چند هفته ی پیش .مامان یه گیر ریزی به آقای برادرزاد گفت ....
که ایشان شروع کردن به گریه زاری...
من و خاله کوچیکه و اَجی،آقاجان و سارا...ساکت نشسته بودیم.مامانش ام تو آشپزخونه بود.
مامان گفت.اَهه .هاچین اشک تمساح فونوکون....(آهان.الکی اشک تمساح نریز)آدم باش.بابات غصه نخوره.
گلوله.گلوله اشک می ریخت.
مامان رو کرد به من.
پرسید،از کویه آوره؟؟...ازکجا میاره این همه اشکُ?؟
لحن پرسش مامان و
فیگور بامزه ی آقای برادر زاده....
به اجبار با بغض لبخند زدم . . .
برگشت گفت...مامان جون؟
اَاااا عگه من، اشک تمساح می ریزم.دخترت لبخند تمساح می زنه.
پ.ن؛عنوان از خبرنیوز!
عاشق این عکسم
خیلی باحاله
لبخند باحالی داره
چطوری باران عزیزم
خانوم خانوما
حال و احوال ...
من ام همین طور.
والبته که،،مهرورزی میتونه،تمساح رو ام خلع.صلاح کنه،لبخندژکوند بزنه





اونقدر باحاله که آدم فراموش میکنه،تمساح و
دوس داره،لپشوبکشه
عزیز دلمی
قربان معرفتتون بشم.مرسی از احوالپرسی تون
حال و احوال مه آلود و ابری.بارونی.رگباری.رعدبرقی...دل ام تنگه.
ابداعی بود در نوع خودش : لبخند تمساح
خدا از جمیع بلایا حفظش کنه و آینده ای درخشان داشته باشن انشاءالله.
اونقدربامزه وخوشمزه شده بود.آدم دل اش می خواست مثال تمساح بهش حمله کنه.گازش بگیره



ممنون..سلامت باشی کاکو گیان.خداشمارو به اتفاق همه ی عزیزان حافظ و نگهدارباشه
اولین. بار با اشک. تمساح در. کتاب جانی چراغ قرمز اثر
کاریل. چسمان آشنا شدم
خاطرات خودش بود
کاریل چسمان:))اتفاقا مامان ام معتقده اگه جلوی اینو نگیرن.جزء ارازل و اوباش میشه.:))

و از طرفی ام معتقده بچه ی خیلی خوبیه...منتهی حیف که مورد حمایت بی جا،نادرست، پدر بزرگ و مادربزرگ و مامانشِ.
دیروز به ام تلفن کرد،
گفت؛دل ام برات تنگ شده عمه گیان.
عزیزدلم

فدای شما بشم
سارا بانوی جان و دل ام

