<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

سلام و سپاس از لطف شما.

سلامت بمانید.

والا بستگی به خودتون داره-

خودم ؟

 خوب وقت هایی که- ذهنم شلوغ میشه-کفش واکس می زنم یا اتو می کشم.

اگه کفش و لباسی ام واسه واکس و

اتو کشی پیدا نکردم...-

قطعا بالکنُ شیلنگ میگیرم




از وقتی که اینجا ساکن شده ایم.

بجای اینکه برای در و همسایه خیرات ببریم.

که بابت سگ های ولگرد-جراتش را نداریم-نذر و خیرات را راهی  اداره می کنیم.

منطقی است که آدم.

گاهی ته دیگ پلویش تا دیواره های قابلمه بالا بکشد و عسلی -حتی سیاه شود.خورشتش ته بگیرد و

غذاهایش بدمزه-کم نمک-پر نمک-ترش و

ظلمات...چه میدانم -چه مزه ای شود.


بهرحال-

گاهی که به هر دلیلی این اتفاق افتاده است.ایضا وقت هایی که-از نظر تنها خودم-خورشت هاخوشمزه نشدند .یا برنج عطر خوبی نگرفته است.

بشقاب و دیگ و دیگچه به بغل -بجهت امحاء کردن آنچه که طبخ نموده بودیم.‌.

می رویم تهه باغ،یک کنجی  خلوتی را انتخاب می کنیم و

بشقاب -قابلمه یا ماهی تابه -را چپو می کنیم.


مثلا پیش آمده-تا برسم روی پله ها- زاغ و کلاغ ها از خوردنش مست کنند و...

ملنگانه -هار هار به دستپخت مان بخندند.

من هم خنده ام می گیرد و

 با خنده-  از قول سارا بهشان می گویم-تُوفتِ خنده=کوفت خنده.

اما؛

اما قضیه ی خیرات  خیلی فرق می کند.خیلی.

حالا هر چه  که باشد.

۶ دانگ حواسمان.به طعم و مزه و عطر و بوی میزان و

درستش بوده و -هست.

در نتیجه-با اطمینان کامل خیرات را در ظرف مناسب بقچه پیچ میکنیم و در یشمی می گذاریم.

القصه خیرات در اداره-معمولا صبحانه است.

آش رشته-

لوبیا-

عدسی -

آبگوشت-

لوبیا و کباب-

واویشکا-

املت-


مربای به-

مربای انگور-

میوه-

حلوا-

شیرینی-

ترشی بادمجون و

فلفل-

گاهی هم شوید خشک شده بوده.

.

.

.


خاله جان مراسم  شب چله و

چهارشنبه سوری و

شب سال نو رو خیلی دوست داشت.و همیشه منزل آقاجان تدارک می دیدو

همه را دور هم جمع می کرد.

پیش از اینکه سفره شام بی اندازد،از هرچه  که پخته و

آماده کرده بود،می کشید و بقچه می بست  و

ماشین هر کسی که جلوتر-سر راه بود،او را صدا می کرد و

پیش از راهی شدن-می گفت سفره را بچینین تا برگردم....و آن وقت یا با پدرم-یا با مرد شریف-راهی خانه ی پدرشوهر و

مادرشوهرش می شد.

خدا رحمت کند اموات شما را-مادر شوهرش-ژله خیلی دوست داشت.مثل اجی-به ژله پرکن پَرکَنِی-می گفت.چطور در رقص هله پرکه می رقصند-همان طور خودش را می لرزوند و می گفت-من اینو می بینم-نمی تونم خودمُ نگه دارم و

نرقصم‌.

ادامه مطلب ...

جعفری ها رو پاک کردم.همین طور برگ سیر ها و

پونه ی وحشی رو.

فضای خونه-عطر و بوی سیر و جعفری و پونه  گرفته و

طبق معمول-خواب آلود شدم.

و در نتیجه-پتو مسافرتی رو به خودم می پیچم و

پای بساط سبزی پاک کردن-ولو شدم و

پلک هان  اتوماتیک وار  بسته شدند .

  با یه نفس عمیق...شالاپی می رم تهه دره.اماحین رفتن -

به تهه دره رسیدن-- صدای دکتر-توی سرمه.که میگه:

آنهایی 

خوش بخت اند که؛

نه تنها-

 بد و خوب ها شان-بلکه بد و بدتر-خوب و خوب تر-

بد تروُ بدترین هاو

خوبتر و خوب ترین ها شان _با هم

یکی باشه.

وفاجعه آنجاست که؟

(دکتر مسعود غفاری )



 بشنویم


کِی؟ کجا؟ اینو شنیدم؟ یادم نیست؟

جالبه?یادمم نمیاد؟ فاجعه کجاست؟

بهرحال-

فاجعه همون مصیبته و

تنها چیزی که به ذهنم رسید:الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌.

خداوند رفتگان شما رو رحمت کنه-

به اذن ش-

منو هم ببخشه و

بیامرزه‌.


