم از نگاه و لبخند قشنگ ادری هیپبورن هستش!
تنتون سلامت حضرت باران
سلام و درود بسیار ، بر شما:دکتر میمِ عزیزو گرامی
سلامت باشیدخیلی مچکرم از دعایی که برای احوالات مون کردین به به یادتون باشه،هرزمان، دختر دایی محیا رو دیدین:ازجانب من هم ،با ملاتفت لپ مبارکشو بکشین
آبان ماهِ بیست و سه سال پیش و دکتر میمِ مردادی می دونین دکتر میم؟قضیه اینه که مهم نیست،لپ های یه دختر کوچولو چندین برابرِ لپ ها یه پسر کوچولو باشه.قضیه اینه که اصولا لپ پسر کوچولوها خیلی بیشتر جون میده برا نیشگون گرفتن
اون عکس کرسی و گوشه دنج قابل شمارو نداشت و اون پست آدری بانو و کوهستان آلپ نثار دل و جان شریف تون نه والا،نفرموده بودین .پس ایشلا چارتا ازاون عکسارو می بینیم !
خیلی خیلی ممنون از همه لطف و حضور عزیز تونسلامت و سرافراز باشید همیشه
بله بله می بینم که در بهشت حضور دارید جایمان خالی در هنگامه ظهر و صدای خفیف اذان و بارونه و هیزم و ...اوووو دلم رفت فقط مرغ شکم پری کم دارد اینگونه نمی اندیشی دخترم؟
جای شما سبز، جای شما همیشه سبز ❤ نخیر ، درهنگامه غروب.در دهلیز شب.صدای اذان و بارون و هیمه ی نیم سوز ،شامه مان را قلقلک می نماید.واگر دقیق تر بو بکشیم،عطر فلاف و جعفریِ دم دبستان ،قاطیِ این عطردودِ و نوشیدنی؟چی میل دارین؟
فدای اون دل مهرورز تون راستش اندیشه ما مشغول زدو خورد با شامه مان است.یعنی اندیشه میخواد دعا بخونه.شامه می خوا شلنگ تخته بزنه.لذا تشری بهشون زدیم و قضیه حل شد عزیزم
عزیزی ماجان خانوم جونم برات بگه یکم تو سکوتم دارم نوشته های قدیمو می خونم ببینم از کجا به کجا رسیدیم و چرا مثل همون حیوان محترم نجیب در گل مانده ایم به یادتم حتی تو شبایی که ماه بالای سر تنهایی نیست و اسمون میباره
دور از جون تون دشمن تون در گل بمانه بلامیسر خیلی مچکرم.راستش منم به یاد شما هستم.دلم واستون لرزانه.چکه پئر زنه.خصوصا سر ظهر،که نه ماه و نه خورشیدِ و وآسمون رگباریِ و صدای خفیف اذان میاد...:البته دم غروب ها میرم بارون تماشا کنم و صدای اذون بشنوم،عطربوی ذغال و هیمه ی نیم سوز ،باعث میشه مثال اون حیوان باوفا لرزم نگیره و قبراق نفس عمیق بکشم و...
می مار جانم خدا را شکر که همه این بلایای طبیعی (مثل زلزله دو هفته پیش رشت) و غیر طبیعی (همین چند روز پیش) را با موفقیت پشت سر گذاشتید و از همه مهمتر هم که با این خبر خوش همه ماها را شادتر کردید در این روزها. قدم نو رسیده مبارکه ننه پسره که عکس پسر گذاشتی؟ حالا قراره اسم داداش کوچیکه چی باشه ؟ ننه همین الان میرم تو وبلاگ خودم با تیتر درشت این خبر خوش رو به جهانیان میدم! باشد که بسی مسرور و مشعوف گردند! بابت اون مادری که برایم کردی خیلی ممنون. امروز با حاجی بابا صحبت کردم خدا را شکر اوضاع خیلی آروم تر شده
جانه دیلِ مأر، جان بی بلا می گول وچه
رضا،حاج رضاسر جدت ننه رو اذیت نکن
اول اینکه، عرضم به حضور عزیزت که ،زلزله ی دوهفته پیش رو، صبح فهمیدیم زلزله اومده و.....والحمدالله بخیر گذشته
دوم اینکه، قضایای غیر طبیعی، خیلی وقته گیلان دست میلیاردرها و مولتی میلیاردرهاس و روستایی ها با فروش زمین ها و املاک به همین ها،یه شبه ره صد ساله رفتن و اکثرا استان رو ترک کردن. خب.ما موندیم و شهروندان و روستا وندان لاگوست پوش و هاکوپیان، وا زئه یباوربفرمایید یکی از روستاوندهای جدید،با یه تلفن،میتونه پمپ بنzزین اختصاصی دایر کنه.چرا؟چطور مش حداد واسه کوته ی قذمیتش مدرسه دایر کرد؟خو اینام دارو دسه همونان و افت داره لندکروزشونو ببرن پمپ بنزین عمومی.باید اختصاصی و ویژه باشه ارواح زن عادل
حاج رضا ؟ حاجیه خانم .کوچه پایینی میشینه و پسرش تو ملاردکشته شده و خانومش نه ماهه باردارِ و نه روز دیگه پسرش دنیا میادو فردا مراسم خاکسپاری پدربچه اس.
جان ننه.بله.این پسرِ و قندوعسله.اصن دختر باید یکی باشه تا دوماد یکی یکدونه و بی باجناق بمونه. پسر اما زیادش خوبه.اسم داداش کوچیکه رو "سروش"می زاریم دستت درد نکنه ننه.به زحمت افتادی
قُربانت می گول وچه❤الهی شکر.والحمدالله که با حاجی بابا صحبت کردین و خدارو صدهزار مرتبه شکر،که اوضاع خیلی آروم تر شده و ایشلا خودت و همه عزیزان سلامت و شاد باشیدو باشند
آبجی جان حالتون چطوره؟همه چی روبراهه شکر خدا؟این چند روز نگرانتان شدم هیچ خبری هم نمی تونستم بگیرم امیدوارم که روز و روز گارتان خوش باشه و همه چی باب میلتان بهترینها برای شما.آمین
خیلی ممنون از لطف تون.والا ما هم نگران عزیزان بلاگفایی مثال شما بودیم.ولیکن بابت خطی ،خبری،کلامی،...از شما:به وبلاگ عزیزان بلاگاسکایی سر زدیم و وقتی کامنت شما را،دروبلاگ بهاربانو خواندم،خاطرمان جمع شد.که الحمدالله رب العالمین حالتون خوبه و تو صف تشکر از دکتر هستین
الحمدالله حال همه ی مان خوب است و این خودخواهی محض است .. ،که همه چی باب میل مان باشد.ولیکن راضی ایم به رضای خودش و شاکر مقدرات...
کجایی دخترم نیستی
در چه حالی؟
خودمم نمی دونم؟دقیقا کجام؟

