<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

بهترین کلمه ی عالم!


 از خیابان 17 شهریور عبور می کردیم.

ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.

جوان موتورسوار ، داد زد: هووو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد.


ادامه مطلب ...

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند. . .

 به پیری و جوانی نیست چون عشق

دمد بر من دمادم این فسون عشق

که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،

سبک‌روحی کن و در عاشقی میر!...

.

.

.




پ.ن 

عنوان از رهی معیری است:)

پ.ن


دعای سحر!

دو دورِ تسبیح، ذکرِ "یا ستارالعیوب و یا غفارالذنوب!"

 

ادامه مطلب ...

متن کامل غزل شماره ۴۷ سعدی علیه رحمه_از آن یک دانه _بیتی که حاج آقا خواندن:


خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم

بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم

ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم

دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست

نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم

ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

واماندگی اندر پس دیوار طبیعت

حیفست دریغا که در صلح بهشتیم

چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند

یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم

ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز

کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم

کر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

باشد که عنایت برسد ورنه مپندار

با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم


ادامه مطلب ...

یه دیوونه تو باغِ!!




و انسان 

عروسکی ست؛

که خواب می بیند،

و رویا هایش  را زندگی می کند . . .


"شمس لنگرودی"


پ.ن

عنوان از   این ترانه اس .

پ.ن

با دکتر موافق ام.و خوب.منم یه آدمم وهمه سعی ام رو می کنم،..چیزی به دل نگیرم...ولیکن گاهی از دستم خارجِ.یعنی انگار آیه نازل شده که،به دل بگیرم و برنجم...بعد برای خودم و خویشتنم،برم منبر و

تجزیه تحلیل کنم؛که ببین ما جان؟ مگه معتقد نیستی؟آدم از رنج ب گنج می رسه.خوب پس همینه دیگه.آدم تا رنج نبینه؛نمی تونه گنجُ درک کنه که؟!

حالا هم .مکررن .واسه دلم .غزل نجوا می کنم و

نمی دونم چره؟=چرا؟ خاب ام گرفته


5 دی!

همچنانی که به سر و صدای دلچسب پرنده ها

گوشِ دل می سپارم ،

نم نمک

یکی درونم،نجوا می کند،پرنده گفت،چه بویی ،چه آفتابی،آه.....






درختی که توی دی ماه هنوز برگ داره،درختِ آزادِ.که ما به اش می گیم،آزا دار(یادگارِ سرزمین مادریِ،از خونه ی عمویِ آقاجان آوردم.


عمو شعبان،جزء سربازانِ میرزا بود.چون بچه نداشت،باغ و شالی زارهاشُ به آقاجان بخشید.آقاجان.خونه و محوطه و نیمی از شالی زار رو،به سرایدار عمو شعبان بخشید.گفت تو و زنت،براش زحمت کشیدین...).تک برگِ خوش رنگِ توی ویدئو،برگِ سیب سُرخِ،شکوفه ام،شکوفه یِ آلویِ اروپاییِ.که چند پست قبل تر.راجبش نوشه بودم.

چو نوری از دل تاریک ی . . .

 با خوندن این پست،دل ام گرفت.دلم عجیب گرفت...

و آن وقت تو ذهن ام ،این پخش شد.

 



ادامه مطلب ...

سر پل


 پری روز( عصر)

سوار بر یشمی شدیم و

الهی به امید تو

 خونه باغ رُ

 به مقصد رشت ترک کردیم.

ابتدا؛ 

مامان و سارا رو سر کوچه پیاده (که همراه مردشریف و چوپان و عروس ها و آقای برادرزاده،برن عروسی ناهید/دخترِ دختر دایی نساء) نمودیم و به سمت درمانگاه پیچیدیم.


 

ادامه مطلب ...

دکتر نوشته بود:سوار(نصف جهان) اتوبوس شدم تا به تهران برگردم."


به ساعت انتشار پست را نگاه کردم: 

00:50


تو ذهن ام ، شب شد. آن وقت چراغ های اتوبوس,یکی پس از دیگری روشن شدن...

هر دو دقیقه یک بار.یک قطره باران،با اندک ضربه ای روی سرم فرود میآمد....

سقف اتوبوس سوراخ بود و...سوز از درز و دالان و در و پنجره ها تو می‌زد...

سر چرخوندم.بادست راست.بخار پنجره رو پاک کردم و

خیره به 

سوسویِ چراغ ها،با بگ گرند برف چرک گرفته ی کنار جاده؛هزار سال دلتنگ شدم....


بگذریم...

