شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
تو گمی در من و من در تو گمم باور کن
جز در این شعر نشان و اثری از مانیست
ماجرای من وتو باور باور ها نیست
ماجراییست که در حافظه ی دنیا نیست
نه دروغیم و نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
+ رادیو یشمی
ساعت ؛21:15
چقققققققققدر قشنگ بود بارانم
حس خیلی خوبی داشتم
دلم دریا خواست
عزیزم
ممنون که ؛حس خیلی خوبت رو برام نوشتی
دل منم میگه؛دریا...از نوع شرق گیلان...یکم مایل به ولایت شما
سلیقه عالیه چه در انتخاب شعر چه در عکس.
مرسی ،خیلی مرسی یاسمن بانو جان