
انجیر کهن سر زندگی اش رامی گستردزمین باران را صدا می زندگردش ماهی آب را می شیاردباد میگذرد چلچله می چرخد و نگاه من کم می شودماهی زنجیری آب است ومن زنجیری رنجنگاهت خاک شدنی لبخندت پلاسیدنی استسایه را بر تو فرو افکنده ام تا بت من شوینزدیک تو می آیم بوی بیابان می شنوم : به تو می رسم تنها می شومکنار توتنهاتر شده ام از تو تا اوج تو زندگی من گسترده است از من تا من تو گسترده ایبا تو بر خوردم بهراز پرستش پیوستم از تو براه افتادم به جلوه رنج رسیدم و با اینهمه ای شفافبا این همهای شگرف مرا راهی از تو بدر نیستزمین باران را صدا می زند من تراپیکرت را زنجیری دستانم می سازم تا زمان را زندانی کنمباد می دود و خاکسترش تلاشم را می بردچلچلهمی چرخد گردش ماهی آب را می شیارد فواره می جهد : لحظه من پر میشود...
.

.
یه شیشه مربای انجیر پختم،دلتون نخواد عالی شد.ولییییی مربای بِه،یه چیز دیگه اس.