در کنارِ چشمه
در شکافِ یک سنگ
به امید فرداها
زندگی باید کرد. . ."
نیم کیلو سبزی خوردن ؛مامان گرفته بود.
دل ام نیومد.اون چند شاخه پونه رو دور بریزم،
به مامان گفتم ساقه ها ی پونه رو توی گلدون کاشتم.
زنده باد امید
زنده باد زندگی
زنده باد بیس جامپ
مامان گفت :به مادربزرگت کشیدی.دست های اون خدابیامرز هم گرم و زنده بود.