به اتفاق،شیطنت یک رشتی با حسن آقا را ببینیم

ها ها ها


تو مقصری!

ساعت دهِ صبح شنبه اس.

حال و حوصله ی کارهای روتین و تکراری رو ندارم.(خصوصا با خوندن این)فلضا تو این نم‌نم بارون=وارش؛می خوام چکمه ام رو بپوشم و برم توباغ‌ُ...به دار و درخت ها و گل و بوته ی توت فرنگی و... باغچه ی سبزی جات و  احوال درختِ آلو(یک طرفش غنچه و شکوفه داده/طرف دیگه اش مرجانه زده/که وقتی در بالکنُ باز میکنی،عطر شکوفه هاش/ از سر و صورتت عبور میکنه و تو اتاق می پیچه. ) را بپرسم.



پ.ن

ادامه مطلب ...


نگرانِ من نباش

غیاب من

تا اَبَد

با تو

سخن خواهد گفت...

 

ادامه مطلب ...

دختر می تونه همه کَس و هیچ کَس باشه!

 گربه‌ی تو کجا باید/ گذاشته رفته باشد آخر؟ چه دور و بر ِ خودی! چه بگویم، دختر!/ با چشم او که روز را به شب/ از خط به دایره‌یی برده‌ست:/ چار اتاق، سه با یک. خالی./ و جای اثاث،/ که در اتاق ِ بعدی ِ بعدی هم نیست،/ بوی زنبق تنگ می‌کند./ شاید از ورود ِ بد ِ ما باشد/ که آن دو تا حلقه‌ی نورانی ِ روی تاق/ لرز بر می‌دارد،/ و اوی تو، تُوی او-/ او که بگویی که یک ملافه‌ی در باد بود و،/ همانجور که وقت ِ جوانی،/ ملافه‌ی نامرتبی‌ست./ به این سرازیری و سربالایی نگاه کنید،/ رفقا! باد همین شکلی‌ست-/ خواهرم، خواهر اَندرم، علف ِ اتاق‌های من،/ هیچ ِ بِنْت ِ هیچ.


"بیژن الهی"

ادامه مطلب ...

آسمون به اون گپی، گوشه‌ش نوشته . . .

بلاخره خورشید، از پس ابرهای خاکستری برآمد و‌‌‌...ام روز،در آسمان ولایت مان هویدا شد.

دی روز اما،همین ساعت ها ،آسمان ابری بود و

 نم نم ک ...وارش می بارید..‌.‌

آری...قدم زدن در  هوایِ وارشی و  روستایی و نیمه شهریِ اطراف خونه باغ،خیلی هم خوب و عالی است.ولی من دل ام ،بله دل ام ؛قدم زدن در کوچه و خیابان و محله ی خودمان و عبور از گل فروشیِ مش قاسم و ...دوتا یکی ،از پله های پل عابر بالا رفتن و 

وسط پل؛ مکث کردن و ...

خیره به  پرچمِ  سه رنگِ وطن؛در باد و......

بلاخره دل از تماشا کندن و...

دوتا یکی پله ها را پایین رفتن و... روی سنگ جدول راه رفتن و ...سه تا کوچه پیچیدن و عبور از خیابان و...رسیدن  به درب منزل و دکان لیلا  را،با همین زانوانِ مافنگی ام می خواهد...



 

ادامه مطلب ...

آری

در مرگ آورترین لحظه های انتظار

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم

در رویاها و

در امید هایم



ادامه مطلب ...

حیاط و همهمه ی بچه ها.

کاندیداها ردیف کنار دیوار.

نفر اول،از پله های مدرسه بالا میره.

آن وقت؛پشت میکرفن می ایسته و

میگه":ببینید بچه ها؟من خیر بین ام.سومِ متوسطِ.

 

ادامه مطلب ...

من اگر سرگشته یِ رَحمِ  تو نشوم پس چه کنم؟

اللَّهُمَ‏ إِنِّی‏ أَعُوذُ بِکَ‏ بِاسْمِکَ‏ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ وَ أَعُوذُ بِاسْمِکَ الْأَحَدِ الصَّمَدِ.‌‌.‌‌‌‌.....

...

 

ادامه مطلب ...

طلای پاییزی

          

به طلای سختی تبدیل می شوند

طلای سخت . . .

فراز ششم


اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ قَلِیلا مِنْ کَثِیرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِی إِلَیْهِ عَظِیمَةٍ وَ غِنَاکَ عَنْهُ قَدِیمٌ وَ هُوَ عِنْدِی کَثِیرٌ وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ


خدایا من اندکی از بسیار را از تو می خواهم و نیاز من این چیز کم، بسیار بزرگ است در حالی که بی نیازی تو از آن دیرینه است در عین حال آن چیز نزد من زیاد است و بر تو هموار است و آسان. . . 