ولی میدونم درچه حالم:
یعنی هنوز دس به یقه ام
خیلی عزیزین
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته



تو وبلاگت که میام همونقدر احساس غربت میکنم که تو وبلاگ یه وبلاگ نویس مثلآ اسپانیایی میرم. حالا خوبه بیشتر عکس میذاری و مثل این پست با زبون عبری نمینویسی
وعلیکم السلامُ ورحمت الله و برکاته





بسیار ممنونم.

بابت این احساس خیلی عذرمیخوام
واز شما بابت سلیقه ی شنیداری تون
فکر کنم تشر خیلی درست حسابی بوده

اندیشه صبح تا شب مشغول دعا شده
هااااا
اصن یک وضعی...
حالا اندیشهه با دِلِ دس به یقه اس و
زده دِله رو خونین و
مالین و...
سلام و درود فراوون حضرت باران








بعدش یاد محیا افتادم ، دختر دایی م که دیگه الان دو سال و سه ماهشه و مثل من مردادی هستش ، و لپ هاش دو برابر لپ های من توی بچگیمه! و جون میده برا نیشگون گرفتن








خوب هستین؟ احوالتون بارونی باشه ایشالا
این لپ های تپل مپل منو اول از همه یاد عکس سه ماهگی خودم انداخت که دقیقا بیست و سه سال پیش توی همین آبان ماه ازم گرفتن
این عکس کرسی و گوشه ی دنجی که گذاشتین خیلی خوب بود، خیلی
و اون پست درباره آدری هیپبورن و کپشن قشنگش و بعد انتهای پست و کوه های آلپ و ... ، دلم رو خیلی صاف و صوف کرد ، راستی من بهتون گفته بودم که حدود پنجاه شصت تا عکس از بازیگرا روی در و دیوار اتاقمون زدیم ؟ ایشالا عکسشو میفرستم براتون ، سه چار تا ازون عکسا هم از نگاه و لبخند قشنگ ادری هیپبورن هستش!
تنتون سلامت حضرت باران
سلام و



