خودِ اندیشه است که خطرناک است....
#هانا_آرانت
*چی میگفتم؟که سخن کشیده شد سمت یه وری!
که چی گفتم و
سخن مایل شد اون وری!!?
بله_بماند:)
ولی خاطرم هست، که آن زمانی که ...اندک متبسم شدیم،به اتفاق !پرسیدن ؛ازچه؟چون شدی؟
عرض کردیم ،از اندیشه ورزی:)
گفتن؛ دیوانه؟ اندیشه اش کجا بود؟
عرض کردیم؛دور از جان تان،درگنجه ی ذهنش!!
متعجب نگاه کردن!!
که عرض کردیم؛ در پستوی پس کله اش ،گنجه ایست مثالِ دولاب .که شکر خدا هیچ کسی نمی بیندش:)
لاکن یه کوچولو مکث کردن و،
سالن رفت رو هوا....
و آن زمانی که سکوت درسالن آقاجان حایل شد.......
گفتیم؛"ستایشگرآن آموزگاری هستم که،به جای اندیشه ها_اندیشیدن (کلام از ما نیست که،منسوب به زرتشتِ)به ام آموخت:)"
گفتن؛به قول دکتر کسمائی ؛"طفلی آن آموزگار!!!واقعا چی کشید ازدستت ؟"
گفتیم؛بگذارید ما بریم حیاط ،لختی قدمی بزنیم و
تو این نم و رطوبت.. ،یه سیگاری بگیرانیم...بلکم خود اندیشه مون زبون وا کرد و
به اتون گفت...:/:
.
.
.