هنوز دیر نیست
هنوز صبر من،به قامتِ بلندِ آرزوستعزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشسته ای؟
ه.ا.سایه
.
.
آن زمانی را که شعر "زندان" جناب ابتهاج را خوانده بودم. آنچنان که می بایست،واژگان بر دل م ننشسته بودند ...یعنی درکش نکرده بودم.
وخب....حس خوبی نبود و نیست.که یک جایِ درک آدمی گنگ و منگ باشد و
لنگ بزند و؛فلنگد=بلنگد...
اما اکنون.به لطف حفاظ هایِ درها و پنجره هایِ اینجا؛درک و احساس مان مطلوب و موزون شدن.هر چند این زندان کجا.آن زندان کجا؛ولی به قولِ آن شاعر: قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست. . .مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیست
هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند
آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، میداندکه چیست
بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهٔ این نرد میداند که چیست
قطرهای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهٔ زین میخورد، میداند که چیست
وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم
علت آثار روی زرد میداند که چیست
......https://s4.uupload.ir/filelink/9R0fxwyYzlD9_cf8d6f86c0/ebi_pooste_shir_6j7g.mp3