موسیقی فولکلور یعنی اینکه دقیقا مثل آن پیرزن مشغول برنجکاری؛ آواز بخوانی...
و به عقیده من،
اشعار و ترانهها عتیقههای فرهنگی و نماد فرهنگ مردم هر منطقه هستند...
پ.ن
ماندگارترین گونه موسیقی در جهان، موسیقی اندوه و دراماتیک است، موسیقی شادمانه خیلی کمتر در جامعه رسوب میکند و ماندگاری چندانی ندارد. منظور از موسیقی ریتمیک، موسیقی مطربهاست که البته مورد احترام است و سالها در عروسیها و مراسم شادمانی مردم اجرا شده است.
رشت شد دروازه اروپا در ایران و ملغمهای از فرهنگهای مختلف درحالیکه شرق گیلان همیشه از این مهاجرتها در امان ماند و حالا بکرتر است. درحال حاضر هم واژهها و اصطلاحاتی در غرب گیلان به کار برده میشود که در منطقه شرق آن وجود ندارد. غرب گیلان به دنبال سازهای مدرن و غربی مثل پیانو و آکاردئون رفت، اما در شرق گیلان از این خبرها نبود." موسیقی شرق گیلان و منطقه سیاهکل از طبیعتی روستایی بهره میبرد، حالت ریتمیک و بیشتر سازهای کوبهای در آن کاربرد دارد، اما در موسیقی غرب گیلان از سازهای کششی چون ویولن و آکاردئون استفاده میشود که مدرنتر و ملودیکترند.درحالیکه شرق گیلان همیشه از این مهاجرتها در امان ماند و حالا بکرتر است. درحال حاضر هم واژهها و اصطلاحاتی در غرب گیلان به کار برده میشود که در منطقه شرق آن وجود ندارد.
نمونههای موسیقی غیرریتمیک در منطقه شرق گیلان بسیار زیاد است.
.
.
.
در بخشی از کتاب" داستان سیاهکل" میخوانیم؛
پیشتر هم او را دیده بود.
بارها وقتی با گیلهمردان «لیش» به «ایل جار» میرفت از حیاط خانهی آنها رد میشد و در عروسیهای لیش و «موشا» بسیار او را دیده بود.
عین خیالش نبود! اما این بار با تن و جانش حس کرد که نگاه او جور دیگری است!
حتی شرم از مادرش نکرد که با ریحان به بازار آمده بود. زرافشان وقتی دید ستار با نگاهش میخواهد دخترش را افسون کند با لبخندی معنادار گفت: «هی! آ ستار... کجایی پسر! حال مادرت چطور است...
امروز برای خرید به بازارمی آید یا نمیآید؟» و ستار خودباخته، یکه خورده، خجالتزده، چشم از چشمان خمار و عسلی ریحان کند و گفت: «هه... نه عمه خانم نمیآید... امروز... من خرید... میکنم»!
بازار با دکانها و آدمهایش از وسط روز گذشتهاند و همه جور دیگری شدهاند برای ستار.
نگاه ریحان چنان آشوبی در او افکنده است که جز سراسیمگی و گیجی در تن و جانش چیز دیگری باقی نگذاشته است! چه بکند! چهکار بکند ستار! یعنی فکر میکند باید یک کاری بکند!
برود دنبالشان به کوچهی ماهیفروشان که آنها به همان سمت رفته بودند... برود ببیند، درست دیده است که از روی عشق و خواستن نگاهش کرده بود ریحان! یا همینجوری ناخواسته بود آنهمه طنازی!
.
.
.
القصه
وقتی شالی زار آماده نشاء می شد،
مردمان این ور رود
می رفتن آن ور رود
خدمت سرکارگر ها می رسیدن،
که زنان شالیکار را
روز مزد،
بیاورن این ور رود؛
که بوته بوته
بیکران سبز
نشاء کاری کنند.
مثلا مش حسن و مش مختار و مش صفر،
هرکدام
ده نفر،
کارگر نشاء کار می خواستن.
ده نفر هم آقاجان می خواست.
ده نفر هم ابولحسن خان.
سر جمع؛ خانم های نشاء کارِ آن سوی رود
سوار بر نیسان
می آمدن این ور رود
که سرزمین مادریِ مان نام دارد
.
.
.
زنان شالیکار آن ور رود
یعنی سرزمین مادری استاد وحدتی.
یعنی زنانی سرشار آوازهای
اندوه و دراماتیک
یعنی
دقیقاً
اون پیرزن برنج کاری که
در حافظه ی کودکی ات
به یاد داری؛
و هنوز آوازش را بشنوی و
درمیان موسیقی شالیزار زندگی کنی.
خلاصه اینکه؛
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست. . .
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست...
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