<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*
<< ابرِ ارغوانی >>

<< ابرِ ارغوانی >>

سلام؛عالی ترین صدای موسیقایی نزد پروردگار محسوب می شود,...*داریوش علیزاده*

شعر تازه ای از سید علی صالحی!


  

خسته تر از من اند بسیارانی 

که خاموشی برگزیده اند

لام تا کام. . .حرام

حرام اگر حروف را

یکی الف از اتفاقی که آدمی ست.


تنها کیفر چشم هاست

به جرمِ تماشایِ تو ای آزادی.

تنها کیفرِ کلمات است

به جرمِ نوشتن از تو ای آزادی.

تنها کیفرِ تخیل است

به جرم یکی رویا که تویی ای آزادی.


این حُکمِ پرنده ای ست

که بی لام،که بی کام،که حتما تمام

تنها به عشقِ بی امانِ تو

از خوابِ اتفاق وُ

از خوابِ آدمی خواهد گذشت.


پ.ن؛

آنگاه  که  خدا  کالبدم  را  ساخت  تو  را  ای  آزادی  بجای  روح در  من  دمید، و بدین گونه با تو زنده شدم، با تو دم زدم ،با تو به جنبش  آمدم، با تو دیدم و گفتم و شنفتم ؛و حس کردم و فهمیدم و

اندیشیدم . . .

و تو. . . ای روح گرفتار من ،میدانی،میدانی که در همه آفرینش چه نیازی دشوار تر و دیوانه تر از نیاز کالبدی است به روحش؟


"دکتر علی شریعتی"

تو را در سر هوای خوب پرواز. . .

                                



نازاران گوله که م!

  غنچه با دلِ گرفته گفت:

زندگی لب زِ خنده بستن است، گوشه ای درونِ خود

نشستن است . . .


گل به خنده گفت:زندگی شکفتن

است!

با زبانِ سبز، راز گفتن است. . .


گفت و گوی غنچه و

گل ،

از درون باغچه باز هم به گوش می رسد. . .


تو چه فکر می کنی؟

راستی کدام یک درست گفته اند؟

من فکر می کنم

"  گل "

به رازِ زندگی اشاره کرده است . . .

هر چه باشد... 

ادامه مطلب ...

ماچت که م دالگه گیان!

                                    

ادامه مطلب ...

بی تو هم می توانم دوستت داشته باشم!

دوست داشتن

گاهی وقت ها تحمل است

 اینکه بتوانی  با زخم های زندگی  

هنوز سرپا  ایستاده  باشی


  دوست داشتن

گاهی  وقت ها, زندگی ست

همانند سینه ای بدون نفس 

ازمرگ

قلب بدون عشق



دوست داشتن

گاهی وقت ها

 سنگین است

به سان 

سنگینی لیاقت دوست داشته شدن


وبعضی وقت ها

دوست داشتن

حیاتی دیگر است

زنده نگه داشتن

کسی درونت

حتی 

با وجود این فاصله های دور



#شعر و عنوان_اوزدمیر_آصف




هوای گریه!

                                  


پ.ن؛عنوان نام ترانه است،دوست داشتین سمت پیوندها،اولین پیوند؛بشنوید.

ورای نوروظلمت؛از زمین وآسمان فارغ!

                            

"کلید"

  


دست های ما،

شاخه ها کشیده در پناهِ هم ،

لانه ی پرنده ای است


دست های ما،

در مسیرِ بازوانِ بی قرارِ ما 

جویبار زنده ای ست


دست های ما پیغمبرانِ خامُشند

آیه های مِهرشان به کف

بر بلور جانشان 

داغ و بوسه آشکار

دست های ما 

رهروانِ سرخوش اند


دستِ ما به عشقِ ما گواست

دست های ما کلیدِ قلب های ماست


"سیاوش کسرایی"

از زندان برایت نامه می نویسم. . .

از زندان 

برایت نامه می نویسم

نزدیک به سه هزار نفر

این جا

زندانی هستیم


مردمی هستیم ساده

سخت کوش و اندیشه ورز

با پتویی مندرس

بر پشت مان

یک پیاز و پنج دانه زیتون

شاخه یی از نور در کوله پشتیِ مان.


مردمی به سادگیِ درختان در نور آفتاب

با یک جرم در پرونده مان

تنها یک تقصیر

که ما 

همچون شما 

عاشق صلح هستیم و آزادی.


صلح؛

همان عطرِ غذا در شامگاهان.

صلح؛

همان ماشینی که دم در خانه ات

بایستد

و تو  وحشت نکنی.

صلح؛

همان که در خانه ات را 

می کوبد 

کسی نباشد

جز یک دوست.


" یانیس ریتسوس"

زنده باد امید!

 

آگنس لد پی می گوید؛

این که بدانی کسی جایی به فکر توست ،و در گوشه ی گرم و امنی از قلبش ،جایی برای تو نگه  داشته ،

به لحافی نرم می ماند که،دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی..،. 

.

.

.


پ.ن؛

چند وقن پیش....دادا رفت حیاط.یه شوت محکم  زد و توپه محکم خوردبه دیوار،برگشت و

به قول خودش؛

زارت!...خورد به تشت ،یاهمون وان.یا همون لگن رخت شوئی.

 هوا خوشه!خیلی خوشه....یعنی آسمان آبی آرام روشنه!

خواستم لحافُ ببرم حیاط بشورمش!

دیدم؛

یه ورِ لگن رخت شویی نیست*_؟!!!

.

.

برای پهن کردن ملحفه ها،روی پاگرد ایستادم.نسیم شاخه های بید رو می تابونه.تو دلم میگم؛

"....  رقص شاخه های بید در دل نسیم..."

میگم ،

"شاخه های بید!"

خیره به رقص شاخه ها،

 تو ذهنم،این تصویر لود میشه...

که برف آمدو شاخه های پر برف بید یه طرف،

آقای همسایه لطف کردن و

برفی که بربامش نشسته بود،پارو کرد روی بیدو....

گفتن؛

بید گردن شکسته ات،سبز نمیشه.

گفتن ؛

سبز ام بشه،مجنون نمیشه.

گفتن،؛

از کمر قطعش کن،که دیگه درخت نمیشه.

بگذریم....

پنجره بازه،

ملودی آهنگ "فریاد" خانم هایده،تو خونه پیچیده...

خدایا شکرت.





همین.

انسان در کلمات نیست که بیان منحصر می یابد،

بلکه انسان،

در ناگفته هایش نهفته است،که محرم ترین شخص ،شاید از ناگفته هایش او را بشناسد.عاطفه ی آدمی را می توان در مویرگِ چشمانِ او هم

بازیافت!


#محمود دولت آبادی.

عنوان ندارد!



"من  به امید خوابایی که شبا می بینم ،

روزا رو دوام میارم. . ."



#دیالوگ_سیمای زنی در دور دست_ کارگردان_علی مصفا.

ازمیان هاتویی های اویتامن...

 

بگو به کودک و دیوانه که قدر خود 

دانید

که از جهان شما خوبتر جهانی

 نیست. . . 


ادامه مطلب ...