 

ادامه مطلب ...

 رضا براهنی در کتاب " طلا و مس" لقب " بچه بودای اشرافی" را به سهراب سپهری داد و احمد شاملو در مصاحبه ای کلا کارهای شاعر را نقد کرد. او گفته بود : " وقتی انسان ها چنین در ویتنام قتل و عام می شوند چگونه می شود نگران آب خوردن یک کبوتر بود؟"

ادامه مطلب ...

شک نیست که ما عاشق و دیوانه و مستیم...

 صبیره جون نوشته بود :"رز" 

خونه ی مادربزرگ و بوته های رز صورتی به ذهنم آمد.که جای جای باغ و حیاط و ورودی شالی زارها،مادربزرگ بوته ی گل رز کاشته بود.فقط ام  صورتی.بعد زمین و باغ و خونه محوطه شون اینطور بود که،ورودی باغ می ایستادی،مسیر و مقصد(خونه) و باغ پشتی و شالی زار پشت و جلویِ خونه رو=کل ملک پدربزرگ رو با بوته های گل رز صورتی و درخت افرا کنارش، می تونستی ببینی.یکی  گل رز توی این ملک فت و فراوان بود.یکی ام افرایِ نروژی.اولی نماد مادربزرگ.دومی نماد پدربزرگ بود.لابد نماد بچه ها شون ام ،باغ وهمه رقم آلوچه داران.

ادامه مطلب ...

ایته رشتی!،...

نانا.خاله سفیده.خاله جان.

من .مامان.اجی.خاله کوچیکه.

دور هم نشسته بودیم و

من یک ریز داشتم حرف می زدم.../به اون مدل حرف زدنِ یکریزه../اَجذ نالی" می گن/ومن یکریز اجذنالی می کردم و...بقیه گوش گرفته بودند و خاله سفیده .فیگور من گفته بود.گرفته بود و....

قلبم .اونقدری که  از شدت حقی که با من بود وجفایی که دیده بود....؛درد می کرد....

بعد خاله جان اشاره  زد.یعنی  بسِ.جلویِ خاله سفیده نگو.ما به این حرکت خاله،آرناموس ی=رودرواسی می گیم.

ولی من اسپند رو آتیش بودم یک.دلم می خواست حرف خاله جان رو گوش کنم دو.ولی احساسم می گفتم آرناموسیِ خاله بی خودِ و خاله سفیده از خودمونه سه... 

ولیکن همین جور میگفتم و می گفتم و می گفتم.

حالا از وقتی که بیدار شدم....قلب ام؛حس اونیو دارم که.لقمه تو گِلوش گیر کرده...

بهرحال.



 فردا آسمان رشت بارانی ستhttps://soundcloud.com/radio-deev/z1wfqb1zdcdh


ادامه مطلب ...

.

«رویا مخدر واقعیت است»؛


زمانی که زندگی تیره و تار شود تخیل و رویا پردازی برای جلوگیری از فروپاشی ذهن به پا می خیزد تا کمی اوضاع را تلطیف کند.


_نمایشنامه ی مرگ فروشنده


"آرتور میلر" 

ادامه مطلب ...


حسابی .یعنی یک دل سیر بارون باریده.الان آسمونُ نگاه کنی،اونقدر خاکستریِ که،به خیالی یک ربع به پنجِ عصرِ.

تو این سرما،بوته ی توت فرنگی هم،مثال آلو قطره طلا شکوفه کرده.

گویا ده روزی بارش ها ادامه دارُِ...خدا برای همه،خصوصا دست فروش ها_ کارگرانِ_ روز مزد_بخیر و خوشی بگذرونه....

 

ادامه مطلب ...

همین و نه خلاص!

 اتفاقِ خاصى رخ نمى دهد

اگر آدمى

غفلتاً مقابلِ یک نفر بگوید

ببین من دوستت دارم

همین و خلاص

این دوستت دارم آنقدر آسان است

که به غفلتِ بى فرصت اش مى ارزد

همین و خلاص

چه بهتر از این

که حس کنى دریا

دست در تو گشوده است

پیش آمد است دیگر

همین و خلاص

من زود گریه ام مى گیرد

به خدا بگو

چند لحظه دست روى چشمهایش بگذارد

من دوستت دارم

همین و نه خلاص


"سید علی صالحی"




ادامه مطلب ...