باباجی اینجورِ که،مثلا بخواد بره مشهد.ازشرق گیلان میره،از جنوب گیلان برمی گرده.
دی روز رشت بودم.
مثل باباجی.
سر هر کوچه و خیابان..
ما گریه کردیم
و شاخهی نزدیک دستمان را شکستیم
و گریه کردیم
ما فقط گریه کردیم
1_ بخوانیم3_به اتفاق،ببینیم و بشنویم
4_سر هر کوچه و خیابان
5_شهرواندن محترم شهر باران های نقره ای؟!
ایم شب ام ؛شیمی آشغالانِ بدارید!:)"<-جمله ای که.دایی کوچیکه گفت.و آن وقتی که.چشم هاشو لوچ کرد و
به ام لبخند زد:)!...
(آخه من نمی دونم؟!چرا یکی؟!آیکن غش اختراع نمی کنه؟!همین طور جول کشی؟!به نظر شما؟!آیا این کارِ دُرستیت؟!)
امیدوارم.آقای اس ت ا ن د ار_ویدئو رو دیده باشه.
توکل می کنیم به خدا.
حالا یه شعر بخونیم؟!
من به روشن ترین کلمات پروردگار پناه آورده ام
نان و آرامش برای ملتم
صبوری، سکوت،گمنامی و هوا...
برای خودم!
و خوابی خوش
برای ِ همه عزیزانی که از اینجا رفته اند
سرپناه
بودنی
بوده ها
ها
ای نجات دهنده بینا پس کی خواهی آمد...