<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

یک شعر بلند از برتولت برشت

 راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می‌کنم
امروزه فقط حرف‌های احمقانه بی‌خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی‌احساسی خبر می‌دهد،
و آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می‌رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که می‌کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
به من می‌گویند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش
اما چطور می‌توان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه‌ای بیرون کشیده‌ام
و به جام آبم تشنه‌ای مستحق‌تر است.
اما باز هم می‌خورم و می‌نوشم

ادامه مطلب ...

در ستایش عشق و سینما و شانزه لیزه یِ طیران

 

اندرو ساریس، منتقد آمریکایی و از نظریه‌پردازان تئوری مولف در سینما، برای مولف‌بودن یک سینماگر، سه ویژگی و معیار قائل شده که عبارتند از شایستگی فنی، تشخص سبکی و معنای درونی. 

به اعتقاد من بهرام بیضایی قطعاً به خاطرِ داشتن همین ویژگی‌های سبکی، سینماگری مولف محسوب می‌شود.

ادامه مطلب ...

طَقت بئاور،طَقت بئاور. . .


خیالو

شبو

آسمانه جیگیفته تی تی

شِه بزه جنگلا

جه می اوخان

انهمه تاسیانه

کی وا اوچینه؟!


 

ادامه مطلب ...

. . .


 بیا !

بیا تا گل

بر افشانی مُ

می در ساغر اندازیم ؛

چنانکه روزی حافظ می خواست،

و من

تو را 

می خواهم!-

تو ای پیام وسعت رنجوری،

تو ای بلوغ نوبت شادی،

تو ای . . . انسان!

ادامه مطلب ...

قند و عسل


عشق فقط یک رقم است، یک قلم. جور دیگری ندارد. فقط نوع خرج کردنش فرق دارد. کندوی عسل است با طعم گل های دنیا. شک نباید کرد که بابونه با گل ختمی فرق دارد. توفیر شقایق با گل مریم هزار سال است....




+عنوان از ترانه یِ To 






و بودن چه هراسناک شده . . .



 تنها یک ورزا در میدان بود

نیزه بر تن
هجوم می‌برد
بر خلق.
خون می‌چکیدش قطره قطره
و آرام نمی‌گرفت.
با شاخ می‌کوبید به دیوار شهر
شهر فرو می‌ریخت و فرو می‌ریخت. 
من نیزه‌ای زدم،
و مرگ چشمانم را بست.

تاریک بود
و تگرگ
سردرختی‌ها را می‌ریخت. . .


.

.

.


گفتی: «من در خودم می‌دوم
که آتش را خاموش کنم.»
و باران اریب به پنجره می‌زد

گفتم: «قشنگ چه شکلی‌ست؟
مادرت شبیه کیست؟
می‌خواهم وقتی چشم باز می‌کنم صبح
ببینم که در آینه می‌خندی.

یک چیز در این دنیا هست که چرا ندارد
دلیلش را نپرس
جبران ندارد نور
من برای خودم به تو گل دادم
مافاتی نیست
بازنده ندارد این قمار
می‌فهمی؟
اشک دارد و دلتنگی و انتظار.»

باران به پنجره می‌زد
اریب نگاه می‌کردم
چشم‌هات،
خدای من!
تمام صورتت خیس بود.
زیبا و خیس.

 

ادامه مطلب ...

 

نه که حرفی نباشد؛ اتفاقاً حرف بسیار است ،...ولی خوب ؛از شما چه پنهان که ؟!  زورمان  به  سکوتی که گویاییِ مان را مُهر و موم نموده است ؛نمی خواهد! که برسد!.


ولیکن جاى شما سبز؛ وی با چوب دستِ (وی به مادربزرگش کشیدهااا.آن مرحوم همیشه با چوب دست می چرخید:) شبانی ؛ در باغ تخیل می چرخد و 

مطیع و شاکر است .


ادامه مطلب ...