مرا پرندهیی بدین دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
رُسته بودم
چون پونهی خودرویی
که بیدخالتِ جالیزبان
از رطوبتِ جوبارهیی.
به خدا که.
ادامه مطلب ...وقت مرتب کردنِ کِشویِ حبوبات،یک مشت ماش.به تاریخِ آن سالی که کوید ۱۹،به ایران_گیلان_رشتِ قشنگ مان آمده بود؛ یافتم.
(جای شما خییییلی سبز.هشت صبحِ همین امروز،رشت بودم.باران می بارید.کوچه و خیابان و سه راه و چهار راه و شهرداری و بازار بزرگ و سبزمیدون و بیستون و معلم و سعدی و تختی و مطهری و ...به قول اون خوانندهِ:"هو هو هو لا لا..."بود.)
که با دیدن شون گفتم. عَه.چندتا از همینآ رو .پارسال تو باغچه کاشته بودمآ......خلاصه ما همین طور که به ماش های خوش رنگ نگاه می کردیم .تجزیه تحلیل ذهنی مونُ شروع کردیم.که مثلا پارسال سبز شدن.ممکنه امسال جوانه نزنن؟سبز نشن ؟
که یهو بهشون گفتیم؛
نه.تغییر نکنین لطفا. خودتون باشین و نشون بدین که همون ماشین.
ماشین نه ها.همون ماش ی ن.
که نمی دونیم چطور؟ پلک هامون سنگین شدن؟اونوقت چشم هامونو مچاله نمودیمُ.ارواح ملایعقوب،انگار ترن هوایی سوار شده باشیم.اکنونُ به مقصد گذشته ها به سرعت برق و باد ...بدرود گفتیمُ... بین اجی و خاله جان مون، شنگول و سرحال= چشم گشودیم و =به خوش لحن ترین شکل ممکن.شنیدیم:
"غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ اضَّآااااالِّینَ"
لبخندمان گرفت.
از لحن خوش و مطمئن دایی کوچیکه.از چشمک همزمان ستاره ای که ماه آسمان شده بود،لبخند مان گرفت.
(هااا .راستی؛ خسته نباشیم؛وسط بازار شام خونه زندگی...=؛ ول کردیم رفتیم این و این را هم تماشا نمودیم)
خوب. داشتم عرض می کردم؛
سلام قول من رب الرحیم،
سلام علی نوح فی العالمین،
سلام علی ابراهیم ،
سلام علی موسی و هارون ،
سلام علی آل یاسین ،
سلام علی المرسلین ،
سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا
دوستانِ عزیز و ارجمندم.امیدوارم شیمی حال و روز خئوب ببه.خیلیخیلی ممنون و شرمنده ی لطف و معرفته همیشگی تون هستم.
با آرزوی بهترین ها؛سلامتی ها. دلخوشی ها،..نوروزالرمضان و سال نویِ همه ی شما عزیزانِ خوب ام مبارک باشه.به لطف حق؛ دیلِ خوش و
واشکاته دهان بدارید همیشه.
ادامه مطلب ...
"خوشبختی از آن کسی است که از سوی او به دیگران خوشبختی و شادمانی رسد..."
پ.ن
ابتدا بابت لطف و مهر و معرفت شما عزیزان گرامی ام،متشکر و سپاسگزارم.و بابت تاخیر پیش آمده.کامنت های تایید نشده . پیغام ها و ایمیل های بی پاسخ مانده؛بسیارشرمنده و عذرخواه ام...
_واقعیتش،
بجز این قسمت از خونه،الباقی خونه زندگی،فدای سر تون.به این شکل در آمده.خوب طبیعیِ،...جنگ خرابی و
ویرانی داره..( و لعنت به جنگ...لعنت...) که ما.به لطف خداوندی که،همیشه کنار ما بوده و... پدر و مادر و برادران و عروس هاو دوستان و عزیزان خوبی،همچون شما بهمون بخشیده،؛الحمدالله از این جنگ ؛ به سلامت برگشتیم...
خدا را حمد و سپاس.
و الان ام.حال و احوال خاله کوچیکه و مامانم....یک طرف. اوضاع و احوالِ آقاجان اصلا خوب نیست...
توکل به خدا.
امیدوار و متوکلم.که به اذن یزدان.هر چه زودتر.سلامتی جایگزین کسالت عزیز و عزیزان هر عزیزی باشه،ایضاعزیزانم...
