زاغ های زیادی سیاه.
آسمان به اندازه آبی
سنگچین ها ، تماشا، تجرد.
کوچه باغ فرا رفته تا هیچ.
ناودان مزین به گنجشک.
آفتاب صریح.
خاک خوشنود.
چشم تا کار می کرد
هوش پاییز بود.
ای عجیب قشنگ!
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ،
چشم هایی شبیه حیای مشبک ،
پلک های مردد
مثل انگشت های پریشان خواب مسافر !
زیر بیداری بید های لب رود
انس
مثل یک مشت خاکستر محرمانه
روی گرمای ادراک پاشیده می شد.
فکر
آهسته بود.
آرزو دور بود
مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند.
درکجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
از سفرهای خوب
حرف خواهد زد؟
.
پ.ن؛
به دادا گفته بودم،مداد رنگی هات .کوچولو شدن .دور نندازیآ.
وآن وقت.گفته بود: بَسه می سَن=بچه می شن؟!
بعد از .چند روز و چند شب، بارندگی ها.رگبار و یکریز بارش . ..آسمانی کیپ تا کیپ خاکستری رنگ/روز را غروب نمودنها.،،،امروز؛شاهده به اندازه آبیِ آسمانی ایم .وآن ...تبسمِ خوشمزه یِ ماهِ نیم شده.تقدیم شما عزیزان و دوستان همراه.