سلام.
مرسی که جویایِ احوال هستید.
متاسفانه آدرس بلاگ شما در دسترس نیست.
والا بنده خیلی وقته بازار بزرگ و آن حوالی خوب و آشنا نرفتم.از آقا سعید و مغازه اش هم بیخبریم.
چشم؛براتون آپلود کردم.بفرمایید
شکر؛ایشان هم خوب اند و
هنوووووز غرب گیلان هستند.
بله؛از اینجا بخواییم بریم _از کنار موزه میراث روستایی_ باید بگذریم:) کلا همون اتوبان.میره غرب گیلان.که خصوصااا این فصل از سال .خیلی خطر ناکِ.
خواهش میکنم.
سلامت باشید همیشه.
پ.ن
صبیره ❤️جوون.یک دنیا شرمنده عزیز دل م:*
درود ......
ممنونم از لطفتان همتباری عزیزم ، بهرصورت داستان این بار بر محور زن داداش چرخید و حقیقتش نمی دانم داستان بعدی ، قلم چه حسی را قبول می کند ، ولی امیداورم داستان بعدی نیز بتواند رضایت خاطر مخاطبان عزیزم وشما همتباری مهربانم قرار بگیرد ، بی تعارف این آرزوی قلبی من است ، موفق باشید....
درود ها و سپاس های بیکران بر شما همتباریِ عزیز و گرامی ام.ان شاء الله همیشه سلامت و شاد و موفق و نویسا باشید و مثل همیشه داستان های یکی بهتر از یکی بنویسد .



شیمی محبت قوربان

برایتان بهترینها را ارزو می کنم
قربانت عزیزبرارم.زنده سلامت بمانی

با درود ......
با داستان مردها گریه نمی کنند به روزم ومنتظر شما ، ممنونم
درود بر شما همتباری عزیز و گرامی .سپاسگزارم؛به روی چشم

میدلبواسته
عجب آب اناری، ولی خب، فشار کن همینجوری پایینه، بخورم دیگه افتادم
انار شیرین؟

توی یه لیوان آب انار.نصف قاشق چای خوری نمک+نصف قاشق چای خوری شکر بریزید و
خووووب هم اش بزنید و
سر بکشید.فشار تون با سِرم اناری.قطعا کهکشان آبی رو هم رد میکنه.کاکو گیان.
من عاشق انارم
انا میوه ی سرخوشی ست برای من
دلم نیامد نگویم
اخر چرا انار و غم و دلتنگی کنار هم بیاید
آنجا نشد بگویم
دلم طاقت نیاورد اینجا گفتم
قوربون دلتون
عزیزم

منم
راستش،اون انار،برای درختیِ که،تو حیاطِ خونه ی ما _توی رشت بود.
چرا انار؟برای اینکه درخت اش خشک شده.
چرا غم و دلتنگی؟برای اینکه دل ام برای رشت و خونه و حیاط و کوچه و خیابون تنگه.چرا غم؟از اینجا موندن غمگینم،از دووری غمگین و دلتنگم و تاسیان دلم....
بدخواهتون شرمنده عزیزدلم
سلام
عزیز دلمی،
سلام به روی بهتر از ماهِت
با درود
رنگ قهوه ای لش را دارم
باتوجه به نوک باریک آن که قاعدتا باید پنجه را بیازارد
ولی خیلی راحت است
البته کفش میهمانی است
در عرض چند سال سه چهار بار بیشتر استفاده نشده است
درود بر شما
ان شاءالله همیشه به شادی و مهمانی و عروسی بگذرونید



خیلی ممنون از توجه و توضیحات تون.
اونایی که مرکز شهر هستند،کلاسیک می پوشن،یا مثلا منزل تا محل کارشون راهی نیست.بابا گیان که،۸ ساله ۶۰ کیلومتر باید بره و برگرده،از اینها ،فقط برای جلسات و کلاس ها و عروسی چوپان استفاده کرده.البته ۸ بار هم.جلسه رو پیچونده