خیلی مچکرم از دعایی که برای احوالات مون کردین




























سلامت و


درود بسیار ،
بر شما:دکتر میمِ عزیزو
گرامی
سلامت باشید
به به
یادتون باشه،هرزمان، دختر دایی محیا رو دیدین:ازجانب من هم ،با ملاتفت لپ مبارکشو بکشین
آبان ماهِ بیست و سه سال پیش و
دکتر میمِ مردادی
می دونین دکتر میم؟قضیه اینه که مهم نیست،لپ های یه دختر کوچولو چندین برابرِ لپ ها یه پسر کوچولو باشه.قضیه اینه که اصولا لپ پسر کوچولوها خیلی بیشتر جون میده برا نیشگون گرفتن
اون عکس کرسی و
گوشه دنج قابل شمارو نداشت و
اون پست آدری بانو و
کوهستان آلپ نثار دل و
جان شریف تون
نه والا،نفرموده بودین .پس ایشلا چارتا ازاون عکسارو می بینیم !
خیلی خیلی ممنون از همه لطف و
حضور عزیز تون
سرافراز باشید همیشه
سلام.
خوبین؟ چه خبر؟
سلام .




ممنون از احوالپرسی شما
خبر سلامتی ،
واینکه آسمون ولایت مان ابریِ ابریِ.واحتمال بارش های مجدد ،خیلی زیاده..
مش داوود پیغام داده ،نارنج و
پرتقال میخوایین؟اگه آره،تا برف نیومده بیایین بچینین...
شما آقا امیرِ ردپای دوست هستین؟
چقدر لپاش تپل مپلیه

ایته خکاره جول داره :بلامیسر


دوس داشتنیهههه
شماهم خیلی دوست داشتنی هستین:خیلی...
آقا منیش یکی و یانه توام.
منم یکی از اینا میخوام، لعنتی چه دلبره
ئی روله ی نازاره که م،خیلی لعنتی و بامزه و
خوش مزه اس کاکو.
خداوند براتون بهترین ها رو بخواد.آمین
بله بله



می بینم که در بهشت حضور دارید
جایمان خالی
در هنگامه ظهر و صدای خفیف اذان و
بارونه و هیزم و ...اوووو دلم رفت
فقط مرغ شکم پری کم دارد
اینگونه نمی اندیشی دخترم؟
جای شما سبز،







جای شما همیشه سبز ❤
نخیر ،
درهنگامه غروب.در دهلیز شب.صدای اذان و
بارون و
هیمه ی نیم سوز ،شامه مان را قلقلک می نماید.واگر دقیق تر بو بکشیم،عطر فلاف و جعفریِ دم دبستان ،قاطیِ این عطردودِ و
نوشیدنی؟چی میل دارین؟
فدای اون دل مهرورز تون
راستش اندیشه ما مشغول زدو
خورد با شامه مان است.یعنی اندیشه میخواد دعا بخونه.شامه می خوا شلنگ تخته بزنه.لذا تشری بهشون زدیم و
قضیه حل شد عزیزم
عزیزی ماجان خانوم


جونم برات بگه
یکم تو سکوتم
دارم نوشته های قدیمو می خونم
ببینم از کجا به کجا رسیدیم
و چرا مثل همون حیوان محترم نجیب در گل مانده ایم
به یادتم حتی تو شبایی که ماه بالای سر تنهایی نیست و اسمون میباره
خیلی مخلصیم و



خصوصا سر ظهر،که نه ماه و
البته دم غروب ها میرم بارون تماشا کنم و


شما خیلی عزیزِ همیشه هنوزی کاکتوس جانِ عزیزِ د❤لم.
دور از جون تون
دشمن تون در گل بمانه بلامیسر
خیلی مچکرم.راستش منم به یاد شما هستم.دلم واستون لرزانه.چکه پئر زنه.
نه خورشیدِ و
وآسمون رگباریِ و
صدای خفیف اذان میاد...:
صدای اذون بشنوم،عطربوی ذغال و
هیمه ی نیم سوز ،باعث میشه مثال اون حیوان باوفا لرزم نگیره و
قبراق نفس عمیق بکشم و...
سلام و یه دنیا سپاس مادر باران
سلام و عرض ارادت،خیلی خوش آمدید


