<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک نکته و چند خط از یک کتاب ...

 


 اگر کتابی را،

 در سن مناسب بخوانید،

آن کتاب ؛یک عمر همراه شما باقی خواهد ماند.

#دیوید نیکولز-رمان نویس و فیلم نامه نویسِ بریتانیایی.

من هم دختر پادشاه بودم و بچه خیاط می خواست دختر پادشاه را بگیرد.

افسار کره اسبش را دور دست های کوچکش پیچانده بود و کره اسب بی تابی می کرد.

شاه گفت:بچه خیاط!ستاره های آسمان چنداست؟

بچه خیاط گفت:قبله ى عالم ،موهای اسب من چند است؟

شاه انگشت سبابه اش را به سوی او گرفت و گفت:بچه خیاط!مرکز زمین چند است؟

پسرک دنبال سنگ می گشت.من سنگی از پشت تخت پادشاه برداشتم و به او دادم.میخِ طویله ی افسار کره اسب را به زمین کوبید،شلوارش را بالا کشید و محکم  جلوی پادشاه ایستاد. اما کره اسب بی تابی می کرد.

آن طرف میدانچه ای که ما درآن بودین،یک نقاش پیرمرد  قوزی را بر پرده می نشاند.قلم در رنگ می زدو برگ های خشکیده ی سرو را سبز می کرد.

آفتاب تند می تابید و عرق از سرو روی ما می چکید.کره اسب بی تابی می کرد و صدای از دل زمین خبر از حادثه ای شوم می داد که نمی دانستم چیست.شاه گفت:آفرین بچه خیاط،از مشرق تا مغرب عالم کسی را به دانایی تو ندیدم.آفرین.نصف تاج و تختم را به تو بخشیدیم،....

#"پیکر فرهاد" _عباس_معروفی.


نظرات 2 + ارسال نظر
باشماق سه‌شنبه 3 تیر 1399 ساعت 08:02

با درود
من کتاب خوان بودم سخت
تابستون ها کتاب کرایه می کردم شبی دو ریال
در نتیجه هر روز یکبار کتاب می خوندم که چهار ریال نشه
البته کسی نبود بگه این کتاب در حد و سن شما نیست !
کتابهای میکی اسپلین و کارآگاه اش مایک همر نزدیک ۵۵ سال پیش هنوز تو ذهنم است
داستانهای دنباله دار امیر عشیری و قاضی سعید که در مجله های آن زمان نشر می شد خواندنی بود
اما الان پیشتر دوست دارم کتاب صوتی گوش بدم

درود بر شما
هر روز یک کتاب.چه دوران خواندنی و خوشی.
دایی کوچیکه کتاب خونه ی کوچولویی داشت.آن وقتی که سواد خواند نداشتم/یه دسمال برمیداشتم کتاب ها رو گرد گیری می کردم.این کار برام خوش آیند بود/هست.هم اینکه جلو چشم دایی بودم و
خاطرش جمع بود/که تا برگشتن خاله ،سمت برکه و رود و بالای درخت و نردبان و خلاصه ازاین قبیل کنج کاوی ها/نمی رم.ولیکن با خیال راحت،به درس و مشق و/گاهی ام برای کمک به دبیر/برگه های امتحانی تصحیح می کرد/می رسید.کتاب ها دینی و قرآنی و شعر و قصه بود.مثل داستان راستان .مثل رباعی خیام.مثل قصه های خوب برای بچه های خوب.... والبته لای کتاب ها،معمولن نامه های دبیران و
دوستان شان بود/که اجازه خواندن شان را داشتم.وخب.یکی از آن نامه ها /وصیت نامه اش بود.
نامه ها و تصاویر دوران خدمتش را خیلی دوست داشتم.گاهی ام همخدمتی هایش براش نامه مینوشتن،دستش بند بود/برایش می خواندم.مثلا وقتی نامه علی رسید،دایی شلتوک می شست،که خزانه شالی را محیا کند.گفت بخوان،من غش غش می خندیدم ومی خواندم .که وقتی خواندم؛"ارادتمند علی آتش افروز لات خیابان لاهیجان"
نیم ساعت دوتایی خندیدیم.
می دونید که؟مهدیه رشت خیابون لاهیجانِ
واینکه علی یک خواهر داشت،همراه پدر و مادرش به منزل آقاجان می آمدند.زهرا بسیار دوست داشتنی ست.به تازگی شنیدم عروس سنندج شده است.ببخشید که خیلی حرف زدم.

مهرداد دوشنبه 2 تیر 1399 ساعت 12:57

خدا رحمت کنه خاله مهربون رو
خوب شما بالاخره حکم دختر اون مرحوم رو داشتین.

قربانت کاکو گیان.خدا پدر جان رو رحمت کنه.

چه بوشم نازار روله خواهر خوبی برا حمید نبودم که.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد