دیدیم یکی از مُشتری های کامی کوچه رو بسته و با خاطری آسوده،مشغول میوه بر چیدنه!!!
قدیم ها.
تو ولایت ما.
شالی ها رو.
بار اسب می کردن.
و حتما حتما،اسبِ زبون بسته رو،
دست یه عاقلی می سپردن.
و اینجور بوده که؛
هیچ وقت. هیچ حیوونی . سر راه کسی بسته ؟نمیشد.
یک در هزار،
طرف از دیدن نامزدش حول میشد و...
اسب رو سر راه ،
بسته نبسته ول می کرد به امون خدا و..؛دِ بُدووووو...
که پارچ شربت یا بشقاب هندونه از دستش بگیره...
وخوب.
همان وقت.
یکی داد می زد و میگفت:"تى گاز نشکنی رِی"
(وقتی توشالیزار دِرو شده بدویی.پاهات گیرمیکنه به "اَشکل=ساقه ی بریده برنج" زمین خشک و ترک برداشته اس.به عبارتی سنگ کلوخ شده اس.دست و پاه.دندون شکن میشه)
یعنی دندوناتو نشکنی پسر!!!!
باور بفرمایید .خود اسب .به آنچه که شنیده و دیده ،توام پوزخند ملیح و سرجنباندن...؛یه چرخی میزدو...
خودش رو می کشید کنار و سر راه کسی سد معبر نمی شد،
باعث تاسفِ که،خانمش.از تهه مغازه آمد.یه نگاه .به پشت سر ما و آن همه ترافیکی که بوجود آمده بود کرد.
یه نگاه هم به شوهر پروفسورش .
وآن وقت به ما که رسید .یه چشم غره کِشدار زدو
سریع برگشت!!!
این از اینhttp://WWW.jbra.blogfa.com/post/8