بنده باز هم.بابت لطف و مهرِ یکایک شما عزیزان دیده و نادیده ام.ممنون و سپاسگزارم.خداوند حافظ و
نگهدار تون باشه❤ همیشه.
ادامه مطلب ...
سخن نیکو مانند درخت پاکیزه ای است که ریشه اش (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است و همیشه به اذن پروردگارش میوه می دهد ... .
#سوره _ابراهیم
ادامه مطلب ...
أفتحُ کُلَّ نَوافِذِ قَلبی
یَدخُلُ حُبُّک
مِثلَ الشَّمسِ
وَ مثلَ العطرِ
وَ مثلَ النّورِ
به قول استاد مشیری:"
از آن شادم که در هنگامه ی درد/ غمی شیرین دلم را می نوازد/ اگر مرگم به نامردی نگیرد/ مرا مِهر تو در دل جاودانی است/ وگر عمرم به ناکامی سراید/ تو را دارم که مرگم زندگانی است...
ادامه مطلب ...از خیابان 17 شهریور عبور می کردیم.
ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
جوان موتورسوار ، داد زد: هووو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد.
به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،
سبکروحی کن و در عاشقی میر!...
..
.
پ.ن
عنوان از رهی معیری است:)
متن کامل غزل شماره ۴۷ سعدی علیه رحمه_از آن یک دانه _بیتی که حاج آقا خواندن:
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیفست دریغا که در صلح بهشتیم
چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند
یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
و انسان
عروسکی ست؛
که خواب می بیند،
و رویا هایش را زندگی می کند . . .
"شمس لنگرودی"
پ.ن
عنوان از این ترانه اس .
پ.ن
با دکتر موافق ام.و خوب.منم یه آدمم وهمه سعی ام رو می کنم،..چیزی به دل نگیرم...ولیکن گاهی از دستم خارجِ.یعنی انگار آیه نازل شده که،به دل بگیرم و برنجم...بعد برای خودم و خویشتنم،برم منبر و
تجزیه تحلیل کنم؛که ببین ما جان؟ مگه معتقد نیستی؟آدم از رنج ب گنج می رسه.خوب پس همینه دیگه.آدم تا رنج نبینه؛نمی تونه گنجُ درک کنه که؟!
حالا هم .مکررن .واسه دلم .غزل نجوا می کنم و
نمی دونم چره؟=چرا؟ خاب ام گرفته
همچنانی که به سر و صدای دلچسب پرنده ها
گوشِ دل می سپارم ،
نم نمک
یکی درونم،نجوا می کند،پرنده گفت،چه بویی ،چه آفتابی،آه.....
درختی که توی دی ماه هنوز برگ داره،درختِ آزادِ.که ما به اش می گیم،آزا دار(یادگارِ سرزمین مادریِ،از خونه ی عمویِ آقاجان آوردم.
عمو شعبان،جزء سربازانِ میرزا بود.چون بچه نداشت،باغ و شالی زارهاشُ به آقاجان بخشید.آقاجان.خونه و محوطه و نیمی از شالی زار رو،به سرایدار عمو شعبان بخشید.گفت تو و زنت،براش زحمت کشیدین...).تک برگِ خوش رنگِ توی ویدئو،برگِ سیب سُرخِ،شکوفه ام،شکوفه یِ آلویِ اروپاییِ.که چند پست قبل تر.راجبش نوشه بودم.
با خوندن این پست،دل ام گرفت.دلم عجیب گرفت...
و آن وقت تو ذهن ام ،این پخش شد.
پری روز( عصر)
سوار بر یشمی شدیم و
الهی به امید تو
خونه باغ رُ
به مقصد رشت ترک کردیم.
ابتدا؛
مامان و سارا رو سر کوچه پیاده (که همراه مردشریف و چوپان و عروس ها و آقای برادرزاده،برن عروسی ناهید/دخترِ دختر دایی نساء) نمودیم و به سمت درمانگاه پیچیدیم.
ادامه مطلب ...
دکتر نوشته بود:سوار(نصف جهان) اتوبوس شدم تا به تهران برگردم."
به ساعت انتشار پست را نگاه کردم:
00:50
تو ذهن ام ، شب شد. آن وقت چراغ های اتوبوس,یکی پس از دیگری روشن شدن...
هر دو دقیقه یک بار.یک قطره باران،با اندک ضربه ای روی سرم فرود میآمد....
سقف اتوبوس سوراخ بود و...سوز از درز و دالان و در و پنجره ها تو میزد...
