الهی خب پدری وقتی پشت آدم باشه همین میشه دیه اجووو حرفتون پیش میشه یعنی واقعاااا اینطوری نگاتون می کردند اجووو بعد با خیال راحت نوش جان کردید چه جالبید شماااا اخی روحش شاد لبته اگه از دنیا رفته باشند
اااااااااااااا آجووو جانم ، منظورم هست همین تبلیغات داخل شهر هست دیگه تلویزون شهری ( مرکز خرید و همین چیزا رو دیگه ) تبلیغ می کند همین چیزا منظورتون هست دیگه حالا بذارید من یکی بپرسم ببینم کجاست به گمانم این چیزاا باید سمت کتابخونه شهید باهنرمون باشه البته به گمانمااا
آجوو خودمم یکبار دیگه بهوتن گفته بودم اهل رستوران مستوران این چیزا نیستم غذا فقط و فقط مامان پز و بس
چرا عصبی اجووو خب جمع جمع خانوادهگی بود دیه خوبه که
آخه ما اومدیم ازکنار این دکه رد بشیم..همچین بوی چایی پیچید تو سرمون قفل شدیم. خانوادگی بود...اونا یه گوشه سرپا ایستادن. حدود ده نفر خانم. من وقتی گفتم چایی میخوام پشت بندش همه آقایون همراه مون موافق بودن..الا خانم ها. کلا یکم ناراحت میشن...ما هرچی بگیم حرف مون پبشه این قضیه برا پونزده سال پیشه ها. زن عمو منو اینجوری نگاه میکرد مامانم دختر عمو بزرگه خاله جان بزرگه لیلا باقی رو عوضش..پدر جان هاا..وقتی چایی مون تموم شد..بلند شدیم...همه پیر مرد ها بلند شدن دس به سینه خداحافظی نمودن دفعه پیش رفته بودم..دکه هه بسته بود....گمونم پیر مرد
خب بزارید من بپرسم ببینم سازمان تبلیغاتمون کجاست اجووو همون تبلیغات داخل شهری دیگه نه ؟ مثلا فلان رستوران یا کافی شاپ منظورتون همیناست دیگه نه ؟
پس خیابون ما هم میشناسید
مگه خارج شهر هم سازمان تبلیغات هست!؟ رستوران پرسیدم ازت. کافه مافه نمیرم. دکه چرا!از اونایی که میز و نیمکت داره..پیر مرد های بازاری و کشاورز وباغ دار ها میشینن...یه باربهمراه پدرجان برادرها...عموزاده...شوهر خاله...علی رضا...رفتم. شهر شما نه ها...آستانه.یک چایی مشتی خوردیم.بیست. استکان داشتم جات خالی بود کبی جون..میز وسط بود. من مابین پدر جان و برادر کوچیکه...روبروی ما هم باقی همراهان مون...مابقی خانم ها خون خونشونو میخورد !!عصبانی..منم
من فکر کردم استخر پدربزرگتون هست همون که عکش رو گذاشته بودیم به گمانم شب بودش چه جال اجو جونممم یعنی کنار هم استخر ماهی دارند ؟
فقط عمو کوچیکه استخر داره.هفت هزار متر. پدر و عمو بزرگه شالیزار. غروب های تابستون یک نسیم نکی میاد..توی آلاچیق...جای شما خالیB-) اصلا محل پدر بزرگم (آقاجان )با پدر جان اینا فرق داره.
الهی

چه جالبید شماااا 
خب پدری وقتی پشت آدم باشه همین میشه دیه اجووو حرفتون پیش میشه
یعنی واقعاااا اینطوری نگاتون می کردند
اجووو بعد با خیال راحت نوش جان کردید
اخی روحش شاد لبته اگه از دنیا رفته باشند
اااااااااااااا آجووو جانم ، منظورم هست همین تبلیغات داخل شهر هست دیگه تلویزون شهری ( مرکز خرید و همین چیزا رو دیگه ) تبلیغ می کند

همین چیزا منظورتون هست دیگه
حالا بذارید من یکی بپرسم ببینم کجاست
به گمانم این چیزاا باید سمت کتابخونه شهید باهنرمون باشه
البته به گمانمااا
آجوو خودمم یکبار دیگه بهوتن گفته بودم اهل رستوران مستوران این چیزا نیستم غذا فقط و فقط مامان پز و بس
چرا عصبی اجووو خب جمع جمع خانوادهگی بود دیه خوبه که
آخه ما اومدیم ازکنار این دکه رد بشیم..همچین بوی چایی پیچید تو سرمون
قفل شدیم.









