ندیدنِ چیزی که درست جلویِ
چشمانَمان است؟
-ویلیام گدیس
گفت :
قوراه مَخملآ رو ؟کِی می خوای بِدوزی؟هان؟
می خوام ببرمت مسافرت ها.
لبخندم گرفت.
گفت:جدی میگم-
دوخت دوزاتُ انجام بده-می خوام یه سر برم ارومیه-
سر راه-تو رو هم "کردستان" پیاده می کنم.
(ها ها ها ها ها )
هُدایا؟؛مرسی که سارا شوماخرُ آفریدی:*
.
.
.
سونیا -یکی از همکلاسی هاش-بعد اتمام متوسطه ی اول-بهمراه خانواده-راهی ولایت شان شدند.
سالها پیش.خاله جان مشتی نقل در بشقابی ریخت و پیش روی سارا گذاشت.
سارا پرسید از کجا آوردی؟
خاله جان گفت -شوهر خاله از ارومیه خریده است.
سارا گفت-اوه.ارومیهه.شهر نُلق های تپل مپلی.
پ.ن
پائیز زیبا
این دختها و برگ های طلایی من را یاد کودکی در اسلام آباد غرب انداخت
صدای خرد شدن برگ ها زیر چکمه های یوگسلاوی مشکی
و گاهی بارون پائیزی و بوی نای شامه نواز
توضیح
زمان ما کفش ملی چکمه نمی زد
چکمه ها وارداتی از یوگسلاوی بود
درود و سپاس از توجه ی شما و



حضور همیشه ارجمند تان
من اون مسیر مدرسه تونُ خیلی دوست دارم.همون مسیری که پر از درختان زردآلو بود...
عطر هر فصلی-حال و هوای خاس خودش رو داره.بوی پائیز و زمستون-بوی عید و سفره نو-بهار و بوی بنفش کبودِ گل باقلا...
بله.زمان شما همه چی اصل بود.حتی برند ایرانی.حالا فیک و
تقلبیِ.همین کفش ملی-کفش هاش -کتونی هاش-میلیونی .اما تقلبی و
خشک چوبه
بله عزیزجان
مدل جامه؛
دا گیان های
مهربان و
پیشنهاد سارا می باشد.

زحمتکش استان شما