بدون شرح!

پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 09:41

ما همگی در یک حیاط زندگی می کردیم
دو اتاق مال ما
دو اتاق از آن عمو و زن عمو?طبقه‌ی بالا
دو اتاق کنار مادر بزرگ و مادر عمو و عمه ام که مجرد بود
خوش بودم و سر بسر هم می گذاشتیم
پدر و عمو از دو زن جدا بودند
مادر عمو قابله ی زایمان مادر زمان تولد من و برادر کوچکم بود
آخه ما دو تا قبل از رسیدن قابله برای دنیا آمدن عجله داشتیم !
زن عمویم بعد ها مادر شهید شد پسرش طلبه بود
و خودش در تصادف ذر راه مشهد به اتفاق نوه اش فوت شد

درود خدا بر روان پاک شهدا
خداوند مادر شهید را رحمت کند
سپاس از شما بابت به تصویر کشیدن حیاط و
اتاق ها و..درکنارهم خوش بودن ها و
سر به سر گذاشتن ..

باشماق

پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 08:45

با سلام
زن عموی. من روحش شاد خانم بود به تمام معنا
انار را آبش را کشیده بود و به جایش آب پر کرده بود و به من تعارف کرد
نوش جان کردم و گفتم چه بی مزه بود
لبخندی از شیطنت زد !
خاطره قبل از میلاد ۱۳۳۷
هیچ روزی نیست که او را به نیکی یاد نکنم
خدایش بیامرزد

سلام بر شما
آقاجان یک عموی پیری داشت.که جزء سواران پشتیبانی میرزا کوچک خان بود.
به چشم دیدم زن دایی چای آب بسته به اش تارف کرد.
هشت سال و نیمه بودم.
بعد رفتن عمو،
یک بحث اساسی باهاش کردم و
به گریه اش انداختم.
چوقولی ام را به خان دایی کرد.دایی هیچ نگفت و
گفتم،الهی زنت مث عمو شعبان پیرشه.
عمو ۱۰۱ سال عمر کرد.
خدا رحمتش کند.بچه نداشت.منو برادرهام را هم دوست نداشت.

خداوند اموات شما را رحمت کند
برام سوالِ؟چرا زن عمو این کارو با شما کرد؟
زنده سلامت باشید همیشه