-
Mam
یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 20:21
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 10:14
چند ماه پیش، مامان رفته بود بازار،بین خرید هاش،یه مانتو هم بود... بعد اینکه تن اش کرد و جلوی آینه ایستاد گفت:"نههه،خیلی بد شکلِ!" قدری چپ و راست شد و برگشت گفت:"تو مانتو داری؟" :))) گفت:" نخند ،بیا بپوش ببینم!" مانتو رو پوشیدم و غش رفتم. گفت چیه.قشنگه که. گفتم:"سمندونِ کوجِ...
-
فرقان
شنبه 22 اردیبهشت 1403 19:39
وَهُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ ۚ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا؛ و او خداوندی است که بادها را مژده ای پیشاپیشِ برحمتش فرستاد....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اردیبهشت 1403 19:12
دی ماه۴۰۲_ دادا رو برده بودم دکتر. هنوز بخشی از سِرم اش مانده بود که گفت...پول داریم؟گفتم بله.(اینو از خودم یاد گرفتن،پیش از خرید می پرسیم.باباجی خنده اش می گیره .چون باعث یاد آوریِ خاطره ای میشه... /پرسیده بودم.گفتم بله. )گفت از اینجا می تونیم بریم موکارلو؟گفتم آره.می تونیم بریم. گفت از اونجا؟ می تونیم بریم کفش ملی؟...
-
رنج فربه شد برو دیوانه شو . . .
شنبه 15 اردیبهشت 1403 10:44
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اردیبهشت 1403 10:42
" حرف ها در باطن من می رویند؛ مثل سر زدن جوانۀ سبز در بطن دانه زیر سرمای زمستان، مثل بوی بهار! " . . . این شبها را دوست دارم،همین شبهایی را که ماه و ستاره در آسمانند و از شیروانی و شاخه برگ های درختان وگل و غنچه و گبرگهایِ شبنم ریز،...مِه چکه می کند. همین شبهایی را که هوا بسیار مرطوب و سرشار از عطر و بوی...
-
چه جوری برایت دلتنگی کنم؟
شنبه 8 اردیبهشت 1403 10:44
-
دیالوگ!
شنبه 8 اردیبهشت 1403 09:15
اوژنی: من عاشق تابستونم، تو نیستی؟ دودین بوفانت: من از تمام فصل ها خوشم میاد، اولین قطراتِ خنک بارون،اولین گلوله های برف،اولین آتشِ دودکِش،اولین جوانه ها. این چیزهای اولی که هر سال بر می گردن خوشحالم می کنن... اشتیاق دودن بوفان پ.ن دودین بوفانت: نظرت در مورد پولین چیه؟ اون دختر یه استعدادی داره... اوژنی: موافقم،...
-
393
جمعه 24 فروردین 1403 16:33
خیابان حافظ_2 دی 1402_ پیش از اینکه لپ تاپُ روشن کنه و سریال رو تماشا کنیم.دادا گفت،این قسمت،یه سکانسی داره .یادت باشه.وقتی دیدی.ناراحت نشی.نگاش کردم.گفت، هیچ اتفاقی خاصی نمی افته. گفتم.خا:)". خب. دهه ۹۰ بود و باراز نسل جدید تی وی_ ال سی دی و ال ای دی ،نقد و اقساط... داغ. خانواده ها درگیر تعویض تی وی بودند...
-
شکوفه های(آلو خاکی) بهاری!
دوشنبه 20 فروردین 1403 20:23
-
دیالوگ!
دوشنبه 20 فروردین 1403 20:09
جف : «چرا یه مرد توی یه شب بارونی باید سه بار از خونه ش بره بیرون و برگرده؟» لیزا : «شاید از نحوهٔ خوش آمد گویی زنش خوشش میاد!» # پنجره پشتی
-
عنوان ندارد
یکشنبه 19 فروردین 1403 19:31
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 فروردین 1403 20:07
اهل سیاست خیال میکنند دور را میبینند؛ البت که میبینند، اما نه خیلی دور را. حکما اگر خیلی دور را میدیدند کارشان توفیر میکرد. امیرالمؤمنین اهل سیاست بود، اما دورِ دور را میدید، جایی به قاعدهی قیامت دور و دیر... _ امیر خانی یادم نیست؟ این عکسُ به چه تاریخی گرفتم؟ ولی مسیرش آن طرفِ_ سپید رودِ_که جزءمحدوده شرق...