سر چرخوندم.بادست راست.بخار پنجره رو پاک کردم و
خیره به
سوسویِ چراغ ها،با بگ گرند برف چرک گرفته ی کنار جاده؛هزار سال دلتنگ شدم....
بگذریم...
به اتفاق،شیطنت یک رشتی با حسن آقا را ببینیم
ها ها ها
ساعت دهِ صبح شنبه اس.
حال و حوصله ی کارهای روتین و تکراری رو ندارم.(خصوصا با خوندن این)فلضا تو این نمنم بارون=وارش؛می خوام چکمه ام رو بپوشم و برم توباغُ...به دار و درخت ها و گل و بوته ی توت فرنگی و... باغچه ی سبزی جات و احوال درختِ آلو(یک طرفش غنچه و شکوفه داده/طرف دیگه اش مرجانه زده/که وقتی در بالکنُ باز میکنی،عطر شکوفه هاش/ از سر و صورتت عبور میکنه و تو اتاق می پیچه. ) را بپرسم.
پ.ن
گربهی تو کجا باید/ گذاشته رفته باشد آخر؟ چه دور و بر ِ خودی! چه بگویم، دختر!/ با چشم او که روز را به شب/ از خط به دایرهیی بردهست:/ چار اتاق، سه با یک. خالی./ و جای اثاث،/ که در اتاق ِ بعدی ِ بعدی هم نیست،/ بوی زنبق تنگ میکند./ شاید از ورود ِ بد ِ ما باشد/ که آن دو تا حلقهی نورانی ِ روی تاق/ لرز بر میدارد،/ و اوی تو، تُوی او-/ او که بگویی که یک ملافهی در باد بود و،/ همانجور که وقت ِ جوانی،/ ملافهی نامرتبیست./ به این سرازیری و سربالایی نگاه کنید،/ رفقا! باد همین شکلیست-/ خواهرم، خواهر اَندرم، علف ِ اتاقهای من،/ هیچ ِ بِنْت ِ هیچ.
"بیژن الهی"
بلاخره خورشید، از پس ابرهای خاکستری برآمد و...ام روز،در آسمان ولایت مان هویدا شد.
دی روز اما،همین ساعت ها ،آسمان ابری بود و
نم نم ک ...وارش می بارید...
آری...قدم زدن در هوایِ وارشی و روستایی و نیمه شهریِ اطراف خونه باغ،خیلی هم خوب و عالی است.ولی من دل ام ،بله دل ام ؛قدم زدن در کوچه و خیابان و محله ی خودمان و عبور از گل فروشیِ مش قاسم و ...دوتا یکی ،از پله های پل عابر بالا رفتن و
وسط پل؛ مکث کردن و ...
خیره به پرچمِ سه رنگِ وطن؛در باد و......
بلاخره دل از تماشا کندن و...
دوتا یکی پله ها را پایین رفتن و... روی سنگ جدول راه رفتن و ...سه تا کوچه پیچیدن و عبور از خیابان و...رسیدن به درب منزل و دکان لیلا را،با همین زانوانِ مافنگی ام می خواهد...
ادامه مطلب ...
آری
در مرگ آورترین لحظه های انتظار
زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم
در رویاها و
در امید هایم
حیاط و همهمه ی بچه ها.
کاندیداها ردیف کنار دیوار.
نفر اول،از پله های مدرسه بالا میره.
آن وقت؛پشت میکرفن می ایسته و
میگه":ببینید بچه ها؟من خیر بین ام.سومِ متوسطِ.
ادامه مطلب ...
اللَّهُمَ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ بِاسْمِکَ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ وَ أَعُوذُ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ.......
...
ادامه مطلب ...
فراز ششم
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ قَلِیلا مِنْ کَثِیرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِی إِلَیْهِ عَظِیمَةٍ وَ غِنَاکَ عَنْهُ قَدِیمٌ وَ هُوَ عِنْدِی کَثِیرٌ وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ
خدایا من اندکی از بسیار را از تو می خواهم و نیاز من این چیز کم، بسیار بزرگ است در حالی که بی نیازی تو از آن دیرینه است در عین حال آن چیز نزد من زیاد است و بر تو هموار است و آسان. . .
ادامه مطلب ...
رضا براهنی در کتاب " طلا و مس" لقب " بچه بودای اشرافی" را به سهراب سپهری داد و احمد شاملو در مصاحبه ای کلا کارهای شاعر را نقد کرد. او گفته بود : " وقتی انسان ها چنین در ویتنام قتل و عام می شوند چگونه می شود نگران آب خوردن یک کبوتر بود؟"
ادامه مطلب ...