خانوادگی بود...اونا یه گوشه سرپا ایستادن. حدود ده نفر خانم.
من وقتی گفتم چایی میخوام پشت بندش همه آقایون همراه مون موافق بودن..الا خانم ها.
کلا یکم ناراحت میشن...ما هرچی بگیم حرف مون پبشه
این قضیه برا پونزده سال پیشه ها.
زن عمو منو اینجوری نگاه میکرد
مامانم
دختر عمو بزرگه
خاله جان بزرگه
لیلا
باقی رو
عوضش..پدر جان
هاا..وقتی چایی مون تموم شد..بلند شدیم...همه پیر مرد ها بلند شدن دس به سینه خداحافظی نمودن
دفعه پیش رفته بودم..دکه هه بسته بود....گمونم پیر مرد
خب بزارید من بپرسم ببینم سازمان تبلیغاتمون کجاست
اجووو همون تبلیغات داخل شهری دیگه نه ؟
مثلا فلان رستوران یا کافی شاپ منظورتون همیناست دیگه نه ؟
پس خیابون ما هم میشناسید
مگه خارج شهر هم سازمان تبلیغات هست!؟
استکان داشتم
رستوران پرسیدم ازت.
کافه مافه نمیرم.
دکه چرا!از اونایی که میز و نیمکت داره..پیر مرد های بازاری و کشاورز وباغ دار ها میشینن...یه باربهمراه پدرجان برادرها...عموزاده...شوهر خاله...علی رضا...رفتم.
شهر شما نه ها...آستانه.یک چایی مشتی خوردیم.بیست.
جات خالی بود کبی جون..میز وسط بود. من مابین پدر جان و برادر کوچیکه...روبروی ما هم باقی همراهان مون...مابقی خانم ها خون خونشونو میخورد !!عصبانی..منم
چطور اجووو میشه بگم چرا پرسیدید؟
کار داشتم.
خیابان کاشف هم کار دارم.
باید یه روز برم.
نمی دونم کجاست اجوو
هرچی بگم نادرست هست
رشت روبه روی مصلی هست.
پس باید خیلی جای جالبی باشد
من فکر کردم همه کنار هم هستین
مچکرم:-*:-*:-*
آرهه..جالبه.B-)
راستی کبی جان؟ سازمان تبلیغات کودوم خیابون شهرشماببوده است؟
من فکر کردم استخر پدربزرگتون هست همون که عکش رو گذاشته بودیم به گمانم شب بودش
چه جال اجو جونممم
یعنی کنار هم استخر ماهی دارند ؟
فقط عمو کوچیکه استخر داره.هفت هزار متر.
پدر و عمو بزرگه شالیزار.
غروب های تابستون یک نسیم نکی میاد..توی آلاچیق...جای شما خالیB-)
اصلا محل پدر بزرگم (آقاجان )با پدر جان اینا فرق داره.
یس یس
اونم استخر ماهی عمو کوچیکه مون هست.
زمین پدر جان مابین دو برادرهاش هست.
چه جالب هم سیب هم انار
آره...صلح صفا درکنارهم
درخت چی بید اجووو؟
من زیاد درختا رو نمیشناسم
شکوفه های سیب قرمز
پس زمینه..شاخه های انار
زهمین درختی که دوباره سبز شده است
از همین خورشیدی که مهربان تر شده
و از همین بارانی که گاه و بیگاه می بارد
می شود فهمید ،
خدا هنوز هم حواسش به ما هست !
...