.....
......
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام "شفق" بینی بجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده وهم وخیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشمم فرو مانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارق است
کوی گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
......
گر تو را با ما تعلق نیست
مارا شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست
مارا تاب نیست
......
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست....
√ دم غروبی ؛یشمی استارت می خوره ؛که مارو ببره سمت ولایت مادری.سوسن جون از تهران اومده.دلمم میخواد ببینمش.هم اینکه خیلی دوسش دارم. و اینکه عطربوی طهران رو داره.رسیدیم فلکه گیل.خواستم پرچم رو ببینم.چون تماشای پرچم و اهتزازش قلبم رو چونان بسان خودش می نمایه..و گریه ام میگیره.البته ازدور دیدم.که پرچم سیاه نصب کردن. که قبل رد شدن.سرمو بردم نزدیک شیشه؛که ماهو دیدم. پرچمم طبق معمول داشت...منم عینک آفتابی دارم...باکی نیست...
شیشه شور فشرده میشه ؛آب می پاچه.سطح شیشه جلوی یشمی...برف پاکن شیشه رو تمیز میکنه؛تصویر دوم ثبت میشه. برگشتیم سمت خورشید.شیشه بغل یشمی رو چونان دیدیم و تصویر اول و بعد...تصویر سوم ثبت شد. اون قطره ها و شفق و...سیم های تیر برق و مسیر اتوبان بعد دانشگاه گیلان...پرچم و...حال مونو اصاصی بجا آورد.اثاثی جا آورد.اساسی.
رسیدیم خونه ی آقاجان؛سلام و حال احوال ؛که خاله جان کوچیکه گفتن؛سوسن جون رفته خونه ی دایی ش برمیگرده...که چرخی زدیم و برنجزار رو دیدیم (نور کافی برای تصویر نبود)..که رفتیم بالا و کمک کردیم در افطاری چیدیم و...بلعه.گویا سوسن جون رسیدن؛رفتیم روی ایوان ؛(پشت سر مون همه اومدن بیرون )در سمت شاگرد ماشین باز شدو سوسن جون پیاده شدن؛از روی پله ها مشاهده شان نمودیم (مانتو زرشکی با روسری بلند ؛پاچه شلوارمشکی فیکس روی کفش جیر جلو بازه؛ پاپین دار وکیف مشکی وعینک خوش فرم ش.، ) گفتیم؛سلااام سوسن جون!!در ماشینو بست و گفت؛سلام زهر مار!!توزنده ای هنوز؟؟قدم زنان با کفش پاشنه چهارسانتیش.. سمت پله ها و منم کفشمو پوشیدمو...حرکت به سمتشون وگفتم؛ماشاء الله...ماشاء الله سوسن جون...
که سوسن جون میخکوب غش غش خند شدن ؛غشغش خندهاش ()
( مابقی پشت سری ها... منهدم شدن..)رسیدیم کنارشون و آغوش گشودن و فشرده شدیم و دوضربه به کتف...عزیزم:-* دلم برات تنگ شده بود:-*دل منم براتون تنگ شده بود:-*
هوم!چه عطر بوی تهرانی...
......
+سوسن جون دختر عمو بزرگه مامان جان هستن ؛متولد سال 42-یعنی سه سال از مامانمم بزرگترن؛منتهی مراتب باعرض پوزش ما باهاشون خیلی شوخی داریم.()
که جای شما خالی؛ گفتیم وخندیدن و...گفتندو خندیدیم و...که ماه آسمون چونان ببوده بودن...که گفتن پاشید برید...که ما آمدیم سوی منزل...البته باسرعت نزدیک به 140...که اتوبان خلوت بود و برادان پولیز هم تشریف نداشتن و..تایرهای یشمی نوشدن و عجب قیژقیژی ببودن()
ممنون
ماجان!؟ کابلوبیار؛آقای وکیل الشعرا بیامده
این شب نفرین شده گویی برای خواب نیست
ماه هم دیگر برای دیدنم بی تاب نیست
سپاس.بسیارسپاس؛لیلی بانوی عزیزم
سپاس

واقعا انرژی گرفتم
امتحانات اواسط تیر تمومه
درود برشما



خدایا شکرت.:
ان شاء الله به سلامتی شما و نمرات دلخواه... تموم بشه..
سلاااااااام
تا باشه ازین خوش گذرونی ها و خنده ها باشه ان شاالله
به به چه شعر قشنگی
چه ماه دلربایی
خدا سوسن جون رو براتون نگه داره همیشه
در پناه حق مستدام خاخور جان
سلااااام.علیکم سلام


خودا جانی شمرم بداره اوشن امره
الهی آمین.ان شاءالله....
سلامت بمانی
شعر از رهی خان معیری
بله.بعلههه...ایشون هر زمان درآسمان قابل شهود باشن...دلربایی می نمایند
الهی آمین :
خاخور تی جان ره بمیره...بلامیسر