معمولا اوایل اسفند-زمین های کشاورزی رو آب یاری می‌کنند.

بهمین خاطر-گاوها نمی تونن برن چراء-

و معمولا-گاودار-براشون علف می بُره-

و اینجور بود که-وقتی  آقاجان با فرقون- که پر از علف تازه بود..‌‌ نزدیک شون می رسید .بعضی از گاوها-صورت شونو فرو می بردن توی فرقون-توی علف ها و

بلند بلند بو می کشیدند و

ناره می کردن.


ناره-با ناله فرق میکنه.ناله ی گاوا-میشه گوره-که از سر دلتنگی یا وقت شیر دهی گوساله اس-گاو گوره می کنه.

ناره اما-مثل این میمونه که صورتت رو سمت گلو و گردن-بال بازویی عزیز دردونه ات-بچه ی خوش عطر بو-فرو ببری و تند تند نفس بکشی و

بکشی و بکشی..‌

تا آنجا که -لذت بویایی- به  گوشت و پوست و مغز و خون و استخوانت برسه و

شامه ات نشئه شه و-

آخِیییییییییییییییییییش...‌کِشدار خمارآلودی بکشی.


عصر دیروز-

پنجره رو  باز کردم-وسط شالیزار-

گاو آقای معلم-تند و یک نفس مشغول بود.

یهو صدای خانوم معلم که آمد:مااال؟ بیه خانه مال!"

(آسمان زودتر از روزهای گذشته-تاریک-شب شده بود-)

دست از چراء کشید- سمت صدا برگشت و

گردنش رو دراز کرد و 

گفت:

ماء-

پس می دونست-الاناس برمیگرده طویله...و ممکنه حالا حالا نتونه بیاد چراء.

گاوا؟ ساعت بلندند. هوا شناسی و

ژئوفیزیک -لرزه نگاری هم بلندند.

بهرحال -

آقا جان گفته بود-این ماء! یعنی خاء!=باشه.هَسه ئایم-الان میام.

بعد گفتن خا-سر چرخوند و

۶۰ ثانیه-چمن های چریده رو بوئید.


سپس ها راه مال رو"  را پیش رفت و

به خانوم معلم که رسید.

سر و گردنش رو -از راست به چپ-به حالت دورانی -دایره وار چرخوند.

به نظرم.یه نوع خوش بِش گاوی باشه.چون خانوم معلم-دست برد زیر چونه ی گاو-نوازشش کرد.بعد دست راستش رو به سمت مسیر گرفت و

به حالت بفرما-پیش بی افت-بریم خونه چرخوند. 

گاو هم پیش افتاد و

منم 

رفتن شان را به تماشا ایستادم.

(معمولا گاو را پیش می اندازند-چرا؟ چون یهو گاو بازی در نیاره-با سر نکوبه به کمر و پهلو....)

به در پشتی خانه رسیدند و

و همچنان ایستادم ...

ایستادم تا که گله ی اکسیژن بتازد...‌-تا که باد تاخت و

با خودش عطر و بوی چمن های چریده را آورد....


بشنویم؛

The World Retreats از David O'Dowda


حالا-شنبه-۲۴ آذر ۴۰۳-

ساعت-۹:۹ دقیقه صبح است.باران یکریز به شیشه ی پنجره می کوبد.( باورکردنی نیست-اما سحر-آسمان زیبا و ستاره باران بود)سرما و

بوی برف و

عطر آبگوشتِ جا افتاده بلند است.

فدای سر تان- بیش از سه ساعت است که برق قطع شده است.

الهی تو بمیری سومی.



دیروز مسجد ولایت پدری-مراسم ختم مامان رقیه بود.

مامان گفت-همه ی فک و فامیل اجی بودند.

پدر رقیه-خواهر زاده ی اَجیِ-در زبان مادری ما-رقیه ؛خالآ پسر زایِ-مامان میشه.یعنی بچه ی پسر خاله.

دهه ۷۰-نوروز ۷۶- شبه پنج فروردین -خونه مون بر اثر انفجار گاز مایع-منفجر شده بود و

باباجی راهی  بیمارستان شده بود.پدر و مادر رقیه-پای پیاده-تا خونه ی ما دوئیده بود.مسافت کمی نبود.وقتی فهمید باباجی بستری شده-مثال بچه های چهار ساله-به گریه افتاد.من و مرد شریف-خسته از تکرار واقعه و

مرور دهشتناک حادثه....

یهو لبخند مون گرفته بود.

واین تنها مورد نبود و 

 محبت اهالی محل بسیار بود.

و ما شکر گذار زیستن باباجی شدیم.

 

 پ.ن

چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده.

-عطار

♡با دیدن عکس آذر-خیلی دلم گرفت و

گریستم.


دیشب به مامان گفتم-برامن هیچ مراسمی نگیرین.گفتن غیر ممکنه.مراسم نگیریم-مهمون اومد چکار کنیم.گفتم بعد اینکه بی سرو صدا کفن و دفن انجام شد.ساک تونو ببندین.برین سفر-برین زیارت.

