<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بیجارسران!

 

 مادر من 

به رنگ شالی های شمال است

دستانش  بوی  زندگی  می دهد

و نگاهش  طعم  دریا.


باد  که می خورد روی شالی ها

خدا هم می نشیند کنار نان و پنیر

مادر چای می ریزد و خدا هم می خندد.


مادرم

یک نفس تازه ی دم صبح است

که می ریزد در ریه های زمین

سینه خلقت را تازه می کند.

نگاه کوچه ها شسته می شود.

شهر رنگ می گیرد

ویک بودن بی منت

جاری می شود در رگ های احساس.


مادرم

 به رنگ تمشک های کنار جاده ای ست

که به تنهایی دریا می رفت

و طعم خدا می ریخت

در دهان گس خاطره ها.

و من که نمی دانم

دایره ی احساس همیشه تنگ است

و یادم نرود

که باران هم دستان مادرم را می بوئید،

و تازه می شد خیال همه ی تنهایی

همه ی بودن ها

همه ی یک عادت شیرین

و تکرار می شد در زندگی

بوی شالیزارهای یک خاطره ی تنها.


مادرم 

به رنگِ سبزیِ احساسِ زمین است.


#ای لیا_رودسر_تابستان 80


(مردشریف=برادرم)


من هم مثل خیلی از بچه ها،چشم به راه آمدن والدین ام بودم.و مثل همان  بچه ها،..به دلخواه،پیشواز والدین ام دوئیدم...

والبته بابت دیرآمدن شان،چند باری ام قهر کردم،...نرفتم.

و چندین بار هم پنهان شدم.که بیابندم...

و چند مرتبه ای هم،

نرسیده به آنها؛کله ملق..شیرجه رفتم توی شالیزار.

 سپس ها،

بابت کسب تجربه ی قهر و نرفتن و پنهان شدن و...لذتی فراتر از پیشواز رفتن نیافتیم.به قولی منبعد..بچه بازی هارو کنار گذاشتیم و؛برف و باران و آفتاب و مهتاب،پیشواز رفتن و ترک نگفتیم.هرچند آمدن شان تاخیرداشته بود.هرچند سرما میخوردیم.هرچند لنگه دم پایی گم می کردم.هرچند گِلی مِلی میشدیم...به قول دایی کوچیکه ،لاممکن ترک پیشواز ماجان.

.





نظرات 9 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 17:33 http://fala.blogsky.com

زور خاس!

فره سپاس!

مهرداد یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 20:21

شالیزار قشنگی هست،
کاکو بیشتر خوشحال باشین،،کمتر گریه کنین،غصه کمتر بخورین،سیگارت هم آتیش به آتیش نکشید
تا سیستم ایمنی بدنتون قوی‌تر بشه

بله.من ام این مدل شالیزار باریک و بلند دوست دارم.الانه تسطیح اراضی با بولدزر□ □ همچین شالیزارهای مربع شکلی درست کردن
شما درست می فرمایید.ولی خب.غصه و سیگار...ولیکن ترک عادت موجب
آره کاکو
این سیستم ایمنی مون خیلی مافنگی شده
مرسی از لطف و معرفتت بلامیسر

میم! یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 00:01 http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام و درود حضرت باران عزیز
حالتون خوب هست انشالا؟ احوال دلتون خوبه؟
بابت این که پیام تون رو دیر دیدم و دیر خدمت رسیدم عذرخواهی میکنم

احوال تون به شکوفایی بهار و به رنگارنگی پاییز زیبا باشه انشااالله

نفس تون گرم و تن تون سلامت

سلام و درود بر شما دکتر میم عزیز و گرامی
نه بلامیسر.سرماخوردم و گِلو درد دارم
عزیزممرسی از لطف و معرفت تون دکتر میم جان

moradesvand57 شنبه 10 آبان 1399 ساعت 22:42 http://دیار بختیاری

شلام شبتون بخیر و شادی . زنده باشن والیدن .پدر و مادر عمر باعزت خدا بهشن بده واقعا که داشتن والدین نعمته باید قدرشونو دونیت . چه خوب میشد شیرجه میزدی تو شالیزار اوخت صورت و لباساب گا آلود ادمو روده بر میکرد از خنده

