"و اگر نشنوی به تو خواهم شنواند
حماسه ی سماجت عاشقت را زیرِ پنجره ی مشبکِ تاریکِ بلند که در غریوِ
قلبش زمزمه می کند:
___شوکرانِ عشقِ تو که در جامِ قلبِ خود نوشیده ام
خواهدم کُشت...."
پ.ن۱؛
و تو خاموشی کرده ای پیشه
من سماجت،
تو یک چند
من همیشه.
پ.ن۲؛پنجره اما هم از آنگونه
سر در کار خود بر بسته دارد لب
چون گل نشکفته ی لبخند
لیک امید من
از هزاران روزنِ او
صبحِ پاکِ تازه رو را می دهد پیغام. . .