<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

. . .

رشد  یافته ترین افراد، کسانی  هستند که بیشتر بتوانند به شادمانی و شوخ طبعی بپردازند."

#آبراهام_ مزلو
پ.ن 1:


پ.ن2؛


پ.ن 3:


پ.ن 4:

پ.ن5:

نظرات 7 + ارسال نظر
دلسوختگان شنبه 22 آذر 1399 ساعت 19:17 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

دیکتاتورها چگونه می‌میرند؟
استالین ناگهان چشمان خود را گشود و به اطرافیان نگاهی انداخت. سپس دست چپ خود بالا برد. کسی نمی داند که او با این کار می‌خواست به بالا اشاره کند یا کسی را تهدید کند؟ درست چند لحظه‌ی بعد، رهبر اتحاد جماهیر شوروی چشم از جهان فروبست»

این روایت دختر استالین از مرگ پدر است.. بی هیچ رابطه احساسی و عاطفی، بی هیچ تعلق خاطر پدر و فرزندی، بی هیچ غم و دلشکستگی..
گویی فرزند هم یکی از بازیگران و پیچ و مهره های دستگاه مخوف پدر بوده که هر لحظه انتظار مغضوب و محکوم شدن خود را می‌کشیده است. او لحظه جان دادن و بلند کردن دست توسط پدر را نشانه‌ای برای تهدید و متهم کردن تعبیر می‌کند. او می‌توانست بنویسد "پدر دست چپ خود را بالا برد و شاید می‌خواست برای آخرین بار مرا، دخترش را به آغوش بکشد" یا مثلا می‌توانست بگوید "پدر دستش را بلند کرد و شاید می‌خواست دست‌اش را بگیرم و دست در دست من چشم از جهان فرو ببندد"، اما او هیچ روایت عاطفی از این رویداد ارائه نمی‌کند. (گو اینکه اگر این کار را هم می‌کرد و ما امروز آن را می‌شنیدیم برایمان مضحک جلوه می‌کرد و با خود می‌گفتیم اصلا مگر می‌شود استالین بخواهد کسی را به آغوش بکشد؟ مگر می‌شود استالین هم دوست داشته باشد کسی دستان‌اش را بگیرد؟)
می‌توانیم حدس بزنیم استالین در لحظه آخر حیاتش با بلند کردن انگشت دنبال متهم مرگش می‌گردد، اما این مرگ است که اجازه نمی‌دهد "نمایش دادگاه" متهم را به جا آورد. گویی لحظه جان کندن او، این لحظه بلند کردن دست، آخرین دادگاه تسویه‌های استالینی است که به چشم بر هم زدنی به تمامی این نمایش مخوف و خونبار دستور "کات" می‌دهد.

این شیوه زندگی و مرگ دیکتاتورهاست. آنها در تنهایی پر از ترس و تشویش خود، نه به کسی اعتماد دارند، نه دوست و همدلی می‌شناسند، نه عشق و خانواده می‌فهمند و نه کسی پس از مرگ دل تنگشان می‌شود.

لحظه مرگ دیکتاتورها یک لحظه خاص است. آنها در تنهایی و وحشت می‌میرند و پس از مرگ هر کسی تلاش می‌کند که با ابراز نفرت از دیکتاتور مرده، او را از خود دور نماید.
پس از مرگ استالین هر کس در شوروی تلاش می‌کرد که خود را منتقد و مخالف سیاست‌های استالین معرفی کن. حتی اعضای خانواده دیکتاتورها هم پس از مرگشان با تغییر نام خانوادگی سعی در فاصله گرفتن بیشتر از دیکتاتورها دارند..
و این پایان رقت‌بار و عبرت آموز تمام دیکتاتورهایی است که در زمان حیات خود تصور می‌کنند زمین بدون دستورات آنها از چرخش باز می‌ایستد...




فرهاد شنبه 22 آذر 1399 ساعت 02:21 http://hamidfarhad.blogfa.com

زیبا بود البته کامنتا هم قشنگه بابت سلامت پدرتونم خوشحالم

قربان لطف و محبت شما.سلامت و شاد بمانید همیشه
خیلی ممنون از حضور شریف شما

مهرداد جمعه 21 آذر 1399 ساعت 18:29

شادی و خنده خوبه

ها کاکو
تندرست و شاد باشید همیشه

باشماق جمعه 21 آذر 1399 ساعت 14:18

۲۱ آذر
روز نجات آذربایجان از دست توده ای ها پیشه وری و آن یکی دیگر که اسمش یادم رفته
در این روز ارتش شاهنشاهی در خیابان ها رژه می رفتند
عشایر کرد هم سوار اسب می شدند و در خیابان همراه آرتش البته بعد از آنها خودی نشان می دادند
این خاطره من از این روز بود
ولی اطلاعاتی درمورد عکس ارسالی ندارم
به نظرم ویگن می آید

"عشق را
ای کاش
زبان سخن بود..."

#شاملو
تصویرِ جناب شاملو و همسرش آیدا بانوست.
۲۱ آذر .زادروز مرحوم احمد شاملو ببوده است.
خیلی ممنون بابت به تصویر کشیدن خاطره ی ۲۱ آذرماهی شما.
اسب ها رو خیلی دوست دارم.