یک دنیا مهرو دوستی تقدیم شما




و سپاس بیکران از حضور تان






می مار جانم


خدا را شکر که همه این بلایای طبیعی (مثل زلزله دو هفته پیش رشت) و غیر طبیعی (همین چند روز پیش) را با موفقیت پشت سر گذاشتید و از همه مهمتر هم که با این خبر خوش همه ماها را شادتر کردید در این روزها.
قدم نو رسیده مبارکه
ننه پسره که عکس پسر گذاشتی؟ حالا قراره اسم داداش کوچیکه چی باشه ؟
ننه همین الان میرم تو وبلاگ خودم با تیتر درشت این خبر خوش رو به جهانیان میدم! باشد که بسی مسرور و مشعوف گردند!
بابت اون مادری که برایم کردی خیلی ممنون. امروز با حاجی بابا صحبت کردم خدا را شکر اوضاع خیلی آروم تر شده
جانه دیلِ مأر،






سر جدت ننه رو اذیت نکن






باوربفرمایید یکی از روستاوندهای جدید،با یه تلفن،میتونه پمپ بنzزین اختصاصی دایر کنه.چرا؟چطور مش حداد واسه کوته ی قذمیتش مدرسه دایر کرد؟خو اینام دارو










جان بی بلا می گول وچه
رضا،حاج رضا
اول اینکه،
عرضم به حضور عزیزت که ،زلزله ی دوهفته پیش رو،
صبح فهمیدیم زلزله اومده و.....والحمدالله بخیر گذشته
دوم اینکه،
قضایای غیر طبیعی،
خیلی وقته گیلان دست میلیاردرها و
مولتی میلیاردرهاس و
روستایی ها با فروش زمین ها و
املاک به همین ها،یه شبه ره صد ساله رفتن و
اکثرا استان رو ترک کردن.
خب.ما موندیم و
شهروندان و
روستا وندان لاگوست پوش و
هاکوپیان، وا زئه ی
دسه همونان و
افت داره لندکروزشونو ببرن پمپ بنزین عمومی.باید اختصاصی و
ویژه باشه ارواح زن عادل
حاج رضا ؟
حاجیه خانم .کوچه پایینی میشینه و
پسرش تو ملاردکشته شده و
خانومش نه ماهه باردارِ و
نه روز دیگه پسرش دنیا میادو
فردا مراسم خاکسپاری پدربچه اس.
جان ننه.بله.این پسرِ و
قندوعسله.اصن دختر باید یکی باشه تا دوماد یکی یکدونه و
بی باجناق بمونه.
پسر اما زیادش خوبه.اسم داداش کوچیکه رو "سروش"می زاریم
دستت درد نکنه ننه.به زحمت افتادی
قُربانت می گول وچه❤الهی شکر.والحمدالله که با حاجی بابا صحبت کردین و
خدارو صدهزار مرتبه شکر،که اوضاع خیلی آروم تر شده و
ایشلا خودت و
همه عزیزان سلامت و
شاد باشیدو
باشند
همین چند گل و قلب هم به مشکل می فرستیم
خیلی ممنون ازلطف تون،همیشه سلامت و
برقرارباشی برار جان
راضی به زحمت تون نیستیم
آبجی جان حالتون چطوره؟همه چی روبراهه شکر خدا؟این چند روز نگرانتان شدم هیچ خبری هم نمی تونستم بگیرم


امیدوارم که روز و روز گارتان خوش باشه و همه چی باب میلتان
بهترینها برای شما.آمین
خیلی ممنون از لطف تون.والا ما هم نگران عزیزان بلاگفایی مثال شما بودیم.ولیکن بابت خطی ،خبری،کلامی،...از شما:به وبلاگ عزیزان بلاگاسکایی سر زدیم و








سلامت و


وقتی کامنت شما را،دروبلاگ بهاربانو خواندم،خاطرمان جمع شد.که الحمدالله رب العالمین حالتون خوبه و
تو صف تشکر از دکتر هستین
الحمدالله حال همه ی مان خوب است و
این خودخواهی محض است .. ،که همه چی باب میل مان باشد.ولیکن راضی ایم به رضای خودش و
شاکر مقدرات...
ممنون از حضور تون
شاد زی برار جان
گوگولی
اجازه خانُوم؟
عزیزم
خوش هاتی بلامیسر