سلام بر شما
بله.باید شاکر نعمات بود..،
بهرجهت آدم تا نیفته مهارت کسب نمی کنه که.مثلا آدم تا غذا نسوزونه.آشپز خوبی نمیشه.لذا بعدها اونقدر گلوله طور می دوئیدم.اجی و خاله و..،چشم ها شونو میبستن.تا شاهد افتادنم نباشن.والبته که نمی افتادم

باشماق شنبه 10 آبان 1399 ساعت 19:38

یعنی
خخخ

خدا. رحم کند

یعنی تموم سیم تلفن ها رو بریدن.
البته برادران پولیز یکی شونو دسگیر کرد.
ازش پرسید،چرا سیم تلفن مردمُ بردی؟
گفت ،ما با اموال مردم کاری نداریم.سیم تلفن واسه دولته.اموال دولت ام واسه ماس.
جناب سرهن،گ دوربین نصب کرده.خونه اش رو خالی کردن.دوربینُ ام بردن
خدایا خودت رحم کن.

آران شنبه 10 آبان 1399 ساعت 19:10

سرنوشت را باید از سر نوشت
شاید اینبار کمی بهتر نوشت
عاشقی را غرق در باور نوشت
غصه ها را قصه ای دیگر نوشت
از کجا این باور آمد که گفت
گر رود سر بر نگردد سرنوشت


https://saednews.com/fa/song/srnevesht

درود و سپاس آران عزیز

Sra شنبه 10 آبان 1399 ساعت 15:27 https://naghashihayesara.blogsky.com/

نوشته های قشنگت رو که میخونم، دوست دارم از صفحه ی نرم افزار وارد بلاگت بشم و تو را به آغوش بگیرممراقب خودت باش

خیلی ممنون از لطف بسیار تونسارا بانوی عزیز دلام
بپر بغل ام گل دخترجان
به روی چشمشما هم مراقب خودتون باشید بلامیسر

باشماق شنبه 10 آبان 1399 ساعت 10:19

دخترهای من
برادر خود را خیلی دوست دارند
یک بار پسر همسایه که معتاد بود
داخل خونه ی یکی از ساکنین که تازه در حال جا به جایی بودند شد
فریاد آی دزد بلند شد
پلیس آمد
گفت جوانان ها را بیاورید
پسر من هم که افسر وظیفه بود پایین رفت
دختر کوچک چادر به کمر بست که برود دعوا !
بالاخره نزد اصلی دستگیر شد و دو سه ماه بعد خانه را فروختند و شهرشان کم شد

زنده سلامت باشندو
باشید
من خواهر ندارم.ولیکن میدونم داشتن برادر یک موهبت الهیست.

هااا.پس آن دزدهایی که در نزدیکی ولایت مان ساکن شدن،از کوچه و محله ی شما تشریف آوردن
ماشین ها رو لخت میکنن.
به منازل و باغ مردم دستبرد زدن.
حتی کنتور آب رو کندن بردن.
حتی شبانه،درخت گردوی آقاجان رو بریدن

کیهان شنبه 10 آبان 1399 ساعت 08:58 http://Mkihan.blogfa.com

درود بر شما
مادر ....پدر.... خانواده و همه انهایی که دوستشان داری خداوند نگهدارشان باشد آمین
ما که....
احساس غربت می کنم مدتی ست نمی دانم چرا
آنگار غریب در وطن کلمه ای ست دوخته شده بر قامت من
شادیتان همیشگی آمین

درود بر شما
الهی آمین،الهی آمین و
الهی آمین...
خیلی ممنون بابت دعای قشنگی که کردین.بله.آدم نمی تونه فقط
پدر و مادر و خانواده خودش رو دوست داشته باشه.و خداوندسبحان همه ی آنهایی را که دوستشان دارم حافظ و
نگهدار باشد...

ولیکن توصیفاتی که فرمودین همه اش طبیعیِ برار جانچرا که/دلی که غیب نماست و جام و جم دارد/ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد!
دلِ غریب و غربت و
وطن دوخته بر قامت
خدات درهمه حال نگهدارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد