این تصویر منو یاد چند مطلب میندازه از این قرار: 1- یکی اینکه با تشریف فرمایی جناب آپارتمان(آپارتمان نشینی) خانه ویلایی و ویلایی نشینی کم کم داره به تاریخ می پیونده_ (خانه وبلاییا جارو می شن) 2- اینکه زباله ها در واقع طلای کثیفی اند که با در آمد آنها میشه کلی آپارتمان ساخت و ما حواسمون نبوده و نیست در حالی که چقدر آپارتمان رو دور ریختیم و می ریزیم موفق :
بسیار ممنون و مچکرم میدونید!؟اصلا اونی که باید سرجاش باشه ؛نیست. مثلا اومدن طرح فرستادن ؛خونه های روستایی حتما سنگ نما و پارکینگ داشته باشه... بعد میگن :چرا روستایی ها به شهر مهاجرت کردن!؟ چرا مصرف برق روستاها زیاد شده!؟اومدن طویله رو حذف کردن ...خونه ها رو بدون ایوان و مکعبی کردن... چند تا کولرهای گازی نسب کردن... ماکیان و گاو ....حذف شد. فلضا اون روستایی سوار همون ماشینی میشه که ؛پارکینگ شو لحاظ,کرده بودن...میرسه به هارپرمارکت مش حسین ؛شیر دامداران و ماست چوپان و سس فرانسوی و کالباس دودی و ذرت و.... جوجه رنگی هم میخره....یه مدت سرگرم بشن... سبزی های فاضلابی بسته بندی رو هم از شهر میخرن... واون زباله ها؛ انواع و اقسامش رو ول کردن تو طبیعت..بطری های شیر و ماست و سس و... یعنی محیط زیست ...داغان . صد حیف و صد افسوس
من توی آپارتمان بزرگ شدم، برای همین زندگی توی خونه ویلایی خیلی برلم ترسناکه :)
من م توی آپارتمان زندگی کردم.یک دفعه ...نازنین کفش مو بردن واما خونه ی ویلایی ؛ اگه توی دهات ..خونه ی آقاجان ..توی حیاط نزدیک به چهارهزارمتر می بودین ؟ حالا ماها دهاتی وشهری هستیم...اونقدرهام نمی ترسیم..ولی مابقی نوه های پدر بزرگ که سالی یک یا دوبار می آمدن ....آی میترسیدن...خصوصا زمانهایی که برق میرفت..چوپان پاهاشونو قلقلک میداد....:)) توی شهر خونه ی ما ویلایی هست؛همیشه پدرجان و برادرها ...تاکید داشتن و دارن؛ اگه زنگ درو زدن...اول از پنجره سمت کوچه نگاه کن بعد آیفن روبزن..یعنی سالهاس باید یا بریم روی صندلی یا روی مبل فرفروژی ای که ببینیم کیه درمیزنه؟!آیفن تصویری هم بدردنمی خوره...کاربردنداره حالا چوپان (داداش کوچیکه) بیشتر منو ترسوند؛اونایی که میان برای نوشتن؛آب -برق-گاز؛مطمعن شدی دروبازکن...حالا مامورین که میان ..اول زنگ خونه ی ما رو...مطمعنا طول میکشه در باز میشه...میرن درهمساده ها رو میزنن...با فریاد میگن؛ اداره برق یا اداره گاز اداره آب حالا اگه برق خونه ویلایی بره و تنها باشین و رعد برق تصویر شاخه برگهای حیاط رو ...روی دیوار ترسناکترین شکل ممکن به تصویر بکشه....برین توی دبه برنج قایم شین تا بزرگترها بیان خونه.
سلام خواهر گلم، الهیییییی... راست میگین، اون اوایل که اومده بودیم تو این محل میشد اینجا پنجره باز کرد، صدای آبی توی جوی بود، الان از شر صدای ماشین شیشههای دو جداره زدیم.
سلام به روی ماهتون:-*:-* حقیقتش هفته ی گذشته آژانس گرفتم که میبایستی ساعت یازده ونیم جایی ببوده باشم... مقصد رو به راننده گفتم؛که وقتی شنید یک بار بلندمقصد رو تو ذهنش مرور کرد... گفت ؛منظور تون اینه از خیابون فلان بریم!؟گفتم بله. گفت اون مسیر دادگستری داره و این ساعت ترافیک هست... اجازه میدید از مسیرچه و چه...ببرمتون ؟مشکلی نیست!؟ توذهنم مسیر رو مرور کردم و یادم اومد که مقصدم از اون مسیر راه داره وایضا یک زمانی منزل دایی جان کوچیکم همون مسیر بود....که گفتم باشه از همون مسیر بریم... رفتیم و از کوچه ها گذشتیم و ....یعنی تمام اون مسیر آپارتمانی شده بود هی تو ذهنم مسیر رو مرور کردم...دیدم……نه درست درسته!! توی چند سال اینجور تغییر که اوایلی دلنشینی رو به تصویر کشیدین... صدای شر شر جوی آب...
این تصویر منو یاد چند مطلب میندازه از این قرار:
:
1- یکی اینکه با تشریف فرمایی جناب آپارتمان(آپارتمان نشینی) خانه ویلایی و ویلایی نشینی کم کم داره به تاریخ می پیونده_ (خانه وبلاییا جارو می شن)
2- اینکه زباله ها در واقع طلای کثیفی اند که با در آمد آنها میشه کلی آپارتمان ساخت و ما حواسمون نبوده و نیست در حالی که چقدر آپارتمان رو دور ریختیم و می ریزیم
موفق
بسیار ممنون و مچکرم

میدونید!؟اصلا اونی که باید سرجاش باشه ؛نیست.
مثلا اومدن طرح فرستادن ؛خونه های روستایی حتما سنگ نما و پارکینگ داشته باشه...
بعد میگن :چرا روستایی ها به شهر مهاجرت کردن!؟
چرا مصرف برق روستاها زیاد شده!؟اومدن طویله رو حذف کردن ...خونه ها رو بدون ایوان و مکعبی کردن...
چند تا کولرهای گازی نسب کردن...
ماکیان و گاو ....حذف شد.
فلضا اون روستایی سوار همون ماشینی میشه که ؛پارکینگ شو لحاظ,کرده بودن...میرسه به هارپرمارکت مش حسین ؛شیر دامداران و ماست چوپان و سس فرانسوی و کالباس دودی و ذرت و....
جوجه رنگی هم میخره....یه مدت سرگرم بشن...
سبزی های فاضلابی بسته بندی رو هم از شهر میخرن...
واون زباله ها؛
انواع و اقسامش رو ول کردن تو طبیعت..بطری های شیر و ماست و سس و...
یعنی محیط زیست ...داغان .
صد حیف و صد افسوس
من توی آپارتمان بزرگ شدم، برای همین زندگی توی خونه ویلایی خیلی برلم ترسناکه :)
من م توی آپارتمان زندگی کردم.یک دفعه ...نازنین کفش مو بردن

یا اداره گاز

واما خونه ی ویلایی ؛
اگه توی دهات ..خونه ی آقاجان ..توی حیاط نزدیک به چهارهزارمتر می بودین ؟
حالا ماها دهاتی وشهری هستیم...اونقدرهام نمی ترسیم..ولی مابقی نوه های پدر بزرگ که سالی یک یا دوبار می آمدن ....آی میترسیدن...خصوصا زمانهایی که برق میرفت..چوپان پاهاشونو قلقلک میداد....:))
توی شهر خونه ی ما ویلایی هست؛همیشه پدرجان و برادرها ...تاکید داشتن و دارن؛ اگه زنگ درو زدن...اول از پنجره سمت کوچه نگاه کن بعد آیفن روبزن..یعنی سالهاس باید یا بریم روی صندلی یا روی مبل فرفروژی ای که ببینیم کیه درمیزنه؟!آیفن تصویری هم بدردنمی خوره...کاربردنداره
حالا چوپان (داداش کوچیکه) بیشتر منو ترسوند؛اونایی که میان برای نوشتن؛آب -برق-گاز؛مطمعن شدی دروبازکن...حالا مامورین که میان ..اول زنگ خونه ی ما رو...مطمعنا طول میکشه در باز میشه...میرن درهمساده ها رو میزنن...با فریاد میگن؛ اداره برق
اداره آب
حالا اگه برق خونه ویلایی بره و تنها باشین و رعد برق تصویر شاخه برگهای حیاط رو ...روی دیوار ترسناکترین شکل ممکن به تصویر بکشه....برین توی دبه برنج قایم شین تا بزرگترها بیان خونه.
سلام خواهر گلم،
الهیییییی...
راست میگین،
اون اوایل که اومده بودیم تو این محل میشد اینجا پنجره باز کرد،
صدای آبی توی جوی بود،
الان از شر صدای ماشین شیشههای دو جداره زدیم.
سلام به روی ماهتون:-*:-*






حقیقتش هفته ی گذشته آژانس گرفتم که میبایستی ساعت یازده ونیم جایی ببوده باشم...
مقصد رو به راننده گفتم؛که وقتی شنید یک بار بلندمقصد رو تو ذهنش مرور کرد...
گفت ؛منظور تون اینه از خیابون فلان بریم!؟گفتم بله.
گفت اون مسیر دادگستری داره و این ساعت ترافیک هست...
اجازه میدید از مسیرچه و چه...ببرمتون ؟مشکلی نیست!؟
توذهنم مسیر رو مرور کردم و یادم اومد که مقصدم از اون مسیر راه داره وایضا یک زمانی منزل دایی جان کوچیکم همون مسیر بود....که گفتم باشه از همون مسیر بریم...
رفتیم و از کوچه ها گذشتیم و ....یعنی تمام اون مسیر آپارتمانی شده بود
هی تو ذهنم مسیر رو مرور کردم...دیدم……نه درست درسته!!
توی چند سال اینجور تغییر
که اوایلی دلنشینی رو به تصویر کشیدین...
صدای شر شر جوی آب...
سلام ، من نیز باید از شما ممنون وسپاسگزار باشم که مایه مباهات ودل گرمی من می باشید . همواره موفق وموید باشید ...
سلام علیکم بر شما؛
خواهش میکنم آقای قلی زاده....زنده سلامت باشید و موفق...
خیلی دل گیره...
خیلی...یعنی توی همچون کوچه هایی نمیشه آسمون رو دید...:
حیففففففففف
متاسفانه توی روستاها هم داره باب میشه