-
یک تصویر و یک (دیدگان من چرا بارانیست!؟)پرسش؟
جمعه 3 فروردین 1403 05:34
-
آیه ۱۸۶ سوره بقره
جمعه 3 فروردین 1403 05:17
جواب دعا فقط سه جور داده میشه. یا مستجاب می شه،یا بعدا مستجاب می شه، و یا اینکه "خدا "واست برنامه دیگه ای داره. و چالش سخت "انسان"اعتماد کردن،به بعدا مستجاب شدن یا برنامه ی خدا ست. و دوری کردن از "امید" احمقانه است. به درگاه پوچ متکی می شی که دعات مستجاب بشه. "امید داشتن یعنی؛ اختیار...
-
یا مَنْ عِنْدَهُ نَیلُ الطَّلِبَاتِ . . .
سهشنبه 22 اسفند 1402 05:26
-
خُب من دیوونه ام...
چهارشنبه 16 اسفند 1402 14:30
اگر در زندگی کسانی را دیدی که روحشان با تو یکسان و همسو نیست برایشان عشق بفرست و دور شو . . . -وین دایر قدیما.گاوی که از محوطه ی صاحبش . از گله اش_ دور و جدا میشد.به بازار گاو فروشان _ کوچ اصفهان_ فرستاده میشد.یا به قصاب محله ها فروخته میشد. چرا؟ چون صاحب اش.حال و حوصله ی دنبال و از پِی گاو رفتن رو نداشت.یعنی گاوا...
-
تش تآ
دوشنبه 14 اسفند 1402 05:32
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اسفند 1402 21:15
بر دست هام بشارتی سپید است که در خواب های منتظر می روید. و از ضیافت باران هجای بلند باستانی علفی ست، که با صبحی از دیار شگفت مسیر آبی رود را قدم می زند.... "سید علی صالحی" پ.ن درباره ی دوست داشته شدن
-
7 اسفند 1402
پنجشنبه 10 اسفند 1402 10:43
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمن 1402 20:17
به عقیدهی من نباید از کودکان به دلیل اینکه کوچکاند و دانستن برخی امور برایشان زود است، چیزی را پنهان داشت. چه فکر غمانگیر و نادرستی! کودکان خودشان متوجه میشوند که والدینشان آنها را کوچک و بیعقل میپندارند؛ حال آنکه آنها همهچیز را درک میکنند...( داستایوفسکی)
-
شهر باران های نقره ای
یکشنبه 29 بهمن 1402 20:44
زیاده عرضی نیست. دو سه روزی است_مامان و سارا در حال رشت گردی هستند و بسی خوش بحال شان. وقت ناهار ، دادا گفت:"من دیگه ،حالِ یه ویروسِ جدیدُ ندارمآاا" یعنی سارا اینا با خودشون میارن... گفتم؛بخدا،من ام همین طور. از ساعت 16 ربع،به یک باره_سر و کله ی _سردرد و پا درد و کمر درد و تهوع!_شروع شده است. و من الله...
-
Gheshang
پنجشنبه 19 بهمن 1402 08:28
أنا لا أضعف إلا حین أشتاقُ إلیک. "نزار قبانی" بشنویم پ.ن یا دلبر من باید و یا دل بر من نی دل بر من باشد و نی دلبر ای دل بر من مباش بیدلبر من یک دل بر من به از دو صد دل بر من
-
بدون شرح
پنجشنبه 19 بهمن 1402 05:30
-
LÂBDÂN TA
یکشنبه 15 بهمن 1402 21:42
عنکبوتانِ کنار و گوشه، نگران نباشید! سر جاروب کردنم نیست. ایسّا برگردان از احمد شاملو و ع. پاشایی
-
از زمزمه دلتنگیم،از همهمه بیزار...
سهشنبه 10 بهمن 1402 16:09
-
همین.
جمعه 6 بهمن 1402 19:58
-
یک تصویر و یک (پ.ن)ترانه
پنجشنبه 21 دی 1402 16:20
پ.ن
-
شرح در تصویر!
پنجشنبه 21 دی 1402 16:19
-
برشی از Senin Olan Seni Bulur
پنجشنبه 21 دی 1402 16:02
عشقِ واقعی نه سیاه است نه سفید،ترکیبی از رنگ هاست.هنر تبدیل کردن زندگی به رنگین کمان بدون استفاده از قلم مو است.اینکه بتوانی موسیقی خود را بدون داشتن نُت بسازی یعنی رقصاندن زندگی.مجبور کردن نیست.جلسه است.رسیدن نیست.در راه بودن است.پیدا کردن چیزی که تو را آینه میکند...