گفت یعنی چی؟باز داری چرت و پرت می گیا.

گفتم  من میخوام بخوابم.بخدا اگه بالاسرمُ شلوغ پلوغ کنین.پا میشم همه تونو زهره ترک می کنمااآ-

گفت بسم الله الرحمن الرحیم.

پ.ن

کلیک کنید






سلام بر شما مخاطب گرامی.

خیلی ممنون و سپاسگزارم.

بله؛فیلم رو دیده ام.

دو بار هم دیده ام.

یک بار پیش از خواندن و دیدنِ نقد-یک بار هم پس از خواندن و دیدنِ نقدها.

ممنون از لطف تون.

به نظرم.آن  دسته از بزرگوارانی  که سواد سینمایی(همچنین اساتید روان شناس) دارند.می تونن  راجب فیلم ها-کاراکتر ها- نقد و برسی و امتیاز -بنویسند و صحبت کنند و

نظر بدهند.

-بنده سواد سینمایی هم ؛ندارم.


لطفا سرچ کنید.هستند بزرگوارانی که  نقد و برسی های درست درمانی برای خواص منتشر کردندو همچنین مخاطبان فرهیخته ی شان هم  -نظرات خودشان را عنوان کرده اند؛

 ببینید-بشنوید- بخوانید و

بی اندیشید؛و به قول شاعر-تا که قبول افتد و 

هم آن که در نظرتان آید.

-سلامت و

موفق باشید.


به همین سادگی!

مادر:

پس خودت کِی غذا می خوری؟


پسر:گفتم  که-من از اون غذا نمی خورم-همه شون زرشکی شدن...


مادر:

اینقد از نعمت های خدا ایراد نگیر پسرم-گناه داره ها


پسر ؛

نه خیر ام 

خودت گناه داری که نعمت های خدا رو زرشکی کردی!



  ادامه مطلب ...

بلوارحافظ



 کمال سر محبت ببین نه نقص گناه

که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

"حافظ"

ادامه مطلب ...

رشت

 در راه خدا دو کعبه آمد حاصل

یک کعبه ء صورت است و 

یک کعبهء دل!


تا بتوانی زیارت دل ها کن

کافزون ز هزار کعبه باشد،

یک دل!


"عبدا... انصاری"

ادامه مطلب ...

اینجا چراغی روشن است


آخه کارگر معدن فشار قبر داره؟...مثِ گور دسته جمعی می مونه."


-دیالوگ

 

درد فرق سر- مال کسائیکه که برای خودشون تاجِ سر می سازن؛بعد بی تاج و

سر که میشن؛تازه وقت درد کشیدن شونِ...

#دیالوگ_عمه بلقیس




بلاخره طلسم شکسته شد و

سریال شهرزادُ تماشا کردم.

آذر رو دوست داشتم.همچنین دیالوگ های آذر و

فرهادُ.

نطق پایانیِ شیرینُ دوست(کاراکتر منطقیِ شهرزادُ دوست داشتم-خصوصا آنجا که بیخ گوش فرهاد! خابوند) نداشتم .

هنوز و همچنان/بزرگ آقا* مثال هزار دستان آدمُ به مرحله ی ذهله ترک می رسانه.

کاراکتر هاشم آقا؛

به نظرم-همه ی کارکترا خوب بودند-الا-حمیرایی  که ندونم چرا؟  رو اعصاب بود..

 

و دیگر اینکه؛ چرا منو منع تماشای این سریال می کردند؟

می دونید؟من فکر میکنم.شهرزاد توی  تفکر و تکلم اش شاقول داشت/یعنی  گفتارها و کَردوکارهاش-توی ذهنم رژه میرن و..‌بهشون  فکر می کنم...توی ذهنم،سقفی تجسم میشه که -مهراب تراز لیزی(دوست کَناف کارِ چوپان) روشن کرده بود _که ببینم؟طرز کارش چطوریه؟ )


واما 

در انتهای شب

در انتهای شب

عروس بزرگه پرسید چطور بود؟

لبخند زدم.گفت بگو دیگه؟

 تو دلم گفتم-به قول آقای  خاکپور :  "بهر حال در انتهای شب" را دوست دارم.مجدد یاد آوری می کنم" در انتهای شب" را دوست دارم."

بعد به اش گفتم؛ به احتمال زیاد چند دور دیگر تماشایش کنم.


بشنویم؟



زنجیره ی مادری

 در آدمی بسیاری چیزهاست:

موش است و مرغ است.باری مرغ قفس را بالا می‌برد و

موش به زیر می کشد.و صد هزار وحوش مختلف دیگر پنهان است در

آدمی.


-فیه مافیه/مولانا

ادامه مطلب ...

همین.


 

خنک آن که در صحبت عاقلان 

بیاموزد اخلاق صاحبدلان 



ادامه مطلب ...

 می خوام توضیح بدهم که چقدر خسته  و

دیل تاسیان ام . . .

ادامه مطلب ...