با درود چه اتاق شلوغی درست مثل آپارتماناینکه های امروزی که راه عبور و مرورش به خاطر چشم و همچشمی بسته شده است،
درود بر شما پدرم بعد عروسیش،برا مدتی ،طبقه دوم(همون تَلار اوتاق) منزل پدریش ساکن میشه. تلاراتاق،یا به گیلکی تلآ اوتاقِ،تابستونا با یه پنکه،خنک بودو زمستونا با یه چراغ گرم. کف اتاق،مثل کف همین تصویر چوبی بود.مامانم فرش و موکت کرده بود.وقتی راه می رفتیمگ صدای قیژ ویژ کردنش خیلی باحال بودتنها بدیش این بود که،وقت هایی که ما میخواستیم یواشکی وپاورچین از اتاق خارج شیم،قیژهاش مامان مونو باخبر میکرد.ولیکن دقت کردیم،دیدیم دوتخته درمیون،قدم بگذاریم،میشه قیژ رو حذف کردو با مختصر ویژی ،از اتاق در رفت و رسید به بالکنی که پیش روش شالیزاربود،سمت چپ و راستش ام باغ آلوچه و میوه جاتِ.مثلا از سمت چپ،عطر شکوفه های بالنگ می اومد،از سمت راست،عطر شکوفه های ازگیل. حیاط ام پراز مرغ و خروس و اردک و غاز و بوقلمون هایعصبانیِ گرد هم آمده بود.البته از اون بالا براشون برنج می ریختم،یکجا جم میشدن،تند تند دانه بر می چیدین.واینجور بود که،از سروصدای اونا،مامانم متوجه میشد،دم نرده هام.ولیکن زین پس براشون برنج نپاچیدم.بعد مرغ و خروس و غاز و بوقلمون.،،اینجوری<--بلای بالکنُ نگاه میکرد.که مثلا منتطر دون پاچیدن توایم! القصه، شلوغی این اتاق بابت کلبه طور بودنشه.همه لوازم در دسرسه.اون پنجره و نوری که کف اتاق تو زده،خیلی باحالِ
هوووم! الهی بحق همین شب های قدرِ سلام هی حتی مطلع الفجر...،خداوند توام سلامتی ،بلایِ بزرگی،به نام چشم و همچمی رو از جمیع عزیزان(پسران و برادران و دختران و خواهران،عروس ها و دومادها..) دور نگهداره...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
انشاءالله برای همه بهترین ها رقم بخوره.
ان شاءالله...الهی آمین
خیلی قشنگه
+باران جانم التماس دعا دراین شب عزیز
درود و سپاس


به روی چشم؛محتاجیم به دعا
بلامیسر.
+ما به یادِ شما هستیم بهامین جانم
درود بر شما

با درود
چه اتاق شلوغی درست مثل آپارتماناینکه های امروزی که راه عبور و مرورش به خاطر چشم و همچشمی بسته شده است،
درود بر شما
تنها بدیش این بود که،وقت هایی که ما میخواستیم یواشکی وپاورچین از اتاق خارج شیم،قیژهاش مامان مونو باخبر میکرد
.ولیکن دقت کردیم،دیدیم دوتخته درمیون،قدم بگذاریم،میشه قیژ رو حذف کردو 
عصبانیِ گرد هم آمده بود.البته از اون بالا براشون برنج می ریختم،یکجا جم میشدن،تند تند دانه بر می چیدین.واینجور بود که،از سروصدای اونا،مامانم متوجه میشد،دم نرده هام.ولیکن زین پس براشون برنج نپاچیدم.بعد مرغ و خروس و غاز و بوقلمون.،،اینجوری
<--بلای بالکنُ نگاه میکرد.که مثلا منتطر دون پاچیدن توایم!



پدرم بعد عروسیش،برا مدتی ،طبقه دوم(همون تَلار اوتاق) منزل پدریش ساکن میشه.
تلاراتاق،یا به گیلکی تلآ اوتاقِ،تابستونا با یه پنکه،خنک بودو
زمستونا با یه چراغ گرم.
کف اتاق،مثل کف همین تصویر چوبی بود.مامانم فرش و موکت کرده بود.وقتی راه می رفتیمگ صدای قیژ ویژ کردنش خیلی باحال بود
با مختصر ویژی ،از اتاق در رفت و
رسید به بالکنی که پیش روش شالیزاربود،سمت چپ و راستش ام باغ آلوچه و
میوه جاتِ.مثلا از سمت چپ،عطر شکوفه های بالنگ می اومد،از سمت راست،عطر شکوفه های ازگیل. حیاط ام پراز مرغ و خروس و اردک و غاز و بوقلمون های
القصه،
شلوغی این اتاق بابت کلبه طور بودنشه.همه لوازم در دسرسه.اون پنجره و
نوری که کف اتاق تو زده،خیلی باحالِ
هوووم!
الهی بحق همین شب های قدرِ سلام هی حتی مطلع الفجر...،خداوند توام سلامتی ،بلایِ بزرگی،به نام چشم و همچمی رو از جمیع عزیزان(پسران و برادران و دختران و خواهران،عروس ها و دومادها..) دور نگهداره...