دیروز مسجد ولایت پدری-مراسم ختم مامان رقیه بود.
مامان گفت-همه ی فک و فامیل اجی بودند.
پدر رقیه-خواهر زاده ی اَجیِ-در زبان مادری ما-رقیه ؛خالآ پسر زایِ-مامان میشه.یعنی بچه ی پسر خاله.
دهه ۷۰-نوروز ۷۶- شبه پنج فروردین -خونه مون بر اثر انفجار گاز مایع-منفجر شده بود و
باباجی راهی بیمارستان شده بود.پدر و مادر رقیه-پای پیاده-تا خونه ی ما دوئیده بود.مسافت کمی نبود.وقتی فهمید باباجی بستری شده-مثال بچه های چهار ساله-به گریه افتاد.من و مرد شریف-خسته از تکرار واقعه و
مرور دهشتناک حادثه....
یهو لبخند مون گرفته بود.
واین تنها مورد نبود و
محبت اهالی محل بسیار بود.
و ما شکر گذار زیستن باباجی شدیم.
پ.ن
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده.
-عطار
♡با دیدن عکس آذر-خیلی دلم گرفت و
گریستم.
دیشب به مامان گفتم-برامن هیچ مراسمی نگیرین.گفتن غیر ممکنه.مراسم نگیریم-مهمون اومد چکار کنیم.گفتم بعد اینکه بی سرو صدا کفن و دفن انجام شد.ساک تونو ببندین.برین سفر-برین زیارت.
گفت یعنی چی؟باز داری چرت و پرت می گیا.
گفتم من میخوام بخوابم.بخدا اگه بالاسرمُ شلوغ پلوغ کنین.پا میشم همه تونو زهره ترک می کنمااآ-
گفت بسم الله الرحمن الرحیم.
پ.ن
والله خنده م گرفت از حرفت
عمرت بلند باشه و سلامت باشی ننه جان.
یادم باشه منم یادآوری کنم برام مراسم نگیرن
خدا ماروبیامرزه
بخند عزیز دلم،بخند که خیلییییی قشنگ و دلنشین می خندی عزیزدلم
قربانت عزیز دخترمهمچنین خودت و
عزیزان عزیزتسلامتی و طول عمر باعزت داشته باشین
واقعا من برای چندیم بارِ که دارم این قضیه رو تاکید میکنم.و هر بار یکی عیب و
ایرادی میگیره و
منو به شدت عصبی میکنه.جوری که دلم می خواد خلعتی بپوشم.برم توی قبرم دراز بکشم و
بسپرم خاک بریزن روم .جوری که بی خبر برم.حالا هی بگردن دنبالم.ولی چه کنم که.پدرم پیش چشم هام ظاهر و
مانع این کارم میشه.
والهی آمین،یا رب العالمین...
سلام
ناراحت شدم بانوجان، خدا بیامرزتشون و صبر بده به بازماندگان..
خدا رو شکر که اتفاق انفجار عید نوروز اون سال، بخیر گذشته و سلامتی برگشته..
بانوجونم امیدوارم سالم و سلامت باشید و طول عمر طولانی داشته باشید
خدا حافظ و نگهدارتون باشه
سلام پری عزیزم
ببخشید ناراحت تون کردم-خیلی ممنون و متشکرم.خداوند به شما و عزیزان عزیزتون سلامتی و دلخوشی و طول عمر باعزت ببخشه.روح اموات تون شاد.و قرین رحمت الهی...
قربانت عزیزم-بله- همه اش لطف خدا بود لطف و معجزه...
قربانت-قربانت گل دختر جان
همچنین عزیزم
ممنون از لطف و محبت و
بسیارتشاد باشی و
سلامت
با درود
چه حادثه تلخی انفجار گاز
البته به خیر گذشت
و وصیت
بعضی وقتها میگم خوش به حال عربستانی ها
دو سه نفر مسئول دفن هستند
مثل زمان کرونا با جنازه آهک دفن می کنند
و بعد تمام
نه سومی نه هفته ای و نه سالی
مسجدی که در شمال نماز می رویم هم محل دفن بعضی از اهالی هست
هم قسمت جلو و هم قسمت عقب بنا
بعضی وقتها که سنگ ها را می خونم می فهم که من زیادی عمر کرده ام
درود بر شما
بله.اونم وسط نوروز-...واحمدالله که به لطف خدا بخیر گذشت.
واما وصیت-
خداوند رفتگان شما رو رحمت کنه.
قدیم ها-دوست و فامیل و در و همسایه-فقط و فقط برای تسلای خاطر بازماندن-فاتحه برای متوفی در مراسم کفن و دفن و سوم و هفتم و چهلم و
سالگرد .شرکت می کردند.و واقعا تسلای خاطر بازماندگان بودند.و همه چی ساده و محترمانه برگزار میشد.
ولی حالا-طرف توی هتل کادوس-تالار عروسی ختم گرفته-باز پشت سرشون گفتند.
و واقعا خوش بحال عربستانی ها.همون دو سه نفر(توی اپلیکیش ترب می گشتم-سارا اومد پرسید چی می بینی؟گفتم خلعت آخر-زعفرانی اعلاء-صد در صد پنبه-باتربت و نگین و زیارت عاشورا و جوشن عزیز.یه قدری مکث کرد=هنگ کرده بود.بعد گفت.اوه.چقدر قرتی:)))-کافیِ به نظرم.
و خیلی خیلی ضرب در بی نهایت؛خوش بحال فاطمه سلام علیها.
خداوند توام سلامتی و
برقراری؛به شما طول عمر باعزت ببخشه.
این مسجدی که آدرسش رو گذاشتم-هیچ ربطی به ولایت پدری و مادری و
اینجایی که هستیم نداره.
مردمان این منطقه-گالش های دامنه هستند.به عبارتی جنگل نشینان.
البته حالا در این منطقه-هایپر و آپارتمان و شهرک و مجتمع سبز شده و
جنگل به فنا رفته.
و اینجا خیلی خوبه و آرامش همیشه برقرارِ.نمی دونم؟ بابت آب و هواشه-یا اینکه آنهایی در این مکان آرمیدند؟؟
پناه و توکل به خدا