یکی از درخت های مورد علاقه ما ؛نارونه پرشاخ و برگ هست.یه جورایی یادآور سوالهای شاخه بال دارو...اگه میو نارون ها رو با دقت نگاه کنین میلیجه های پر گفتگو و پر پرسش رو می بینین ،همونهایی که صبح بی دعوت خودشونو می کوبن به پنجره اطاق،بله ،بی دعوت همون بدون دعوت هست!حالا چرا دعوت!؟آخه خانم فروغ فرمودن یا سرودن که ؛
تو ازمیان نارون ها ،گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی...!
ارواح مُلایعقوب اینا خودشون میان و میرن :|
بی اجازه!!بی دعوت!!...،
البته ما هم بدون اجازه نسبت بهشون کنج کاویه شده بودیم وهنوزم..:|
من یاد شعر مرغ سحر افتادم

این چه حرفیه اخهههه شما جوجه عقاب مایی جوجه کلاغ کجا بود :)))
من میام میبینم عکساتو ولی شرح نداره نوشتنم نمیاد دروخ چرا
خودت بدون که هنه عکسات هر روز میان بک گراند مانیتور من و بعدش عوض میشن یکی دیگه از عکساتو میزارم :)
:****
ها..اینم اواسط همونی هست که گفتی





:-****
خوب شد یادم آوردی...یه گونی باراکا میاره (هانی عقاب )تو دره تپلوها خالی میکنه
آفنین آفرین دخمل راستگویه ناز ه..مثله ماریا..راستگوام
چشم زین پس توضیح نوشت میزارم
بک گراند دگرچیست!؟مانی تور!؟تپل تور مهری!؟کابل بیار
یه نفسی تازه کن
بزار اون دوربین نگون بخت هم خنک بشه
یه فرصتی هم باشه ما عکسارو ببینیم
تراکتوری عکس میزاری خو
ای بابا
ملک الشعرای بهار می فرماید؛وز نفسی عرصه این خاک توده را پر شرر کن
بیای پیشم 

همینطور علی رضا آذر می فرماید؛
نفسی تازه کن و اره بکش شاخه بریز
به غم جوجه کلاغی که منم فکر کن
اینا با "یه نفسی تازه کن"تان درخاطرمان شلنگ تخته ناک بشدن
من جمعه ها میرم بیرون ،دوربین 6روز فرصت خنک شدن داره،بعدشم ؛تو چرا فرصت نداری
خانم مهندس ؛تراکتور از خانواده جرثقیلیان ببوده آیا؟؟
حالا اینارو ولش کن؛وقتی هرزمان نومی شود دنیا و ما/چرا بیخبر ازنوشدن اندر بقا؟/پس مرا هرلحظه مرگ و رجعتیست /مصطفی گوید که دنیا ساعتیست...