یه بنده خدا جمعه 21 آذر 1399 ساعت 13:20

عرض سلام مجدد
این واژه ها(شل مغز و اینا) اصطلاحات ناب شیرازیه شیرازیا هم خودشونن و جفنگیاتشون

محاله باهاشون صحبت کنین و چندتا از این کلمات قصار نشنوید.
و اما مسالة..
ابر بانوی ارغوان فام را روایت کنند که صبحگاهی در یوم آدینه مکتوبی بنشتی و برآن صُوَری بنگاشتی متحرک من باب تلطیف روح و روان جمیع مشتاقان وبلاگش و اندرآنجا خانی بگستردی زه چای قند پهلو و چندین سبد هلو و بلکم زردآلو
و هرکس گذر بر آن بهشت گذر داشتی شادکام بگشتی و شادمان برفتی شادروان بیامدی و خدایش رحمت کناد...

خدا بشما عمر باعزت(عزت از نوع عزیز و سربلندی و نه از نوع مونث و مذکرات) عطا کنه تا همیشه اول صبح بیایم وبلاگتون و شاد و سرحال بریم گرد زندگیمون گل بانو..

باعث فخر و برکت بلاگ اسکای هستید..
گل بجمالتون

سلام بر شما آقای کاکو
والا ما بایک آقای شیرازی ؛ سلام و خوش آمدید و/خیلی ممنون/سال نوی شما هم مبارک باشه/صحبت کردیم.
ایشان ساکن شهرک گلستان شیراز؟معالی؟مالی؟/هستند.
خانومش/دختر دایی مامانمه.اجی=مادربزرگ ام/بابت مودب و مهربانیش/ ایشان را شیرین داماد صدا می کنند.
گیلکی رو کاملا متوجه میشن.با لحجه ی فارسی شیرازی صحبت میکنند.
شکر خدا دختر دایی ثریا از شوهرو خانواده اش راضیه.وقلبا دوستشون داره.ولیکن به گفته ی ایشان،پدر و مادر و خواهرو برادرهای شوهرش،به مانند خواهرو برادرهاش دوست میداره.چرا؟چون با ثریا مودبانه و محترمانه رفتار میکنند.درپناه خداوند باشند و
باشید

قربان محبت و معرفت شما،آقای کاکو
والو به شاهچراغ اون چای قند پهلو یه طرف،سبد زردآلو رو خوب اومدین
راستش جریانش این اول صبح موروثیه.یعنی پدرجانم وقتی میخواست بره سرکار،یکی مونو قلقلک می داد،یکی مونوگازمی گرفت،یکی مونو ویشگون می گرفت.گاهی ام میآمد پتو رو کنار می زد.درگوشی یه خط خاطره،یا جوک تعریف می کردن.واینجور بود که آدم خواب آلود درست متوجه نمی شد؟چی گفتن؟بعد که منزل رو ترک می کردن،که برن سرکار،مثلا وقتی می رسیدن سر خیابون،پردازش ذهن تموم شده بودو
فرمان خنده میداد:))))
لذا اعضای خانواده با خنده ی آن شل مغزبیدار میشدن

خیلی ممنون از دعاهای گرانبها و صمیمانه ی شما.خداوند به شما و عزیزان تون سلامتی و خیروخوشی و برکت عنایت کنه

باشماق جمعه 21 آذر 1399 ساعت 11:21

با درود
کلیپ های زیبایی بود مخصوصا رقص اون ورجک
ساز شبیه آکاردیون بود ولی تفاوت داشت با سازی که در گردن خواننده ها و نوازنده های دوره گرد بود
یک فامیلی داشتیم لرستانی بسیار خوش تیپ خدا رحمتش کند در امریکا تصادف کرد و محروم شد
وقتی راجع به زیبایی اش به دوستم گفتم
جواب داد پدرم همیشه می گوید مرد لرستان و زن کردستان زیبا هستند

درود بر شما
من هم با شما درخصوص آن وروجک موافق ام
خیلی قشنگ و خنده دار،خودش رو پیچ و تاب میده.:)))
راجب ساز اطلاعی ندارم.ولی خوشمان آزموسیقی و
حضور گاوها.

چه پدر محققی!
خان عموی مامان ام همیشه میگفت،زن،فقط زنان و دختران پاشاکی.
وآن وقت،زن عمو بانو(خانم خان عموی مامانم)حرسش می گرفت و
همان وقت بحث شون میشد.وآدم نمی تونست جلوی خنده اش رو بگیره.
والبته که زنان و دختران پاشاکی علاوه بر زیبا و خوش تیپی.خانه داری و دست پخت میزانی دارند.
بله.زنان کرد بامزه و زیبا هستند.وهمچنین زنان لر،که سالهاست مقیم آن سوی سپید رود اند.

یه بنده خدا جمعه 21 آذر 1399 ساعت 10:56

بسیار زیبا

من باب مزاح
عامو شوخی هم که میکنیم بعمون میگن شل مغز و شاسکول و اینا خب

شوخی هم نکنیم میگن اخمو و بدپوز و ...

چاره چیست ای بزرگوار؟

خیلی ممنون از حضورتون

اول اینکه،
والا تا حالا "شل مغز"و "بد پوز. ."نشنیده بودم.ممنون بابت واژه گان نو

دوم اینکه؛



سوم اینکه؛
نه دریا از دهان سگ
نه آدمی از دشنام آدمی
هرگز آلوده نخواهد شد..."سید علی صالحی"

لاکن چاره آن است که آدمی به حرف دیگران توجه نکندو
شل مغزی نماید و
به قول پدرجانم،حال اخموها رو باید گرفتن نماید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد