<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

تو بخوان نغمه ناخوانده من. . . .

 

 هوا خوب است،

ملحفه ها و پتو ها روی بند رخت ها خوش به حال شان است.

ابتهاج می خواند،


"ارغوان ،

شاخه ی هم خونه جدا مانده ی من

آسمان تو چه رنگی است  امروز؟"....


آسمان آبی است.آبی و آرام و روشن.و چند کبوتر اوج گرفته در دل اش ؛در پرواز!

پرسیدم؛"اینجا چی نوشته  باباجی؟!"

سه سال ام بود.عاشق گنجه ی کتاب ها و دفتر دستک  پدربودم.ورق زدن و عطربوی دوست داشتنیِ صفحات یه طرف.لذت سواله"اینجا چی نوشته؟!"طرفی دیگر.

خاطرم هست،آن سالی را که گفتند؛"امسال به کلاس اول می روی،کم کم با سواد می شوی!"

گفتم ،سواد می خوام چیکار؟گفتند؛"بخوانی و بنویسی!"

گفتم ؛نمی خوام.باباجی برام میخونه و می نویسه."

بعد شروع کردم به زار زدن.وآن وقت دل ام  خواست پرنده می شدم.تو دل ام گفتم،کاشکی "کشکرت "بودم. از دست شون فرار می کردم.می رفتم نوک درخت.غش غش قارقور میکردم ومدرسه نمی رفتم/:

کتابی بود قطور،جلدش سیاه بود،

پرسیده بودم؛"اینجا چی نوشته باباجی؟!"

خواند؛"پرواز را به خاطر بسپار/پرنده مردنی ست!"

توی دل ام کلمه به کلمه تجسم  کردم .پرواز_پرکشیدن به آسمان در نظرم آمد...

دل ام گرفت.دل ام تاسیان شد.و پدر فهمید.محکم بغل ام کرد.

محکم بغلش کردم .سر روی شانه ی راست اش گذاشتم و...آهسته گریستم. 

وآن وقت مادرگفت؛"بسم الله رحمن الرحیم!"


آسمان آبی است.

گنجشککان لای شاخه های بی برگ  درخت انار،پی چه می گردند؛نمی دانم؟

 دکوری ها،کاسه بشقاب ها،استکان و پیاله ها،دیگ و دیگچه ها،سبدو پارچ و لیوان ها،قاشق و چنگالها و کتری و قوری و قندان و...هرچه هست؛توام گوش سپردن به موسیقی  شستیم و آب کشیدیم و

شالکی کشیدیم. 

شالِکی همون دستمال است.وقتی می گوییم شالِکی کشیدم.یعنی دسمال کشیدم.البته اجی می گوید،شالکی فاکشید.یعنی دسمال بکشید.

شهرام شب پره داشت  خونه عشق"را  می خواند،

دادا گفت؛" تی وی رو  ببریم ؟ حموم کیسه بکشیم؟!"

خنده ام گرفت،با هاش خوندم،

"توی هر شهرغریبی 

با تو  میشه موندنی شد..."

خلاصه اینکه،

آمدیم خودمان را سرگرم کار و گردگیری و

بوشور واشور(شستن رفتن) کنیم  .زدیم گردن  و کِتف راست مونو داغون کردیم.

از خدا که پنهان نیست.از شما چه پنهان جمعه که رسیدم ولایت.هرکسی یک چیز ورداشت و دِ بدووووو،سمت پله ها.من هم یک دست کیف دستی  و شیر و ماست،دستی دیگر دوغ و میوه ،...دِلی دلی کنان می رفتم.

آقا رسیدم پله ی دوم ،تعادل ام بهم خورد.طوری که به حالت سجده.نزدیک به تیزی پله ی چهارم فرود  آمدیم.

شکر خدا دوسانتیِ تیزی بخیر گذشت .به خود آمدیم  و

از وی پرسیدم،علت درد جلوی ساق پا چیست؟وی پرسید،چپ یا راست؟تمرکز گرفتیم.پای راست بیشتره؟گفت،ببین چی شده؟

یعنی عقل خودم نمی رسید؟دو دست ام پُرهااا!!

میون درد .خنده ام گرفت.


،،،،

،،،،

کشکرت=زاغی،پرنده ای است اجتماعی، و گستاخ  که اغلب اوقات  فوضولی اش گل می کند و

بدون اجازه وارد  لانه مرغ های اجی و همساده ها می شود...

ولیکن،یکی از سفارشاتی که اَجی، وقت رفتن به شالیزار به ما می کرد؛ این بود که،حواس تون به کشکرت باشه!!



               



نظرات 5 + ارسال نظر
دلسوختگان سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 23:41 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

وقتی که من لبریزم از باران پاییز
و گامهایم در عبور از خیابان
خیس
ومنظر دیدم ،پاییزست
با رنگهای زرد وقرمز ونارنجی
که در دل من غوغا به پا می کند
که در دل من شیدایی را آغاز می کند
و من ،در فصل خودم ،غریب زندگی نیستم
ومن ،در فصلی که زاده شدم
با واژه واژه هایش آشنا هستم
با بارانش ،طراوت خود را باز می یابم
با رنگارنگی رنگهایش
چشمانم را نوازش می دهم
و در غروب دلگیرش
گام می زنم در کوچه باغهای خاطره
و پاییز من
تو را دوست میدارم
و سرشارم از لبریزی حسی خوب
به نام زندگی

فهیمه خراسانی

بسیار زیبا

سلامت و موفق و شاد باشید همیشه

Sabireh سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 23:35

سلاام بانوجونم
حالتون خوبه؟
افتادین؟؟ بهترین الان؟؟؟

خدا سلامتی بده و خدا رو شاکرم به خیر گذشته.. الان چطورین؟؟؟

سلام به روی بهتر از ماهتونجون و دلت سلامت عزیز دل ام
خوب ام شکر خدا،
بله افتادم،یعنی تیزیِ پله ی دوم ساق پامو زخمی کرد.بله،الان خیلی بهترم و دردش کمتر شده.
آره بخدا.خیلی بخیر گذشت.الهی شکر
خیلی ممنون از احوالپرسی تونگل دختر جان امسلامت و شاد باشید همیشهههه

moradesvand57 سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 22:46 http://دیار بختیاری

به به عجب منظره ای رای رایس که بهشت گیلانه . جون میده برا تفریح و گشت و گزار و اسب سواری . خسته نباشین برا گذاشتن این پست

قربان لطف و محبت شما،
سلامت و شهد باشید همیشه

فرهاد سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 21:03 http://hamidfarhad.blogfa.com

سلام وبتون قشنگه امیدوارم موفق باشید

سلام بر شما.
خیلی ممنون،سلامت باشید

باشماق سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 10:20

با درود
آن کلیپ ارسالی باطوم آهنگ خارجی که اولش نقش گیلان روش نوشته بود با اسب های رنگارنگ واقعا گیلان بود ؟
من تا حالا سوار اسب نشده ام
فکر کنم قدیم ها اونهایی که با اسب و ابلاغ اینطور و آنطور می شدند هیچ وقت کمر درد نداشتتند
در دنباله اشاره به پرنده کردید و رفتن به ده و زمین خوردن
بعد هم یادی از کودکی ها و مدرسه کردی
برادرم که کلاس اول رفت من حسودی ام شد کلی گریه کردم که من هم می خواهم مدرسه. بروم
بردند اما نپذیرفتن
۰۰۰۰۰۰۰
برادر کوچکترم یک تخته سیاه مقوایی داشت از صبح به خودش درس می داد
آخرش هم تجدیدی می آورد
بنده ی خدا ما که مدرسه می رفتیم او هم یک کتاب بر می داشت جلوی درب می نشست تا ما باز گردیم

سلام بر شما
بله.واقعا محدوده قرق گیلانه.سرچ کنید،بهشت گمشده گیلان،ماسال،سوباتان،قرق دشته،اولس بلنگاه،تالش،هشت پر..

من یک بار سواراسب شدم،
ولی خوب.چهار قدم رفت.درجا ایستاد و تکان نخورد.
به آقا جان گفتم، منو بیارین پایین،
وقتی اومدم پایین،سرش رو آورد نزدیک ام و بو کشید .آقاجان افساراش را دست ام دادو
درکنار هم،از میان شالیزارهای درو شده گذشتیم و
کن
به کوه_کپه ی _دسته های برنج رسیدیم.

آخی،طفلی برادر کوچکتر
من اما مدرسه دوست نداشتم.که نداشتم.
مدرسه رفتن=دورشدن از خانه آقاجان بود.
مدرسه رفتن=ندیدن خاله جان و دایی بود.
مدرسه رفتن=دلتنگی و زنگهای کسالت بار بود.
نمی دونم؟چرا منو همون مدرسه محله ی آقاجان اینا ثبت نام نکردن.وآن وقت به احتمال زیاد/ من هم مدرسه دوست می شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد