دی شب رفتم به اجی سر زدم.
این چند روز.
اونقدر گریه کرده که.جفت چشم های جراحی شده اش( آب مروارید )کاسه ی خون شد.
وقتی دیدمش.عین چند ساله بچه ها.گفتم سلام اجی،گفت سلام زای،هَندِم تو. قنبر وفا دار.https://fa.wikifeqh.ir/%D9%82%D9%86%D8%A8%D8%B1_%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
...https://s4.uupload.ir/filelink/XLNIojcbU5Ql_ae3668f816/07_akarin_nameh_55ux.mp3
لاهیجان_تیر ماهِ ۷۶.
باباجی گفت،خاله جان رو ببریم بگردونیم .حال و هواش عوض شه...