یک زندگی را چطور می شود اندازه گرفت؟ به طول سال ها؟ به مقدار پول؟ به ساعت های لذّت عشق؟
و _خدا ما را به این دنیا نیاورده که بی خودی غمگین باشیم و آخر زیر یک وجب خاک بخوابیم . خداوند ما را آفریده بود که روح آزاد داشته باشیم ، مثل فرشته ها و مثل فرشته ها همه را دوست داشته باشیم....
"اسماعیل فصیح"
دل ام می خواست،
یه مستند ،فیلم کوتاه می ساختم.
مثلا دوربین ،صدا ،حرکت؛پارچه های چیت و نخی. صدای نرم و دلپذیر دوخت و دوزِ چرخ خیاطی مارشال و هم همه و شادی زنان.
بغچه و صدای ساز و نقاره .
صبح و تَلار و اولین طلوع،
غن ناهار و آمدن دختران یتیم همساده.
ماه مهر و شالیزار تن طلایی.؛بیجار مرز و آمنه و سهیلا و بغچه.
بیجار همون شالیزارِ.مرز؟!آن راه باریکه یِ میان شالیزار را گویند.مرز بین دو قطعه شالی زار.
ممر،همان مرزِ.منتهی قدری بزرگتر.مثلا بین شالیزار پدربزرگ و مش رمضان را "ممر" گویند.
مامان تعریف کرد،آمنه و سهیلا.سر مرز.بغچه رو باز کردن.انگار که دیده باشم،بغچه باز شد.بلوز و دامن و شلوار و روسری،رو به آسمان برانداز و بین دو خواهر ناتنی تقسیم شد.بعد دوئیدن و خوشحالی دختران ..عبور از شالی زار ؛رنج برنجزار...
معمولا،روی اکثر مرزها.ریشه ی پونه ی وحشی/پونه ی کوهی/روییده میشه.مامان گفت دوئیدن.من عطر پونه ها را نفس کشیدم.