<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
نظرات 6 + ارسال نظر
مسافر شنبه 8 آذر 1399 ساعت 09:57 http://Darhavaliman.blogsky.com

زندگانی چون سیب است....
گاز باید زد، با پوست...

الان دلم یک همچین جایی میخواد(مکان توی تصویر)

آفتابی یک دست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند....


آخ.گل گفتین بلامیسردراین نمور هوا چندروزی دور بودن.چندروزی به دور از همه و همه، خیلی می چسبه بخداولیکن دل من ام میخواد.

باشماق پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 20:48

مشک دوغ محلی

مشک از پوست بز تو خالی که 4 پای و دست آن در انتها بسته می شود و از قسمت گردن حالتی درب مانند با 3 عدد چوب مخروطی بعنوان در آنرا مسدود کرده است.
عشایر، دو دست آنرا به یک طرف طناب و دو پای آن را به طرف دیگر همان طناب بسته بر سه پایه ای قرار داده و شیر را در آن می ریزند و با زدن مَشک یعنی با جلو و عقب تکان دادن مَشک، کره را از شیر جدا می کنند.
در بعضی مناطق گرمسیر در این مشک آب می ریزند و با آن آب می فروشند، و عده ای دیگر در همین مَشک دوغ می ریزند و بعنوان مشک دوغ از آن استفاده می شود.

خیلی ممنون بابت توضیحات و
به تصویر کشیدن مشک از پوست بز.
معمولن در بازار روز ها،
پنیرهای خیکی می فروشن.
منه لامذهب.هنوز نرسیده به اش چشامو می بندم.جلوی بینی و دهان ام رو استتارمی کنم.با دستی دیگر،بازوی باباگیان می گیرم .تااز مقابلش گذر کنم.گاهی میانه بساط پنیرفروش.بابا گیان میگه،چشاتو باز کن گذشتیم. من ام تا چشم بازمیکنم و چشمم به خیک ها و پنیرها می افته.کسری از سانیه ذهن ام یاد آور عطر و بوشون میشه.حالت به ام دست می ده.
والبته کوید ۱۹ بخشی از شامه و حافظه بویایی ام رو تخریب کرد.الان که دارم می نویسم ،عطر پنیر ها رو به یاد ندارم

کیهان پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 19:09 http://Mkihan.blogfa.com

بهترینها را برایتان ارزو می کنم

قربان محبتتان عزیز برارم.سلامت و شاد باشید همیشه

طاها پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 18:10

سلام
تنها و سر به زیر و سخت جانم، چنان که گمانم نبود. اما وسیع نه، هرگز، نتوانستم.

سلام بر شما
اختیار دارید آقای دکتر طاها.شما همچون درخت پر ثمر؛وسیع بدون چشمداشت هستید.

"جنگلی هستی تو،ای انسان!
جنگل، ای روییده آزاد،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامن،
آشیان ها بر سرانگشتان تو جاوید،
چشمه ها در سایبان ۶ای تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت جوشنده،
جان تو خدمتگر آتش..."

#سیاوش _کسرائی

سربلند و سبز باشید همیشه جان قوربان

moradesvand57 پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 15:01 http://دیار بختیاری

به به عجب منظره زیبائی .غذای هیزمی واقعا میچسبه تو این روزا . ممنون که طبیعتو سادگیو به تصویر میکشید

درود بر شما
لطف دارین.خیلی ممنون از حضور شریف و گرامی شما

باشماق پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 13:03

سلام
پلو را روی این آتش دم داده کف دیگ هم نون لواش آدم بگذره و روش روغن کرمانشاهی آدم بریزد
خورشت قیمه هم کنارش با دوغ مشکی
بعدش هم دوتا چای قند پلو
چه حالی می دهد
از تعطیلی بازار خطه ی گیلان. چه خبر

درود بر شما
آی گل گفتین.پلو هیزمی.قیمه ی جا افتاده با آتیش،
روح چوپان خبردار نشه،عاشق قیمه اس.
دوغ مشکی نخوردم تا حالا.
بله.چه حالی میده دوتا چای قند پهلو

والا،غرب گیلان بازار روز هاش تعطیل نبوده.همچنین سر میدون شهرداری رشت،اکثر مغازه ها باز و نیمه باز اند.از شرق گیلان بی خبرم.مربی باشگاه سارا اینا هم گفته راس ساعت ۳ پشت در باشین،بی سرو صدا بریم تو کرکره بیاریم پایین.گفتیم چه کاریه؟بریزن همه رو ببرن قرنطینه چکار کنیم؟و اینجور شد که به اتفاق نرفتن و شکر خدا اجبارا باشگاه تعطیل شد.
مردشریف و چوپان و باباگیان هم اداره هاشون دایره.
چهارتا مامور سرمیدون گیل ایستاده.ماشین های نمره تهران رو ایست میده.اونام یه برگه قد نون لواش می گیرن سمت صورت مامور،وآن وقت ورود شون اوکی .
دیشب در خبرها خواندیم، ماسک دیگر اثر ندارد.
پناه می بریم به خدا؛واستعینوا بالصبر والصلاة.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد