<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

الهی به امید تو!

 


باسلام وتبریک سال نو!

و ممنون و از حضور یکایک دوستان عزیز و گرامی،

و پوزش بابت تاخیر در پاسخ و تایید.بله؛ به لطف و رحمت یزدان تا همیشه می توان امیدوار بود...

لاکن ؛زنده باد امید.زنده باد آرزو.زنده باد مهرورزی.زنده باد زندگی. . .




نظرات 3 + ارسال نظر
مهرداد جمعه 6 فروردین 1400 ساعت 09:44

سال نو شما هم مبارک باشه

خیلی ممنون و سپاسگزارم

باشماق پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 11:41

با درود
نوه ام که الان انزلی است
وقتی دو سه سالش بود و مادرش تحت درمان
بهانه که می گرفت
میگفتم بیا برویم ماشین بشوییم
بعد یک دستمال و یک تشت بهش می دادم و مشغول می شد

درود بر شما
الهی
والا تا حالا ماشین نشستم.ولی دستمال و تشت و
آب بازی رو خیلی دوست دارم.ایضاوسط تمیزکاری.حباب بازی و مشغول بودن رو

باشماق پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 10:25

با درود
کلیپ قشنگی بود از زمانهایی که همه چیز اش دوست داشتنی بود
یک خاطره یادم افتاد
مادر خدا بیامرزم خانم یکی از همکاران پدر را برای عصرانه دعوت کرد
ما و بقیه بچه ها هم گیر سه پیچ دادیم بیا ما را به سراب ببر
سراب شاه آباد غرب مثل مرداب انزلی جای دیدنی ای بود پر غاز و اردک وحشی
درشگه در بست گرفتیم
آن زمان شاه آباد تاکسی نداشت
و بسمت سراب راه افتادیم
یهو مادر گفت وای امروز من میهمان دعوت کرده بودم
بنده ی خدا میهمان بعدا گفت حال دعوت می کنید و در می روید
پدر هم کلی عصبانی شد !

درود بر شما
بله.وآن زمانهایی که❤...
خیلی ممنون از نظر لطف تون

خدا اموات شما رو رحمت کنهزنده سلامت و شاد.به اتفاق عزیزان عزیز باشید و
بمانید

من یک بار.مرداب انزلی رفتم.
اگه سریال برادرجان رو دیده باشید.
یک مسیر مردابی بود.
یک راست.
می رسید زیر پل انزلی .
پسرعمو بزرگه.رئیس پاسگاه بود.دوستی در غرب گیلان داشت.که ایشان را.به اتفاق خانواده دعوت کرده بود.ایشان به پدر گفتند.که شما برید خانم و بچه هامو بردارید و
بیایید به این آدرس.
وقتی رسیدیم.گفتند برید قایق سوارشید.تا فرصت هست.غروب مرداب رو ببینیم ک
برگردیم.
رسیدیم وسط مرداب.قایق موتوری خاموش شد.گویا به پره هاش.گیاهان مردابی چشبیده بود.گفتند شما پسته ی مردابی بچینید.تا ما درستش کنیم.من از وحشت.دو دستی بازوی لیلا /دختر عمو کوچیکه رو/نگه داشته بودم.خانم پسرعمو بزرگه.می خندید به ام.
بابا گیان عصبی شد!


درشکه،
سراب شاه آباد.ارد وحشی...
چه ایامی رو به تصویر کشیدین

دل ام برای شما تنگ شده بود.آقای امیر علی خان عزیزو خب.راستش در نرفته بودم.در بند چوپان بودم.یه لگن آب ولرم و چند قطره مایع.با دستکش و دستمال.داد دستم.در و پنجره و چارچوب وسرامیک تمیز می کردم.یعنی بجز آن روزی که سال تحویل شد.مابقی روزها.مشغول نظافت و تمیز کاری بودیم.وهنوز کلی کلی کار داریمومن.خیلی خستمه واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد