با درود دیشب آسمان غوغا کرد چه رگبارهای همراه با رعد و برق پاییزی امروز شروع سومین ماه پائیز هست تولد آذر ماهی ها مبارک
درود بر شما بله،دیشب آسمان سنگ تمام گذاشت.پس از فروکش کردن غوغاها،آسمان شب، ماه وستاره باران شد و نرمه باد پائیزی .عطر و بوهای خوشی میپی چاند و تماشای ماه ۷ روزه و ستاره های اطرافش.یاد آور ولعلَّ رزقک فی لین قلبِکَ! .توی ذهنم شد. خلاصه حلول آذرپرطمطراق بود و ان شاء الله این ماه پر از خیر و مبارکی برای همه باشه
گل نیست ، سبزه نیست ، سرود پرنده نیست در آفتاب گرمی شادی دهنده نیست از باد سخت دامن دریاچه ، چاک چاک.. اما شما بانو همیشه آسمان دل تان آبی باد. . . ارادتمند : رامین
سلام بر شما آقایِ رامین عزیز،خیلی خیلی ممنون از لطف و محبت بسیار تون،همچنین عزیزِ گرامی،به اذن یزدان آسمان دل تون آبی آرام روشن باشه،گل و سبزه و سرود پرنده نیز هم
اوس احمد جالبه یاد قند عسل افتادم گفتم می آیی بریم تاب بازی دست به پشت مثل اوس احمد قدم می زد گفت نه خسته ام : به نکن میگه نخون حالا باید با مادر بزرگش تنهایی حال کنند
اوس قند عسل خدا رو هزاران هزار بار حمد و سپاس خیلی ممنون که ازش نوشتین.دقیقاً وقت نوشتن،به ذهنم آمد.حتی نوشتم.بعد پاک اش کردم.و شما لطف کردین و به ذهن شما آمده را نوشتین. دست شما بابت لطف پرسشی تون درد نکنه.به نظرم این اندیشه ورزی را از شما آموختههمچنین پاسخ مردونه اش رو. آخی،نَخون سلامت و خوش باشند و باشید
با درود چند شب پیش طوفان شد همسایه بغلی که ازش تخم مرغ می خریم سقف انباری اش روی زمین ولو شد ولی بلوک های سیمانی که روی چمن مصنوعی کار گذاشته بودم مانع شد که باد آنرا ببرد الان هم که هوا صاف و دلنواز است
درود بر شما بخیر بگذره این طوفان ها. سقف خونه ی یکی از آشنایان دور، مثال قالی سلیمان در هوا شد و چند تا خونه آن طرف تر،ولوو شد.خدا رحم کرد.شب بود و مردمان تو کوچه و خیابون نبودن. بعد زلزله ۶۹. پدر بزرگ برای اُس احمد پیغام فرستاد .که ناهار بیا منزل ما.کارت دارم. سر سفره و بعد ناهار.راجب ساختمان صحبت کردن.بعد اُس احمد دور تا دور باغ دست به پشت.قدم زد و فکر کرد. اُس احمد سواد نداشت.ولی حواسش به حریم رودخانه،جهت وزش باد و همچنین بارش باران بود. کم کمک بالا بلندای باغ آلوچه.یک ساختمان با ایوان بلند و زیبا سبز شد. شیروانی اش را هم .بابت بادهای موسمیِ ازگیل پز، چهار کلاف کرده بودند. پاییز که میشد.خانه ی پدربزرگ .در دل باغ،زیبا و خوش حالت هویدا میشد.
پدر بزرگ مرد و این منزل به پور بزرگ رسید. ایشان هم.به انتریک داداش دومی و رفیق جان جانی اش،بولدوزر آورد و راننده بولدوزر میگفت،ساختمان به این محکمی ندیدم.پیرم دراومد تا با خاک یکسانش کنم. هم اکنون هوای اینجا هم آرام و آسمان آبی دلچسب است.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
با درود



دیشب آسمان غوغا کرد
چه رگبارهای همراه با رعد و برق پاییزی
امروز شروع سومین ماه پائیز هست
تولد آذر ماهی ها مبارک
درود بر شما









بله،دیشب آسمان سنگ تمام گذاشت.پس از فروکش کردن غوغاها،آسمان شب، ماه وستاره باران شد و نرمه باد پائیزی .عطر و بوهای خوشی میپی چاند و
تماشای ماه ۷ روزه و ستاره های اطرافش.یاد آور ولعلَّ رزقک فی لین قلبِکَ! .توی ذهنم شد.
خلاصه حلول آذرپرطمطراق بود و
ان شاء الله این ماه پر از خیر و مبارکی برای همه باشه
سلام بانو باران
گل نیست ، سبزه نیست ، سرود پرنده نیست
در آفتاب گرمی شادی دهنده نیست
از باد سخت دامن دریاچه ، چاک چاک..
اما شما بانو
همیشه
آسمان دل تان آبی باد.
.
.
ارادتمند : رامین
سلام بر شما آقایِ رامین عزیز،خیلی خیلی ممنون از لطف و محبت بسیار تون،همچنین عزیزِ گرامی،به اذن یزدان آسمان دل تون آبی آرام روشن باشه،گل و سبزه و سرود پرنده نیز هم



اوس احمد
جالبه یاد قند عسل افتادم
گفتم می آیی بریم تاب بازی
دست به پشت مثل اوس احمد قدم می زد گفت نه خسته ام :
به نکن میگه نخون
حالا باید با مادر بزرگش تنهایی حال کنند
اوس قند عسل

دقیقاً وقت نوشتن،به ذهنم آمد.حتی نوشتم.بعد پاک اش کردم.و شما لطف کردین و به ذهن شما آمده را نوشتین.


همچنین پاسخ مردونه اش رو.








خدا رو هزاران هزار بار حمد و سپاس
خیلی ممنون که ازش نوشتین.
دست شما بابت لطف پرسشی تون درد نکنه.به نظرم این اندیشه ورزی را از شما آموخته
آخی،نَخون
سلامت و خوش باشند و
باشید
با درود
چند شب پیش طوفان شد
همسایه بغلی که ازش تخم مرغ می خریم سقف انباری اش روی زمین ولو شد
ولی بلوک های سیمانی که روی چمن مصنوعی کار گذاشته بودم مانع شد که باد آنرا ببرد
الان هم که هوا صاف و دلنواز است
درود بر شما

بخیر بگذره این طوفان ها.
سقف خونه ی یکی از آشنایان دور،
مثال قالی سلیمان در هوا شد و
چند تا خونه آن طرف تر،ولوو شد.خدا رحم کرد.شب بود و مردمان تو کوچه و خیابون نبودن.
بعد زلزله ۶۹. پدر بزرگ برای اُس احمد پیغام فرستاد .که ناهار بیا منزل ما.کارت دارم.
سر سفره و بعد ناهار.راجب ساختمان صحبت کردن.بعد اُس احمد دور تا دور باغ دست به پشت.قدم زد و فکر کرد.
اُس احمد سواد نداشت.ولی حواسش به حریم رودخانه،جهت وزش باد و همچنین بارش باران بود.
کم کمک
بالا بلندای باغ آلوچه.یک ساختمان با ایوان بلند و زیبا سبز شد.
شیروانی اش را هم .بابت بادهای موسمیِ ازگیل پز، چهار کلاف کرده بودند.
پاییز که میشد.خانه ی پدربزرگ .در دل باغ،زیبا و خوش حالت هویدا میشد.
پدر بزرگ مرد و
این منزل به پور بزرگ رسید.
ایشان هم.به انتریک داداش دومی و رفیق جان جانی اش،بولدوزر آورد و
راننده بولدوزر میگفت،ساختمان به این محکمی ندیدم.پیرم دراومد تا با خاک یکسانش کنم.
هم اکنون
هوای اینجا هم آرام و آسمان آبی دلچسب است.